📜 #داستانک
#بی_خبر
از پله ها پایین آمد و به سمت ماشینش رفت. انعکاس نور خورشید در آینه ماشین همسایه ی طبقه بالایی، سعید را در جایش میخکوب کرد. دندان هایش را به هم فشرد:" حرف حالیش نیست، چند بار باید بگم دوست ندارم پشت ماشینم، ماشین دیگه ای پارک بشه، به من چه که پارکینگ نداری." با گام های بلند به سمت ماشینش رفت و چنان در ماشین را به هم کوبید که گنجشک ها از روی درختان بی برگ پر زدند.
ریموت در را زد. با دنده عقب از پارکینگ اختصاصی اش مستقیم به سمت ماشین همسایه رفت . به سپر عقب پراید همسایه کوبید. سپر از جایش کَنده شد. سرش را برنگرداند. مثل بچه ها ذوق کرد و لبخندی یک وری زد. دور زد و از میان در نیمه باز بیرون رفت.
جیرجیرک ها لابه لای شمشادها لالایی می خواندند که سعید خسته از کار روزانه برگشت. از پشت نرده ها به داخل حیاط نگاهی انداخت؛ ماشین همسایه را کنار دیوار ندید. لبخند رضایت بر لبانش نقش بست.
پا به درون خانه گذاشت. منتظر بود تا مینا با دست های کوچکش پایش را بگیرد و بگوید:" سلام بابایی." ولی هیچکس به استقبالش نیامد. همسرش را صدا زد:" سمیه!" و به سمت اتاق مینا رفت.
سمیه از اتاق بیرون آمد؛ چشم های درشتش اندازه نخود کوچک شده بود و متورم. ضرباهنگ تپش های قلب سعید تند شد:" چی شده ؟" قبل از اینکه وارد اتاق مینا شود سمیه بازویش را گرفت و با لبانی لرزان گفت:" تازه خوابیده."
سعید_ حرف بزن،نصف جونم کردی.
سمیه_ عصر تو حیاط با بچه ها بازی می کرد که صدای جیغش بلند شد. هول نکن، الان خوبه. نمی دونم چوب از کجا آورده بودند. وسط بازی خورده بود، بالای چشم چپ مینا.
سعید با شنیدن هر کلمه سمیه مثل آتشی که بر او می دمند، لحظه به لحظه سرخ و سرخ تر می شد. یکدفعه با تمام شدن حرف های سمیه مثل باروت منفجر شد:" چند بار بگم ... "
سمیه_آروم آقا.
سعید نگاهی به درگاه اتاق مینا انداخت و آرامتر گفت:" چند بار بگم تنهایی بیرون نفرستش، هزار تا خطر وجود داره. حتما باید اتفاقی بیفته تا بفهمی. "
سمیه برای ختم سرزنش های سعید که پایانی نداشت، گفت:" خدا خانم کمالی رو خیر بده، دست و پامو گم کرده بودم و نمی دونستم چی کار کنم. بنده خدا ما رو رسوند بیمارستان."
سعید رفتار خودش را در یک کفه ترازو گذاشت و رفتار همسایه بالایی را در کفه دیگر ترازو. چیزی نگفت و فقط بین این دو کفه و میزان بالا و پایین بودنشان می رفت و می آمد که صدای سمیه را شنید:" راستی خانم کمالی می گفت یه از خدا بی خبر از اهالی ساختمان، زده سپر ماشینش را داغون کرده. کلی هزینه رو دستش افتاده بود."
سعید بلند شد و به سمت اتاق مینا رفت تا او را ببیند و زیر لب تکرار کرد: "از خدا بی خبر!"
🖋 #به_قلم_صبح_طلوع
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
اگر قطرات #خون من میتواند در پیشبرد #اسلام مؤثر باشد و باعث #افتخاری برای اسلام گردد و #گمراهی را به راه #حق رهنمون باشد ، #شهادت را که #زندگی دوباره و خونی در پیکر #اجتماع و باعث افتخار #اسلام و #مسلمین است نصیبم فرما تا شاید توانسته باشم قسمتی از دِین خود را نسبت به #اسلام و #انقلاب و #شهدا ادا کرده باشم و در روز #قیامت بتوانم با آنان #محشور گردم.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
🌸🍃🌸🍃🌸
#سلام_روزانه_به_ساحت_مقدس_چهارده_معصوم_علیهم_السلام
☀️السلام علیک یا رسول الله 🌸🍃
☀️السلام علیک یا فاطمه الزهرا🌸🍃
☀️السلام علیک یا علی بن ابی طالب امیر المومنین🌸🍃
☀️السلام علیک یا حسن بن علی🌸🍃
☀️السلام علیک یا حسین بن علی 🌸🍃
☀️السلام علیک یا علی بن الحسین 🌸🍃
☀️السلام علیک یا محمد بن علی🌸🍃
☀️السلام علیک یا جعفر بن محمد 🌸🍃
☀️السلام علیک یا موسی بن جعفر 🌸🍃
☀️السلام علیک یا علی بن موسی 🌸🍃
☀️السلام علیک یا محمد بن علی(امام جواد) 🌸🍃
☀️السلام علیک یا علی بن محمد(امام هادی) 🌸🍃
☀️السلام علیک یا حسن بن علی (امام عسکری) 🌸🍃
☀️السلام علیک یا صاحب الزمان 🌸🍃
☀️السلام علیکم جمیعا و رحمه الله و برکاته. 🌸☘🌸☘🌸❣
#دعای_مخصوص_حفظ_ایمان_در_آخر_الزمان🌸🍃
☀️« یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبت قلبی علی دینک»
(ای تغییردهندهی قلبها، قلب مرا بر دین خودت تثبیت کن.)☀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
1_207200494.mp3
5.93M
❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧
🎤 دعای عهد
👌چه خوب است که هر روز صبح دعای عهد بخوانیم،
🎧 یا حداقل گوش دهیم
مدت قرائت این دعا ۶ دقیقه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
⚡ #فرصتها
🔻 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : أَشَدُّ اَلْغُصَصِ فَوْتُ اَلْفُرَصِ.
🔺 امام على علیه السلام فرمود : سختترین غصّه ها ، از دست دادن فرصتهاست.
📚 نشانی : غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۲۰۶؛ عیون الحکم والمواعظ , صفحه ۱۲۲
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 برادر شهید ذبیح الله بابایی می گوید: «ذبیح پسر زحمتکش و مومنی بود. مزد روزها کارگری اش را برای پدرو مادرم می فرستاد. گرچه کارگری او را خسته می کرد؛ اما هیچ وقت نمازش قضا نمی شد. در مراسم های مذهبی شرکت می کرد. ماه های محرم در حسینیه های همشهری هایمان حضور پیدا می کرد و برای اهل بیت(ع) عزاداری می کرد.»
عموی شهید بابایی از ارادت و علاقه خاص خانواده شان به ائمه اطهار و معصومین(ع) صحبت می کند و می گوید: «برخلاف تصور بسیاری از افراد که گمان می کنند ما افغانی ها ارادت زیادی به امامان نداریم باید بگویم که عشق امام علی(ع) و فرزندانش از کودکی با ما عجین شده است و حاضریم برای ادامه دادن راه آن ها و حتی دفاع از حرم مطهرشان جانمان را هدیه کنیم. ذبیج جوان ما رفت تا شهادتش شروع شهادت طلبی و دفاع از دین در میان ما باشد.»
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار ذبیح الله بابایی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار ذبیح الله بابایی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
318.mp3
1.75M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار ذبیح الله بابایی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
ما همه #بیچاره ایم و #تنها تو #چاره ای و ما همه #هیچکاره ایم و #تنها تو #کاره ای.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
🌸🍃🌸🍃🌸
#سلام_روزانه_به_ساحت_مقدس_چهارده_معصوم_علیهم_السلام
☀️السلام علیک یا رسول الله 🌸🍃
☀️السلام علیک یا فاطمه الزهرا🌸🍃
☀️السلام علیک یا علی بن ابی طالب امیر المومنین🌸🍃
☀️السلام علیک یا حسن بن علی🌸🍃
☀️السلام علیک یا حسین بن علی 🌸🍃
☀️السلام علیک یا علی بن الحسین 🌸🍃
☀️السلام علیک یا محمد بن علی🌸🍃
☀️السلام علیک یا جعفر بن محمد 🌸🍃
☀️السلام علیک یا موسی بن جعفر 🌸🍃
☀️السلام علیک یا علی بن موسی 🌸🍃
☀️السلام علیک یا محمد بن علی(امام جواد) 🌸🍃
☀️السلام علیک یا علی بن محمد(امام هادی) 🌸🍃
☀️السلام علیک یا حسن بن علی (امام عسکری) 🌸🍃
☀️السلام علیک یا صاحب الزمان 🌸🍃
☀️السلام علیکم جمیعا و رحمه الله و برکاته. 🌸☘🌸☘🌸❣
#دعای_مخصوص_حفظ_ایمان_در_آخر_الزمان🌸🍃
☀️« یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبت قلبی علی دینک»
(ای تغییردهندهی قلبها، قلب مرا بر دین خودت تثبیت کن.)☀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
1_207200494.mp3
5.93M
❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧
🎤 دعای عهد
👌چه خوب است که هر روز صبح دعای عهد بخوانیم،
🎧 یا حداقل گوش دهیم
مدت قرائت این دعا ۶ دقیقه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
✅ #ترک_عادت
🔺 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : غَيِّرُوا اَلْعَادَاتِ تَسْهَلُ عَلَيْكُمُ اَلطَّاعَاتُ
🔺 امام على عليه السلام فرمود : عادتها را تغيير دهيد، تا طاعات بر شما آسان شود.
📚 ميزان الحكمه ,جلد هشتم,محمّد محمّدی ری شهری,صفحه 299؛غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۴۷۲ , حدیث 6405
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 همسر شهید وحید نومی گلزار می گوید:وحید یک محقق بود. برای تمام صحبت هایش از قرآن دلیل و شاهد می آورد و همه این مباحث را بدون اینکه کلاس رسمی یا دورهای شرکت کرده باشد، صرفاً با مطالعات خود مطرح می کرد و به بحث می پرداخت. مسائل عقیدتی را بدون مطالعه قبول نمی کرد! همیشه در حال تحقیق بود و هر حرفی ، بخصوص مطالب عقیدتی را ، قبول نمی کرد مگر اینکه در مورد آن پژوهش کند و به حقیقت ماجرا پی ببرد.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار وحید نومی گلزار قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار وحید نومی گلزار قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
319.mp3
1.55M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار وحید نومی گلزار قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📜 #داستانک
#آشناتر_از_آشنا
قاسم مثل عقاب ابتدای کوچه را پاییده و دست هایش را به هم می مالید. گهگاهی به ابروهای کلفت و درهم صاحب خانه اش نگاه می کرد. سال ها در دو اتاق خانه ی او با چهار بچه ی قد و نیم قد زندگی می کرد و سر ماه اجاره اش را می پرداخت؛ اما از چهار ماه پیش که تنها دخترش مریض شد، اجاره خانه را پرداخت نکرده بود.
لب های صاحب خانه با سرعت باز و بسته می شد و صدایش هر لحظه از نردبان صوت بالا می رفت:" تا حالا خیلی صبر کردم، منم خرج دارم. چرا نمی فهمی؟ باید اجاره این چند ماه رو یک دفعه بدی و گرنه جل و پلاست رو می ریزم تو کوچه." قاسم دلش می خواست، الفاظی را که از میان لبهای او به بیرون پرتاب می شد در همان درگاه لب بقاپد تا رهگذری آن را نشنود.
با دیدن یکی از همسایه ها که مرد فضولی بود، بدون فکر گفت: " تا ... تا شب پولت رو میارم." عَبِد ساکت شد. چشم های فراری قاسم باعث شد تا عَبِد بخواهد دوباره حرف هایش را از سر بگیرد؛ اما قاسم پیش دستی کرد و گفت:" می آرم، باور کن." عَبِد به پارچه سیاهی که پشت در تکان خورد نگاهی انداخت و گفت:" تا شب."
خیره به لباس خاکستری عَبِد، دوقدم به پیش رفت و دوباره برگشت. زنش از پشت در چوبی بیرون آمد:" از کجا می خوای پول بیاری؟ الکی چرا قول دادی؟ الان دیدی چی کار کرد، شب برگرده بدتر می کنه. چرا اینقدر بی فکری؟"
بی حرف و نگاهی راه افتاد. نمی دانست به چه کسی رو بیاندازد. دوست نداشت پیش هر کسی برود. یکی یکی آدم هایی را که می توانست رویشان حساب کند، در ذهن حاضر و بعد هر کدام را به دلیلی حذف کرد.
بدون اینکه متوجه باشد از کوچه ای به کوچه ای دیگر می رفت. در یکی از کوچه ها با دیدن خانه ای آشنا ایستاد و گفت:" فقط او، کمک کردنش رو به رویم نخواهد آورد؛ ولی به چه رویی بگم که پول می خوام؟ " با این حال به سمت در رفت. مشتش را بالا آورد تا در را بکوبد، پشیمان شد و خواست برگردد. چهره ی آفتاب سوخته عَبِد در حال هوار کشیدن پیش چشمانش جان گرفت. بدون یک لحظه صبر، برگشت و در را کوبید. مرد میانسالی در را گشود. با دیدن مرد، زبانش نچرخید و با کمی تأخیر گفت:" با صاحب خانه کار دارم." مرد میانسال پیغامش را رساند و برگشت. او را به درون خانه دعوت کرد. قاسم وارد حیاط شد. با دیدن امام رضا (ع) سلام کرد. امام رضا(ع) سلامش را پاسخ داد و گفت:" جلو بیا و این کیسه را بگیر، بدهیت رو پرداخت کن و بقیه اش رو خرج درمان بچه ات کن."
🖋 #به_قلم_صبح_طلوع
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
سپاسی پایان ناپذیر برای توست، بی حد و عدد ، #جاری در همه #لحظه ها و ساعات که با آن #حمد و #سپاس مرا مورد #عفو و آمرزشت قرار دهی و از من #خشنود باشی و راهی #بهشت کنی و مرا در صف نیک بختان و #شهیدان درآوری.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh