🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد
#خدایا
#چشمان ما را به #نور ، #روشن و #بینا بگردان
و #ظلمت را به #قدرت #الهی ات، از میان بردار
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد و عجل فرجهم 🌹
#آرامش
#مناجات
#سیاه_مشق
@sahel_aramesh
#قرآن_بخوانیم
* هر روز چقدر قرآن می خوانیم؟
* چقدر به معانیش دقت می کنیم؟
* چقدر به آیاتش عمل می کنیم؟
* حیف نیست روزمان بدون قرآن شب شود؟
*حیف نیست شبمان بدون قرآن به روز برسد؟
* حیف نیست از برکاتش در دنیا و آخرت خودمان را محروم کنیم؟
* حیف نیست در دنیا از راهنمایی هایش خودمان را محروم کنیم؟
* حیف نیست در آخرت شاهد باشیم دیگران به واسطه قرآن خواندن و عمل به آن به چه درجاتی می رسند و ما از آن محروم باشیم؟
عَنْ يَعْقُوبَ اَلْأَحْمَرِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ :
جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي كُنْتُ قَرَأْتُ اَلْقُرْآنَ فَفَلَتَ مِنِّي فَادْعُ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُعَلِّمَنِيهِ قَالَ فَكَأَنَّهُ فَزِعَ لِذَلِكَ فَقَالَ عَلَّمَكَ اَللَّهُ هُوَ وَ إِيَّانَا جَمِيعاً قَالَ وَ نَحْنُ نَحْوٌ مِنْ عَشَرَةٍ ثُمَّ قَالَ اَلسُّورَةُ تَكُونُ مَعَ اَلرَّجُلِ قَدْ قَرَأَهَا ثُمَّ تَرَكَهَا فَتَأْتِيهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ وَ تُسَلِّمُ عَلَيْهِ فَيَقُولُ مَنْ أَنْتِ فَتَقُولُ أَنَا سُورَةُ كَذَا وَ كَذَا فَلَوْ أَنَّكَ تَمَسَّكْتَ بِي وَ أَخَذْتَ بِي لَأَنْزَلْتُكَ هَذِهِ اَلدَّرَجَةَ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ مِنَ اَلنَّاسِ مَنْ يَقْرَأُ اَلْقُرْآنَ لِيُقَالَ فُلاَنٌ قَارِئٌ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقْرَأُ اَلْقُرْآنَ لِيَطْلُبَ بِهِ اَلدُّنْيَا وَ لاَ خَيْرَ فِي ذَلِكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقْرَأُ اَلْقُرْآنَ لِيَنْتَفِعَ بِهِ فِي صَلاَتِهِ وَ لَيْلِهِ وَ نَهَارِهِ
الکافي , جلد 2 , صفحه 607
يعقوب احمر گويد:به امام صادق عليه السّلام عرض كردم:
قربانت شوم،راستى كه من قرآن را آموختم ولى فراموش كردهام،به درگاه خداى عزّ و جلّ دعا كنيد كه آن را به من بياموزد،گويا مانند اينكه آن حضرت از اين گزارش ناراحت شد و فرمود:خدا آن را به تو و ماها همه ياد بدهد-گويد:ما حدود ده نفر بوديم-سپس فرمود:
سورهاى است كه همراه مردى بوده،آن را خوانده و سپس آن را واگذاشته و روز قيامت در نيكوترين صورتى بيايد و بر او سلام دهد،او مىگويد:تو كيستى؟جواب مىدهد:فلان سورهام و اگر تو به من چسبيده بودى و مرا نگه داشته بودى،تو را در اين درجه فرود مىآوردم،بر شما باد به ملازمت قرآن سپس فرمود:برخى مردمند كه قرآن را مىخوانند تا گفته شود:فلانى قرآنخوان است و برخى باشند كه قرآن را مىخوانند براى به دست آوردن دنيا،در اينها خيرى نيست و برخى باشند كه قرآن مىخوانند تا در نماز شب و روز خود،از آن سود برند.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#آقا_کوتاه_بیا
#دست_بردار
#اشتباهت_را_قبول_کن
#مسئولیت_پذیر_باش
-آقا پیامت دادم چرا جواب ندادی؟
-برایم پیام نیامده است.
-یعنی خط ها تو بازی رفته اند؟
-نمیدانم. شاید. ولی بگذار ببینم.(پیام های گوشی اش را بررسی می کند.) نه، پیامی از شما ندارم.
-پیامت داده بودم سی و پنج تا نان برایم کنار بگذاری من هم سر ساعت بیایم ببرم.
-اشکال ندارد. حالا برایت می پزم. جایی که کار نداری؟
-کار که ... ولی خب حالا دیگر ارزش ندارد با این گرانی بنزین بخواهم دو بار مسیر را بروم و برگردم.
(نانوا آهنگی پخش می کند و همگام با آن مشغول کار می شود.)
-همین امروز از جلو خیابان امامزاده می گذشتم. دو تا جوان سوار ماشین بودند. یکی آرام می رفت و دیگری سرعتش بالا بود. عجله داشت. می خواست سبقت بگیرد؛ اما آن که آرام می رفت حواسش نبود و راه نمی داد. جوانی که عجله داشت، هوی کشید و گفت: این چه طرز رانندگی است آن یکی جواب داد: فکر کردی بزرگراه همت است که می خواهی تند بروی. هر دو نگه داشتند. خواستند از ماشین پیاده بشوند. ماشینم را نگه داشتم. پیاده شدم. جلوشان را گرفتم و گفتم: مسئله خاصی پیش نیامده است. بگذرید و بروید که برایتان شر نشود. هر دو گازش را گرفتند و رفتند.
(یکی از مشتریان حرفش را تأیید کرد)
-کار خوبی کردی. مردم اعصاب ندارند. پیاده می شدند، معلوم نبود چه بلایی سر هم می آوردند.
-خدا ریشه هر چی آخوند است بکند که تمام بدبختی هایمان زیر سر این آخوندهاست.
(مشتری دیگری با چهره ای گشاده رو به او می شود.)
-آقا جان در هر قشری آدم خوب و بد هست. ولی انگار ما مردم به دیدن بدها عادت کرده ایم. اگر رئیس جمهور اعمالش اشتباه است، انتخاب اشتباه خود ماست. ما درست انتخاب نکردیم. نمی دانم چرا هیچ کس در این مملکت نمی خواهد مسئولیت کار خودش را بر عهده بگیرد؟
(نانوا نگاهی به ستون نان ها می اندازد)
-درست شد؟
-نه هنوز دوازده تا کم است؟
(نگاهی به صف پشت سرش می اندازد. سری تکان می دهد.)
-اگر پیامم را دیده بودی این همه کسی به خاطر من اذیت نمی شدند. راستی خوش قدم هم هستم. هر وقت می آیم خیلی زود اینجا پر مشتری می شود.
(نانوا با بی تفاوتی نیشخندی می زند. چانه خمیر را پهن می کند.)
-همیشه همین تعداد مشتری دارم.
(دست مالش را پهن می کند. نان ها را با قیچی برش می زند و داخل دستمال می پیچد.)
(نانوا همانطور که خمیر پهن می کند گردن می کشد.)
-حاجی جان، این دفعه خواستی بیایی حتماً پیام بده.
-پیام نمی دهم.
(دستمال نانش را داخل ساک می گذارد. برمی دارد و می رود.)
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
1_138342690.mp3
13.46M
✅ سخنرانی روشنگر آقای کریمی قدوسی نماینده مجلس
🔶 خواهش می کنم حتما گوش دهید. 🙏 روی حرف ها بدون جهت گیری فکر کنید. صحت آن ها را با عملکرد تک تک افراد بسنجید.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد
#خدایا
#دل و #قلب مردم را مملو از #آرامش و #توکل و #یقین کن
و ما را در زمره #منتظران قرار ده
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد و عجل فرجهم 🌹
#آرامش
#مناجات
#سیاه_مشق
@sahel_aramesh
اگر دوست دارید با خدا عاشقانه حرف بزنید،😍 دعای کمیل شب های جمعه فراموشتان نشود.😉
@sahel_aramesh
#بازداری_از_حق
#فراموشی_آخرت
قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : إِنَّمَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اِثْنَتَيْنِ اِتِّبَاعَ اَلْهَوَى وَ طُولَ اَلْأَمَلِ أَمَّا اِتِّبَاعُ اَلْهَوَى فَإِنَّهُ يَصُدُّ عَنِ اَلْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ اَلْأَمَلِ فَيُنْسِي اَلْآخِرَةَ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 335
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:
همانا من از دو چيز بر شما مىترسم:پيروى از هواهاى نفسانى و آرزوهاى دراز.
اما نتيجه پيروى از هوا،اين است كه انسان را از حق،باز مىدارد و اما آرزوى دراز سبب فراموشى آخرت مىشود.
#از_معصوم_بیاموزیم
#حدیث
#آرامش
@sahel_aramesh
#بچه_دزد
به صورت پر مهر مادر خیره شده بود. مادر بافتنی می بافت. صدایی از بیرون خانه سکوت بینشان را شکست.
-نان خشکیه. نان خشک.
از مادر پرسید:«نان خشک نداریم، ببرم به نان خشکی بدهم؟»
ترسی در وجود مادر نشست. کاموا را کنار گذاشت. دستان کوچکش را گرفت و گفت:«دخترم، شما هیچ وقت نباید دم در بروی. بچه دزدها شما را می دزدند.»
دختر با تعجب پرسید:«این آقا که بچه دزد نیست. نان خشک می خرد.»
مادر می خواست هر طور شده او را متقاعد کند. جواب داد:«بعضی ها الکی می گویند نان خشکی تا بچه ها فریب بخورند و از خانه بیرون بروند و آن ها را بدزدند.»
دختر سری تکان داد. باشدی گفت و دیگر حرفی نزد. مادر نکته ای را بیاد آورد و گفت:«دخترم یادت باشد، اگر آقایی داخل کوچه بستنی یا شکلات تعارفت کرد و تو تنها بودی از او نگیر.»
دختر چشمهایش گشادتر از قبل شد و گفت:«آخر چرا؟ شاید دوستم دارد و می خواهد شکلاتم بدهد.»
مادر لبخندی زد و گفت:«شاید هم می خواهد فریبت بدهد و تو را بدزدد. بعد خدا عالم است چه بلایی سرت می آورد. حتی اگر تنها بودی سوار ماشین یا موتور هیچ مرد غریبه ای نشو.»
ترس وجود دختر را گرفت. به مادر گفت:«چه مردم بدی هستند. چرا نمی توانند ببینند ما مثل بچه آدم زندگیمان را بکنیم؟ همیشه می خواهند ما را بدزدند.»
مادر لبخندی زد و گفت:«اگر حواسمان جمع باشد و به کسی که نمی شناسیم اعتماد نکنیم و حتی بدون مادر و پدر با آنهایی که می شناسیم جایی نرویم. هیچ اتفاقی نمی افتد.»
دختر خندید. دستان مادر را بوسید. دوباره محو صورت مهربانش شد.
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh