#خصوصیات_مؤمن
آیا کسی هست که بخواهد بد باشد؟
آیا کسی هست که بگوید #دوست_دارم بد باشم؟
در حالی که فطرتاً #خدا جوست.
در حالی که فطرتاً #کمال گراست.
در حالی که بعد از انجام هر عمل نیکی #نشاط بر جانش می نشیند.
حتی اگر کسی بگوید می خواهم بد باشم باور نمی کنم. این #حرف دلش نیست.
حالا اگر کسی بخواهد #خوب باشد باید چه کارهایی انجام دهد؟
باید تلاش کند چه #خصلت هایی را بر جانش بنشاند؟
چگونه باید باشد؟
من #دوست دارم #مؤمن باشم. شما چطور؟
حتما شما هم #دوست دارید.
أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَكُونَ فِيهِ ثَمَانِي خِصَالٍ وَقُوراً عِنْدَ اَلْهَزَاهِزِ صَبُوراً عِنْدَ اَلْبَلاَءِ شَكُوراً عِنْدَ اَلرَّخَاءِ قَانِعاً بِمَا رَزَقَهُ اَللَّهُ لاَ يَظْلِمُ اَلْأَعْدَاءَ وَ لاَ يَتَحَامَلُ لِلْأَصْدِقَاءِ بَدَنُهُ مِنْهُ فِي تَعَبٍ وَ اَلنَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ إِنَّ اَلْعِلْمَ خَلِيلُ اَلْمُؤْمِنِ وَ اَلْحِلْمَ وَزِيرُهُ وَ اَلْعَقْلَ أَمِيرُ جُنُودِهِ وَ اَلرِّفْقَ أَخُوهُ وَ اَلْبِرَّ وَالِدُهُ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 47
امام صادق عليه السّلام فرمود:
سزاوار است مؤمن داراى هشت خصلت باشد:
1-هنگام سختىها با وقار باشد
2-هنگام گرفتارى شكيبا باشد
3-هنگام فراوانى نعمت شكر گزار باشد
4-به آنچه خدا روزيش كرده قناعت كند و خرسند باشد
5-بر دشمنان خود ستم نكند
6-بار خود را بر دوستان نيفكند(به خاطر دوستان ستم و گناه نكند،براى دوستان فوق طاقت تحمل نكند-از مجلسى ره)
7-تنش از او در رنج باشد(از بسیاری عبادت و برآوردن نیازها و حاجات مردم)
8-مردم از طرف او در آسايش باشند.
همانا دانش دوست مؤمن و بردبارى وزير او و خرد فرمانده اوست(يعنى اعضاء و جوارحش به فرمان عقلش رفتار كنند) ،نرمش و مدارا برادر او و نيكى پدر اوست.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#استثمار
#داستانک
صورتش سیاه بود. در آغوش بلورین معشوقش وسط کوه خفته بود. عده ای آنها را یافتند. او را از معشوقش جدا کردند. قیمتی گزاف بر معشوقش نهادند و به ثروتمندان فروختند. اورا به بهایی ناچیز برای کارهایی سخت به دیگران واگذار کردند. سخت ترین کارها را به او سپردند. چنان از پس آنها برآمد که دهان همه باز ماند. سر سختی و آستانه تحملش باعث شد، به ارزش وجودی او پی ببرند. بعد از مدتی او را به قیمتی گرانتر از معشوقش به ثروتمندان فروختند. دوباره معشوقش را ملاقات کرد. اما فقط می توانست از دور او را ببیند.
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
🌹#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بارالها!
ما را فرمان بر و #مطیع #امام مان قرار ده که او ما را به #دشمنی با #شیطان وا می دارد و ما را #پیرو نهی هایش بفرما که با #پند و #اندرز های او از #پیروی #شیطان باز خواهیم ایستاد.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
#قسمتی_از_مناجات_هفده_صحیفه_سجادیه
#آرامش
#مناجات
@sahel_aramesh
#عبادت_خدا
مذهبی ها را خیلی خشک می دیدم.😏
آدم هایی که اصلا در زندگی #شاد و با نشاط نیستند. حتی نمی دانند #نشاط چیست.😝
تا اینکه یک روز یکی از همکلاسی هایم گفت:«اگر قلبت به #دنیا، #شهوت ها و #علائق ش مشغول بشود خدا رهایت می کند تا با دنیا سرگرم باشی. #خدا دوست دارد در مقابل #نعمت هایی که به بنده هایش داده او را #عبادت کنند و #شکر نعمتش را بگویند.»😔
بعد این روایت را برایم خواند:😊
أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
فِي اَلتَّوْرَاةِ مَكْتُوبٌ يَا اِبْنَ آدَمَ تَفَرَّغْ لِعِبَادَتِي أَمْلَأْ قَلْبَكَ غِنًى وَ لاَ أَكِلْكَ إِلَى طَلَبِكَ وَ عَلَيَّ أَنْ أَسُدَّ فَاقَتَكَ وَ أَمْلَأَ قَلْبَكَ خَوْفاً مِنِّي وَ إِنْ لاَ تَفَرَّغْ لِعِبَادَتِي أَمْلَأْ قَلْبَكَ شُغُلاً بِالدُّنْيَا ثُمَّ لاَ أَسُدَّ فَاقَتَكَ وَ أَكِلْكَ إِلَى طَلَبِكَ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 83
امام صادق عليه السّلام فرمود: در تورات نوشته است: اى آدمى زاد! تنها به عبادت من بپرداز تا دلت را از بىنيازى پر كنم و نسبت بخواستت ترا بخودت وانگذارم و بر من است كه نيازمندی را از تو بردارم و دلت را از ترس خود پركنم، و اگر براى عبادتم خود را فارغ نسازى، دلت را از گرفتارى دنيا پركنم، سپس در نياز را برويت نبندم و ترا با خواستت واگذارم.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#نماز_وتیره
#سوره_واقعه
#امر_به_معروف
یک تیر و چند نشان
🌹 سمیه همراه مادرش به پایگاه بسیج رفتند. نزدیک غروب آفتاب جلسه تمام شد. مسجدی پشت پایگاه قرار داشت. مادر به سمیه گفت:«میایی به مسجد برویم و نماز اول وقت بخوانیم؟»
🌺 سمیه مِن و مِنّی کرد و گفت:«من وضو ندارم. این مسجد هم که وضوخانه ندارد.»
🌹 مادر به طرف فرمانده پایگاه رفت. از او اجازه گرفت تا آنجا وضو بگیرند. فرمانده اجازه داد. سمیه و مادرش وضو گرفتند و به مسجد رفتند. نماز تمام شد. همه مشغول تعقیبات شدند. سمیه منتظر نشسته بود تا تعقیبات نماز مادرش تمام شود. خانم مسن کنار سمیه بعد از تمام شدن نمازش دستان چروکیده اش را به طرف سمیه دراز کرد. سمیه دستانش را درون دست او قرار داد و به یکدیگر قبول باشد گفتند. پیرزن بدون مقدمه چینی به سمیه گفت:«چرا نماز وتیره نمی خوانی؟»
🌺 سمیه نمی دانست نماز وتیره چه نمازی است. مادرش تا آن روز درباره این نماز به او چیزی نگفته بود. اما اسم این نماز برایش آشنا بود. کمی فکر کرد و گفت:«منظورتان همان نماز وتر یک رکعتی نماز شب است؟»
🌹 پیرزن لبخندی زد و گفت:«نه جانم، این نماز دو رکعت است به صورت نشسته که نافله نماز عشا حساب می شود. بهتر است در رکعت اول بعد از حمد، سوره واقعه را و در رکعت دوم بعد از حمد سوره توحید را بخوانی. هر کس این نماز را بخواند و برای نماز شب بیدار نشود، ثواب نماز شب إن شاءالله برایش نوشته خواهد شد. علاوه بر اینکه هر مؤمن شایسته است هر روز صد آیه قرآن بخواند و با خواندن سوره واقعه و توحید در این نماز صد آیه در روز نیز خوانده می شود.»
🌺 تعقیبات نماز مادر تمام شد. وسایلش را جمع کرد. به سمیه گفت:«بلندشو برویم.»
🌹 سمیه از پیرزن تشکر و خداحافظی کرد. با مادرش از مسجد بیرون رفتند. سمیه جریان پیرزن را برای مادر تعریف کرد و درباره نماز وتیره از او پرسید. مادر گفت:«چه خانم مهربانی، دوست داشته است تو را هم در ثواب این نماز شرکت دهد. بله، درست گفته است. علاوه بر این خواندن سوره واقعه در شب ثواب بسیار دارد.»
🌺 هر شب سمیه به نماز وتیره فکر می کرد تا اینکه بالاخره عزمش را جزم کرد و برای اولین شب نماز وتیره را خواند. از آن شب به بعد تصمیم گرفت برای همیشه آن نماز را ترک نکند.
#داستان
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بارالها!
سایه #ابر را بر ما #زهرآگین و #سردی آن را #شوم و #باریدن ش را بر ما بارش #عذاب و #آب ش را برایمان #شور نگردان.
#خدایا
ما را از بارانی #سیراب کن که آن را از #کوه ها روان سازی و از آن #چاه ها را پر گردانی و نهرها جاری کنی ، درختان را برویانی ، #قیمت ها را در همه شهرها #ارزان نمایی و #حیوانات و #آفریدگان را به #نشاط آوری ، روزی های #پاکیزه را برای ما کامل گردانی و #کشت و زرع ما را برویانی و پستان های #چهارپایان را پر #شیر سازی و به سبب آن نیرویی بر نیرویمان بیفزایی.
#بارالها!
ما را از برکات #آسمان ها و #زمین روزی ده که تو بر هر چیزی توانایی.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
#قسمتی_از_مناجات_نوزده_صحیفه_سجادیه
#آرامش
#مناجات
@sahel_aramesh
أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ:
عَلَيْكَ بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ اَلْوَرَعِ وَ اَلاِجْتِهَادِ وَ صِدْقِ اَلْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ اَلْأَمَانَةِ وَ حُسْنِ اَلْخُلُقِ وَ حُسْنِ اَلْجِوَارِ وَ كُونُوا دُعَاةً إِلَى أَنْفُسِكُمْ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ وَ كُونُوا زَيْناً وَ لاَ تَكُونُوا شَيْناً وَ عَلَيْكُمْ بِطُولِ اَلرُّكُوعِ وَ اَلسُّجُودِ فَإِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا أَطَالَ اَلرُّكُوعَ وَ اَلسُّجُودَ هَتَفَ إِبْلِيسُ مِنْ خَلْفِهِ وَ قَالَ يَا وَيْلَهُ أَطَاعَ وَ عَصَيْتُ وَ سَجَدَ وَ أَبَيْتُ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 77
امام صادق عليه السّلام مىفرمود:
بر تو باد به #تقوا ى از خدا و به #پارسايى و #كوشش و #راستگويى و #امانتدارى و #خوش_اخلاقى و خوشهمسايگى،شما مردم را به غير زبان به #دين دعوت كنيد(يعنى رفتار شما شيعيان بايد طورى باشد كه مخالفينتان بگرويدن مذهب شما مايل شوند) و زينت #مذهب باشيد نه ننگ آن،بر شما باد به طولانى كردن #ركوع و #سجود ، زيرا هركدام شما ركوع و سجود را طول دهد #شيطان به دنبالش فرياد كشد و گويد:واى بر من،آدمى فرمان برد و من #نافرمانى كردم، او #سجده كرد و من سرباز زدم. (هنگامى كه بسجده در برابر آدم مأمور گشتم.)
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
@sahel_aramesh
از امروز می خواهیم به حول و قوه الهی برنامه جدیدی را شروع کنیم. دیدم حیف است روزهایمان بدون حضور قرآن سپری شود. بنابراین تصمیم گرفتم هر روز در خدمت یک صفحه قرآن نیز باشیم تا حضورش باعث نورانیت هر چه بیشتر کانال تنها ساحل آرامش گردد.👼
به خواست حضرت حق از ابتدای قرآن شروع می کنیم.
#در_محضر_قرآن
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#نمره_انشا
#داستان
🍃 انشاء درسی نبود که امتحانش نیاز به خواندن داشته باشد. برای همه راحت بود؛ به جز من. معلم همیشه سر کلاس به انشاهای ادبی و تخیلی بیشترین نمره را می داد و همیشه نمره انشای من کمتر از بقیه بود. از تمام درس هایم بیست می گرفتم؛ به جز انشاء. ساعت امتحان نزدیک می شد. دست و پایم شروع به لرزیدن کرد. مثل آدم برفی منجمد شده بودم، بی حرکت مثل یک تکه یخ. ناظم پشت میکروفون شروع ساعت امتحان را اعلام کرد. همه وارد سالن شدند. اما من مثل آدامس به زمین چسبیده بودم. توان بلند شدن نداشتم. حتی نمی توانستم حرف بزنم. دوستم از آن طرف حیاط به طرف سالن دوید. من را دید. به سویم آمد. دستم را گرفت. یک لحظه جا خورد. گفت: «چرا دستت یخ کرده است.»
🍃 نمی توانستم جوابش را بدهم. تکانم داد. صدایم زد. چوب خشک شده بودم. هیچ اختیاری از خودم نداشتم. معلم انشاء با ابروهای درهمش جلو چشمانم رژه می رفت. برگه امتحانم دستش بود و با صدایی خشن می گفت:«نمره تمام درسهایت بیست است. اما من نمی توانم بیستت بدهم چون نمی توانی مثل بقیه از آرایه های ادبی در انشایت استفاده کنی. با تشبیه، تمثیل، استعاره و ... دوست نیستی.»
🍃 آب قندی را به زور به من خوراندند. خون در بدنم جاری شد. اطرافم را نگاه کردم. دوستم، مدیر، ناظم و معلم انشاء دورم را گرفته بودند. با چشم در چشم شدن معلم انشاء اشک از چشمانم جاری شد. میان هق هق گریه هایم گفتم:« به خدا من با آرایه های ادبی دوست هستم. این آن ها هستند که دوست ندارند وارد انشاهایم شوند تا نمره انشایم هم مثل بقیه درسهایم بیست شود.»
🍃 معلم دستی روی سرم کشید و گفت:«اشکال ندارد. تو انشایت را مرتبط با موضوع امتحان بنویس. قول میدهم به خاطر کم شدن نمره انشاء، معدلت پایین نیاید.»
🍃 با این حرف معلم، تمامی غم و غصه هایم را فراموش کردم. با انرژی سر جلسه امتحان نشستم. سعی کردم انشایی بنویسم که هر کس بخواند بپسندد و مرتبط با موضوع باشد. وقتی کارنامه ام را گرفتم. باورم نشد. نمره انشایم مثل بقیه درس ها بیست بود.
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
سلام به تمام #عاشقان حضرت حق،🙂
#شب_جمعه ای دیگر رسید.🌹
#عشاق عزیز، #عشق ورزی و ابرازش را به خاطر داشته باشید.❤️
#دعای_کمیل، امشب روزی تمام عاشقان حضرت حق باشد الهی.😍
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بارالها!
#نیت م را به #لطف خود بسیار و کامل نما و #یقین م را به آنچه در نزد تو است #استوار کن و آنچه از اعمال و نیّات من #فاسد می باشد را به قدرتت #اصلاح فرما.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
#قسمتی_از_مناجات_بیست_صحیفه_سجادیه
#آرامش
#مناجات
@sahel_aramesh
قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ:
اَلْإِيمَانُ لَهُ أَرْكَانٌ أَرْبَعَةٌ اَلتَّوَكُّلُ عَلَى اَللَّهِ وَ تَفْوِيضُ اَلْأَمْرِ إِلَى اَللَّهِ وَ اَلرِّضَا بِقَضَاءِ اَللَّهِ وَ اَلتَّسْلِيمُ لِأَمْرِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 47
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:
ايمان چهار ركن دارد
1-توكّل بر خدا
2-واگذاشتن كارها به خدا
3-خشنودى به قضاى الهى
4-تسليم فرمان خداى عز و جل.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
@sahel_aramesh
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
این داستان را بفرستید برای آنانی که از بی دردی، از خرد شدن برگهای پاییزی زیر پاهایشان لذت می برند و با شنیدن صدایش آرام می شوند .
هدیه ای از طرف @sadaf_313برای دولتمردان خفته در عمق بی دردی
#کولبر
#داستان
🍂 به خاطر درآوردن یک لقمه نان، مجبور بودند مسافت زیادی را پیاده بروند. اکثر مردم آن منطقه از طریق کولبری ارتزاق می کردند. به آنسوی مرزها چشم امید داشتند. دو برادر با هم، خوشحال و امیدوار حرکت کردند. به آن سوی مرزهای کشورشان رسیدند. با هزار التماس باری را تحویل گرفتند. به طرف شهرشان برگشتند. برف باریدن گرفت. رنگ و لعاب مسیرشان سفید شد. هوا سرد بود. آن ها لباس کافی نداشتند. سرمای گزنده به پاهایشان حمله کرد. سرما مثل یک مار خزنده از پاهای آزاد بالا رفت. تمام بدنش لرزیدن گرفت. پاهایش سست شد. آن ها را حس نمی کرد. صدای برخورد دندان هایش سکوت کوه را شکست. تعادلش را از دست داد. دیگر نمی توانست قدم از قدم بردارد. روی زمین افتاد. فرهاد سریع به طرفش برگشت. آزاد گفت:«دیگر نمی توانم بیایم. پاهایم حس ندارد.»
🍂 فرهاد اندکی فکر کرد. کتش را بیرون آورد. آن را روی شانه های برادر انداخت. به آزاد گفت:»اینجا کنار این تخته سنگ بنشین. قول می دهم خیلی زود برگردم. فقط مواظب باش خوابت نبرد.»
🍂 آزاد، کت برادرش را دورش پیچید. کنار بارها نشست. به فرهاد که از جلو دیدگانش دور می شد، خیره شد. با خودش مدام تکرار می کرد:«من نباید بخوابم.»
🍂 با محو شدن فرهاد صدای آزاد آرام و آرامتر شد. چشمانش روی هم رفت. سکوت کوه را در خود فرو برد. نه صدای آزاد، نه صدای خرد شدن برف ها زیر پای فرهاد، هیچ صدایی نمی آمد. فرهاد بدون کت، سرما را بیشتر احساس می کرد. سرما مغز استخوانش را می ترکاند. سوز سرما بر بدنش تازیانه می زد. تمام دست و صورتش سرخ شده بود. چشمانش سنگین شد. مدام می گفت:«فرهاد، تو نباید بخوابی. آزاد منتظرت است. تو باید برای نجاتش کمک ببری. اگر خوابت ببرد هر دو خواهید مرد.»
🍂 حس سرما چنان بر قلبش چنگ انداخت که تاب نیاورد. گوشه سنگی آرام نشست تا شاید انرژی دوباره بگیرد و به راهش ادامه دهد. اما سرما اجازه انرژی گرفتن به او نداد. قلبش را فشرد و به خوابی عمیق رفت. بعد از دیر کردن دو برادر، همه نگران در میان کوه ها دنبال آن دو گشتند. بعد از چند روز جستجو، جسد هر دو میان برف ها پیدا شد.
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بارالها!
شر #دولتمردان بی درد را به خودشان برگردان و #سایه آنان را با یاری #امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف از سرمان #محو بگردان.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
#آرامش
#مناجات
#صدف
@sahel_aramesh
#مدارا
#سازگاری
تنها وسط اتاق بین اسباب بازی هایش نشسته بود. با آنها بازی می کرد.
پدر گوشه اتاق روزنامه می خواند.
مادر داخل آشپزخانه غذا می پخت.
