eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
يقطين بن موسى از طرفداران بنى‌عباس بود و در دستگاه آنها نفوذ داشت رفتارش نزد امام صادق عليه السّلام مورد رضايت نبود و كارش سبب شد كه امام به خود و فرزندانش نفرين كرد ولى پسرش على در زمان امام هفتم مقامى بزرگ داشت و در بسيارى از موارد به يارى امام مى‌شتافت و وقتى نگرانى خود را از نفرين امام صادق عليه السّلام نسبت به يقطين و فرزندانش ابراز داشت امام هفتم به او اطمينان داد كه نگران مباش. عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ مُوسَى عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنِّي قَدْ أَشْفَقْتُ مِنْ دَعْوَةِ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَلَى يَقْطِينٍ وَ مَا وَلَدَ فَقَالَ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُ فِي صُلْبِ اَلْكَافِرِ بِمَنْزِلَةِ اَلْحَصَاةِ فِي اَللَّبِنَةِ يَجِيءُ اَلْمَطَرُ فَيَغْسِلُ اَللَّبِنَةَ وَ لاَ يَضُرُّ اَلْحَصَاةَ شَيْئاً الکافي , جلد 2 , صفحه 13 على بن يقطين گويد:به امام كاظم عليه السّلام گفتم:من از نفرين امام صادق عليه السّلام به يقطين و فرزندانش نگرانم،در پاسخ فرمود:اى ابا الحسن چنان نيست كه تو گمان مى‌برى،همانا مؤمن در پشت كافر چون سنگ‌ريزه‌اى است ميان خشت،باران مى‌آيد و آن خشت را مى‌شويد و مى‌برد و به سنگريزه زيانى نمى‌رساند. @sahel_aramesh
🍀 شاه رفت. امام آمد. امام رفت. روح الله به ملکوت اعلی پیوست. تیتر روزنامه های چهل سال قبل را زیر و رو می کرد. خاطرات برایش تازه می شد. عکس های روزنامه ها را با دقت می دید. حالت چهره ها برایش جالب بود. عینکش را کمی بالا و پایین کرد. به خنده روی لبان مردم هنگام رفتن شاه خیره شد. با خود گفت:«حق داشتند بخندند. از دست ظلم شاه به تنگ آمده بودند. اما چرا قبل از اینکه امام شیرشان کند، موش بودند؟ درون خانه هایشان از ترس خزیده بودند و کام نمی گشودند؟» 🍀 به عکس امام در حال پیاده شدن از هواپیما خیره شد. ابهت امام چشمانش را گرفت. گفت:«حقا که بزرگ مردی چون او با ایمانی غیر قابل نفوذ می توانست امام و رهبر مردم باشد. او بود که مردم را شیر کرد و از خانه ها بیرون کشید. مردمی که از ظلم به تنگ آمده بودند، پیشوایی ظلم ستیز و پا به کار می خواستند. او هم پای کار ایستاد. تبعید شد؛ اما خم به ابرو نیاورد. سختی کشید، اما مردم را رها نکرد. تا جان گرفتن انقلاب پا به پایشان راه رفت.» 🍀 سیل جمعیت تابوتی روی دست داشتند. روی تابوت عمامه ای سیاه قرار داشت. آهی کشید. گفت:«دنیا جای ماندن نیست. همه باید بروند. یک روز هم نوبت ما می رسد. خدا برای هر کسی زمانی مشخص کرده است. اما امام با رفتنش داغی سنگین بر دل پیروانش گذاشت. آنها ماندند و انقلابی نوپا. بعضی خوب درخشیدند. نورشان عالم تاب شد و برخی سیاهی کارهایشان بر سر انقلاب سایه افکند. انتخاب های نا به جای مردم نگذاشت طعم شیرین انقلاب را کامل بچشند. انقلاب بزرگ شد. رشد کرد؛ اما سایه افکن ها نگذاشتند انقلاب تنومند شود. جلو نور را گرفتند.» @sahel_aramesh
🌹 ! ما را در صف دشمنان قرار ده و از شمار بر کنار فرما که وقتی مان می دهد ش نکنیم و چون ما را بخواند اجابتش ننماییم. 🌹 @sahel_aramesh
آیا کسی هست که بخواهد بد باشد؟ آیا کسی هست که بگوید بد باشم؟ در حالی که فطرتاً جوست. در حالی که فطرتاً گراست. در حالی که بعد از انجام هر عمل نیکی بر جانش می نشیند. حتی اگر کسی بگوید می خواهم بد باشم باور نمی کنم. این دلش نیست. حالا اگر کسی بخواهد باشد باید چه کارهایی انجام دهد؟ باید تلاش کند چه هایی را بر جانش بنشاند؟ چگونه باید باشد؟ من دارم باشم. شما چطور؟ حتما شما هم دارید. أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَكُونَ فِيهِ ثَمَانِي خِصَالٍ وَقُوراً عِنْدَ اَلْهَزَاهِزِ صَبُوراً عِنْدَ اَلْبَلاَءِ شَكُوراً عِنْدَ اَلرَّخَاءِ قَانِعاً بِمَا رَزَقَهُ اَللَّهُ لاَ يَظْلِمُ اَلْأَعْدَاءَ وَ لاَ يَتَحَامَلُ لِلْأَصْدِقَاءِ بَدَنُهُ مِنْهُ فِي تَعَبٍ وَ اَلنَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ إِنَّ اَلْعِلْمَ خَلِيلُ اَلْمُؤْمِنِ وَ اَلْحِلْمَ وَزِيرُهُ وَ اَلْعَقْلَ أَمِيرُ جُنُودِهِ وَ اَلرِّفْقَ أَخُوهُ وَ اَلْبِرَّ وَالِدُهُ . الکافي , جلد 2 , صفحه 47 امام صادق عليه السّلام فرمود: سزاوار است مؤمن داراى هشت خصلت باشد: 1-هنگام سختى‌ها با وقار باشد 2-هنگام گرفتارى شكيبا باشد 3-هنگام فراوانى نعمت شكر گزار باشد 4-به آنچه خدا روزيش كرده قناعت كند و خرسند باشد 5-بر دشمنان خود ستم نكند 6-بار خود را بر دوستان نيفكند(به خاطر دوستان ستم و گناه نكند،براى دوستان فوق طاقت تحمل نكند-از مجلسى ره) 7-تنش از او در رنج باشد(از بسیاری عبادت و برآوردن نیازها و حاجات مردم) 8-مردم از طرف او در آسايش باشند. همانا دانش دوست مؤمن و بردبارى وزير او و خرد فرمانده اوست(يعنى اعضاء و جوارحش به فرمان عقلش رفتار كنند) ،نرمش و مدارا برادر او و نيكى پدر اوست. @sahel_aramesh
صورتش سیاه بود. در آغوش بلورین معشوقش وسط کوه خفته بود. عده ای آنها را یافتند. او را از معشوقش جدا کردند. قیمتی گزاف بر معشوقش نهادند و به ثروتمندان فروختند. اورا به بهایی ناچیز برای کارهایی سخت به دیگران واگذار کردند. سخت ترین کارها را به او سپردند. چنان از پس آنها برآمد که دهان همه باز ماند. سر سختی و آستانه تحملش باعث شد، به ارزش وجودی او پی ببرند. بعد از مدتی او را به قیمتی گرانتر از معشوقش به ثروتمندان فروختند. دوباره معشوقش را ملاقات کرد. اما فقط می توانست از دور او را ببیند. @sahel_aramesh
مذهبی ها را خیلی خشک می دیدم.😏 آدم هایی که اصلا در زندگی و با نشاط نیستند. حتی نمی دانند چیست.😝 تا اینکه یک روز یکی از همکلاسی هایم گفت:«اگر قلبت به ، ها و ش مشغول بشود خدا رهایت می کند تا با دنیا سرگرم باشی. دوست دارد در مقابل هایی که به بنده هایش داده او را کنند و نعمتش را بگویند.»😔 بعد این روایت را برایم خواند:😊 أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: فِي اَلتَّوْرَاةِ مَكْتُوبٌ يَا اِبْنَ آدَمَ تَفَرَّغْ لِعِبَادَتِي أَمْلَأْ قَلْبَكَ غِنًى وَ لاَ أَكِلْكَ إِلَى طَلَبِكَ وَ عَلَيَّ أَنْ أَسُدَّ فَاقَتَكَ وَ أَمْلَأَ قَلْبَكَ خَوْفاً مِنِّي وَ إِنْ لاَ تَفَرَّغْ لِعِبَادَتِي أَمْلَأْ قَلْبَكَ شُغُلاً بِالدُّنْيَا ثُمَّ لاَ أَسُدَّ فَاقَتَكَ وَ أَكِلْكَ إِلَى طَلَبِكَ . الکافي , جلد 2 , صفحه 83 امام صادق عليه السّلام فرمود: در تورات نوشته است: اى آدمى زاد! تنها به عبادت من بپرداز تا دلت را از بى‌نيازى پر كنم و نسبت بخواستت ترا بخودت وانگذارم و بر من است كه نيازمندی را از تو بردارم و دلت را از ترس خود پركنم، و اگر براى عبادتم خود را فارغ نسازى، دلت را از گرفتارى دنيا پركنم، سپس در نياز را برويت نبندم و ترا با خواستت واگذارم. @sahel_aramesh
یک تیر و چند نشان 🌹 سمیه همراه مادرش به پایگاه بسیج رفتند. نزدیک غروب آفتاب جلسه تمام شد. مسجدی پشت پایگاه قرار داشت. مادر به سمیه گفت:«میایی به مسجد برویم و نماز اول وقت بخوانیم؟» 🌺 سمیه مِن و مِنّی کرد و گفت:«من وضو ندارم. این مسجد هم که وضوخانه ندارد.» 🌹 مادر به طرف فرمانده پایگاه رفت. از او اجازه گرفت تا آنجا وضو بگیرند. فرمانده اجازه داد. سمیه و مادرش وضو گرفتند و به مسجد رفتند. نماز تمام شد. همه مشغول تعقیبات شدند. سمیه منتظر نشسته بود تا تعقیبات نماز مادرش تمام شود. خانم مسن کنار سمیه بعد از تمام شدن نمازش دستان چروکیده اش را به طرف سمیه دراز کرد. سمیه دستانش را درون دست او قرار داد و به یکدیگر قبول باشد گفتند. پیرزن بدون مقدمه چینی به سمیه گفت:«چرا نماز وتیره نمی خوانی؟» 🌺 سمیه نمی دانست نماز وتیره چه نمازی است. مادرش تا آن روز درباره این نماز به او چیزی نگفته بود. اما اسم این نماز برایش آشنا بود. کمی فکر کرد و گفت:«منظورتان همان نماز وتر یک رکعتی نماز شب است؟» 🌹 پیرزن لبخندی زد و گفت:«نه جانم، این نماز دو رکعت است به صورت نشسته که نافله نماز عشا حساب می شود. بهتر است در رکعت اول بعد از حمد، سوره واقعه را و در رکعت دوم بعد از حمد سوره توحید را بخوانی. هر کس این نماز را بخواند و برای نماز شب بیدار نشود، ثواب نماز شب إن شاءالله برایش نوشته خواهد شد. علاوه بر اینکه هر مؤمن شایسته است هر روز صد آیه قرآن بخواند و با خواندن سوره واقعه و توحید در این نماز صد آیه در روز نیز خوانده می شود.» 🌺 تعقیبات نماز مادر تمام شد. وسایلش را جمع کرد. به سمیه گفت:«بلندشو برویم.» 🌹 سمیه از پیرزن تشکر و خداحافظی کرد. با مادرش از مسجد بیرون رفتند. سمیه جریان پیرزن را برای مادر تعریف کرد و درباره نماز وتیره از او پرسید. مادر گفت:«چه خانم مهربانی، دوست داشته است تو را هم در ثواب این نماز شرکت دهد. بله، درست گفته است. علاوه بر این خواندن سوره واقعه در شب ثواب بسیار دارد.» 🌺 هر شب سمیه به نماز وتیره فکر می کرد تا اینکه بالاخره عزمش را جزم کرد و برای اولین شب نماز وتیره را خواند. از آن شب به بعد تصمیم گرفت برای همیشه آن نماز را ترک نکند. @sahel_aramesh
🌹 ! سایه را بر ما و آن را و ش را بر ما بارش و ش را برایمان نگردان. ما را از بارانی کن که آن را از ها روان سازی و از آن ها را پر گردانی و نهرها جاری کنی ، درختان را برویانی ، ها را در همه شهرها نمایی و و را به آوری ، روزی های را برای ما کامل گردانی و و زرع ما را برویانی و پستان های را پر سازی و به سبب آن نیرویی بر نیرویمان بیفزایی. ! ما را از برکات ها و روزی ده که تو بر هر چیزی توانایی. 🌹 @sahel_aramesh
أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: عَلَيْكَ بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ اَلْوَرَعِ وَ اَلاِجْتِهَادِ وَ صِدْقِ اَلْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ اَلْأَمَانَةِ وَ حُسْنِ اَلْخُلُقِ وَ حُسْنِ اَلْجِوَارِ وَ كُونُوا دُعَاةً إِلَى أَنْفُسِكُمْ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ وَ كُونُوا زَيْناً وَ لاَ تَكُونُوا شَيْناً وَ عَلَيْكُمْ بِطُولِ اَلرُّكُوعِ وَ اَلسُّجُودِ فَإِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا أَطَالَ اَلرُّكُوعَ وَ اَلسُّجُودَ هَتَفَ إِبْلِيسُ مِنْ خَلْفِهِ وَ قَالَ يَا وَيْلَهُ أَطَاعَ وَ عَصَيْتُ وَ سَجَدَ وَ أَبَيْتُ . الکافي , جلد 2 , صفحه 77 امام صادق عليه السّلام مى‌فرمود: بر تو باد به ى از خدا و به و و و و و خوش‌همسايگى،شما مردم را به غير زبان به دعوت كنيد(يعنى رفتار شما شيعيان بايد طورى باشد كه مخالفينتان بگرويدن مذهب شما مايل شوند) و زينت باشيد نه ننگ آن،بر شما باد به طولانى كردن و ، زيرا هركدام شما ركوع و سجود را طول دهد به دنبالش فرياد كشد و گويد:واى بر من،آدمى فرمان برد و من كردم، او كرد و من سرباز زدم. (هنگامى كه بسجده در برابر آدم مأمور گشتم.) @sahel_aramesh
از امروز می خواهیم به حول و قوه الهی برنامه جدیدی را شروع کنیم. دیدم حیف است روزهایمان بدون حضور قرآن سپری شود. بنابراین تصمیم گرفتم هر روز در خدمت یک صفحه قرآن نیز باشیم تا حضورش باعث نورانیت هر چه بیشتر کانال تنها ساحل آرامش گردد.👼 به خواست حضرت حق از ابتدای قرآن شروع می کنیم. @sahel_aramesh
🌹 دوست دارید با بهتر از علم کیمیا آشنا شوید؟ @sahel_aramesh
🍃 انشاء درسی نبود که امتحانش نیاز به خواندن داشته باشد. برای همه راحت بود؛ به جز من. معلم همیشه سر کلاس به انشاهای ادبی و تخیلی بیشترین نمره را می داد و همیشه نمره انشای من کمتر از بقیه بود. از تمام درس هایم بیست می گرفتم؛ به جز انشاء. ساعت امتحان نزدیک می شد. دست و پایم شروع به لرزیدن کرد. مثل آدم برفی منجمد شده بودم، بی حرکت مثل یک تکه یخ. ناظم پشت میکروفون شروع ساعت امتحان را اعلام کرد. همه وارد سالن شدند. اما من مثل آدامس به زمین چسبیده بودم. توان بلند شدن نداشتم. حتی نمی توانستم حرف بزنم. دوستم از آن طرف حیاط به طرف سالن دوید. من را دید. به سویم آمد. دستم را گرفت. یک لحظه جا خورد. گفت: «چرا دستت یخ کرده است.» 🍃 نمی توانستم جوابش را بدهم. تکانم داد. صدایم زد. چوب خشک شده بودم. هیچ اختیاری از خودم نداشتم. معلم انشاء با ابروهای درهمش جلو چشمانم رژه می رفت. برگه امتحانم دستش بود و با صدایی خشن می گفت:«نمره تمام درسهایت بیست است. اما من نمی توانم بیستت بدهم چون نمی توانی مثل بقیه از آرایه های ادبی در انشایت استفاده کنی. با تشبیه، تمثیل، استعاره و ... دوست نیستی.» 🍃 آب قندی را به زور به من خوراندند. خون در بدنم جاری شد. اطرافم را نگاه کردم. دوستم، مدیر، ناظم و معلم انشاء دورم را گرفته بودند. با چشم در چشم شدن معلم انشاء اشک از چشمانم جاری شد. میان هق هق گریه هایم گفتم:« به خدا من با آرایه های ادبی دوست هستم. این آن ها هستند که دوست ندارند وارد انشاهایم شوند تا نمره انشایم هم مثل بقیه درسهایم بیست شود.» 🍃 معلم دستی روی سرم کشید و گفت:«اشکال ندارد. تو انشایت را مرتبط با موضوع امتحان بنویس. قول میدهم به خاطر کم شدن نمره انشاء، معدلت پایین نیاید.» 🍃 با این حرف معلم، تمامی غم و غصه هایم را فراموش کردم. با انرژی سر جلسه امتحان نشستم. سعی کردم انشایی بنویسم که هر کس بخواند بپسندد و مرتبط با موضوع باشد. وقتی کارنامه ام را گرفتم. باورم نشد. نمره انشایم مثل بقیه درس ها بیست بود. @sahel_aramesh
سلام به تمام حضرت حق،🙂 ای دیگر رسید.🌹 عزیز، ورزی و ابرازش را به خاطر داشته باشید.❤️ ، امشب روزی تمام عاشقان حضرت حق باشد الهی.😍 @sahel_aramesh
🌹 ! م را به خود بسیار و کامل نما و م را به آنچه در نزد تو است کن و آنچه از اعمال و نیّات من می باشد را به قدرتت فرما. 🌹 @sahel_aramesh
ی 😭روزیتان اللهم عجل لولیک الفرج الهی آمین @sahel_aramesh
قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ: اَلْإِيمَانُ لَهُ أَرْكَانٌ أَرْبَعَةٌ اَلتَّوَكُّلُ عَلَى اَللَّهِ وَ تَفْوِيضُ اَلْأَمْرِ إِلَى اَللَّهِ وَ اَلرِّضَا بِقَضَاءِ اَللَّهِ وَ اَلتَّسْلِيمُ لِأَمْرِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ . الکافي , جلد 2 , صفحه 47 امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: ايمان چهار ركن دارد 1-توكّل بر خدا 2-واگذاشتن كارها به خدا 3-خشنودى به قضاى الهى 4-تسليم فرمان خداى عز و جل. @sahel_aramesh
@sahel_aramesh این داستان را بفرستید برای آنانی که از بی دردی، از خرد شدن برگهای پاییزی زیر پاهایشان لذت می برند و با شنیدن صدایش آرام می شوند . هدیه ای از طرف @sadaf_313برای دولتمردان خفته در عمق بی دردی
🍂 به خاطر درآوردن یک لقمه نان، مجبور بودند مسافت زیادی را پیاده بروند. اکثر مردم آن منطقه از طریق کولبری ارتزاق می کردند. به آنسوی مرزها چشم امید داشتند. دو برادر با هم، خوشحال و امیدوار حرکت کردند. به آن سوی مرزهای کشورشان رسیدند. با هزار التماس باری را تحویل گرفتند. به طرف شهرشان برگشتند. برف باریدن گرفت. رنگ و لعاب مسیرشان سفید شد. هوا سرد بود. آن ها لباس کافی نداشتند. سرمای گزنده به پاهایشان حمله کرد. سرما مثل یک مار خزنده از پاهای آزاد بالا رفت. تمام بدنش لرزیدن گرفت. پاهایش سست شد. آن ها را حس نمی کرد. صدای برخورد دندان هایش سکوت کوه را شکست. تعادلش را از دست داد. دیگر نمی توانست قدم از قدم بردارد. روی زمین افتاد. فرهاد سریع به طرفش برگشت. آزاد گفت:«دیگر نمی توانم بیایم. پاهایم حس ندارد.» 🍂 فرهاد اندکی فکر کرد. کتش را بیرون آورد. آن را روی شانه های برادر انداخت. به آزاد گفت:»اینجا کنار این تخته سنگ بنشین. قول می دهم خیلی زود برگردم. فقط مواظب باش خوابت نبرد.» 🍂 آزاد، کت برادرش را دورش پیچید. کنار بارها نشست. به فرهاد که از جلو دیدگانش دور می شد، خیره شد. با خودش مدام تکرار می کرد:«من نباید بخوابم.» 🍂 با محو شدن فرهاد صدای آزاد آرام و آرامتر شد. چشمانش روی هم رفت. سکوت کوه را در خود فرو برد. نه صدای آزاد، نه صدای خرد شدن برف ها زیر پای فرهاد، هیچ صدایی نمی آمد. فرهاد بدون کت، سرما را بیشتر احساس می کرد. سرما مغز استخوانش را می ترکاند. سوز سرما بر بدنش تازیانه می زد. تمام دست و صورتش سرخ شده بود. چشمانش سنگین شد. مدام می گفت:«فرهاد، تو نباید بخوابی. آزاد منتظرت است. تو باید برای نجاتش کمک ببری. اگر خوابت ببرد هر دو خواهید مرد.» 🍂 حس سرما چنان بر قلبش چنگ انداخت که تاب نیاورد. گوشه سنگی آرام نشست تا شاید انرژی دوباره بگیرد و به راهش ادامه دهد. اما سرما اجازه انرژی گرفتن به او نداد. قلبش را فشرد و به خوابی عمیق رفت. بعد از دیر کردن دو برادر، همه نگران در میان کوه ها دنبال آن دو گشتند. بعد از چند روز جستجو، جسد هر دو میان برف ها پیدا شد. @sahel_aramesh
🌹 ! شر بی درد را به خودشان برگردان و آنان را با یاری عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف از سرمان بگردان. 🌹 @sahel_aramesh