دو تا از ماشین هایش با هم تصادف کردند. اطرافش را دید زد. داخل سبد اسباب بازی هایش را گشت. دو تا عروسک بیرون آورد. کنار ماشین ها رفت. صدایش را بالا برد. یکی از عروسک ها می گفت:«آقا این چه وضع رانندگی است؟»
دیگری می گفت:«دلم می خواست اینطور بروم. راه باز بود و جاده دراز.»
مادر جلو اپن ایستاد. آرام صدای پدر زد. اشاره ای کرد و دوباره مشغول آشپزی شد.
پدر جلو رفت. کنار پسرش نشست. به او گفت:«من هم بیایم بازی؟»
پسر با خوشحالی پذیرفت. یکی از عروسک ها را به پدر داد. دعوا را دوباره شروع کرد.
پدر با عروسکش نگاهی به ماشین پسر انداخت و گفت:«آقا شرمنده، حق با شماست. من حواسم برای لحظه ای پرت شد. خسارتتان هر چقدر بشود، می پردازم.»
کاغذی برداشت. شماره موبایل و آدرس رفیق صافکارش را روی آن نوشت. گفت:«آقا، شما تشریف ببرید اینجا ماشینتان را درست کنید. زنگم بزنید. هزینه اش را می پردازم.»
با هم دست دادند. خداحافظی کردند. سوار ماشینشان شدند و رفتند.
قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ :
أَمَرَنِي رَبِّي بِمُدَارَاةِ اَلنَّاسِ كَمَا أَمَرَنِي بِأَدَاءِ اَلْفَرَائِضِ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 117
رسول خدا صلى اللّٰه عليه و آله فرمود: پروردگارم مرا به سازگارى با مردم امر فرمود. چنان كه به انجام واجبات امر فرمود.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#استاد
#داستانک
🌱 به محض ورود استاد، همه خندیدند. قبلاً شنیده بودند استاد این درس، بسیار جدی و سخت گیر است. سر کلاس، همه باید ساکت باشند. درس را خوب گوش دهند. گاهی استاد به طور اتفاقی از بین دانشجویان از موضوع مورد بحث سوال می کند تا میزان حضور آنها را در کلاس بسنجد. اگر جواب درست نشنود، سوال را تکرار می کند و از همه می پرسد. هر کس جواب اشتباه بدهد، استاد آن جلسه را برایش غیبت می زند. اما هیچ کس به آنها درباره قیافه و سن استاد چیزی نگفته بود. تیپ مردانه او با قیافه کودکانه اش ناخودآگاه باعث خنده همه شد. دانشجویان او را به چشم برادر کوچکشان دیدند. استاد بی توجه به خنده دانشجویان با قیافه ای بسیار جدی به طرف میزش رفت. دفتر کلاس را روی آن گذاشت. کنار میز ایستاد. هم قد میز بود. با لحنی جدی سلام کرد. دانشجویان هر کدام با لحنی تمسخرآمیز جواب دادند. کلاس همهمه شد. استاد بلند فریاد زد:«ساکت.»
🌱 دانشجویان حساب نبردند. استاد دفتر کلاس را برداشت. برای همه منفی گذاشت. از کلاس بیرون رفت. وارد دفتر اساتید شد. دانشجویان دنبالش رفتند. هر چه التماس کردند به کلاس برگردد، فایده نداشت. استاد گفت:«بروید با مدیر صحبت کنید. تعهد کتبی بدهید که ادب را رعایت خواهید نمود تا به کلاس برگردم.»
🌱 دانشجویان بدون اتلاف وقت به طرف دفتر مدیر رفتند. تعهد دادند. استاد به کلاس برگشت. همه ساکت شده بودند. اما درون چشمان بعضی هنوز شرارت موج می زد. می خواستند با کوچکترین اشتباه استاد کوچکشان، او را دست بیاندازند. اما او چنان بر مطالب مسلط بود که تمام دانشجویان از نحوه آموزش او دهانشان باز ماند. آنها باور نمی کردند بچه پسری ده ساله بتواند درس های آنها را بفهمد تا چه رسد بخواهد آنها را تدریس کند.
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh