eitaa logo
ساحل رمان
8.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
821 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
•• اینهمه رنگ، یه جا کنار هم!🥲🎈 SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت هفتادونهم » «رمان بگذارید خودم باشم» - من با وجود شما نمی‌رسم. - به کجا؟ - به خواسته‌هام. عصبی نمی‌شود و عادی می‌ماند و می‌گوید: - خواسته‌هات چیه؟ - آزادی! - که باهاش چه‌کار کنی؟ - زندگی. - الان که داری زندگی می‌کنی و داشتی زندگی می‌کردی مشکل داشتی! فصل جدید بعد ازحرف‌های مفصل این ساعت‌هایی که در پس روزها رد کرده‌ایم، حال من می‌خواهم و او مصمم تر از من است! خودکار می‌دهد دستم، نه راستش خودم برمی‌دارم، زیر نگاه او خودکار را برمی‌دارم و این دفتر را! نه این‌که تحت نظارت او بخواهم بنویسم، زیر نگاه او، یعنی دارد حال مرا می‌بیند و با نگاهش این روند را تایید می‌کند. تاییدش هم ابروهای برجامانده در صورتش است که هروقت از امری ناراضی باشد، درهم می‌کشد و یک غصه هم می‌نشیند روی مردمک چشمانش! روانشناسم هست و نیست، بیمارش هستم و نیستم! یک هست و نیست نانوشته بین ما دونفر هست که نمی‌گذارد تخطی کنم و نمی‌گذارد بیخیال از کنار من رد شود! اما من می‌خواهم اینجا خودم باشم و قلم و برگه‌های سفیدی که با قلم من رنگ نمی‌شود اما خطوطی پیدا می‌کند برای خوب کردن حال من نمی‌دانم از کجا شروع شد؛ اصلا نمی‌دانم چرا شروع شد، چه شد که الان من این‌جا هستم اسیر دست این روانشناس و زندانی شده در چهاردیواری که نه باغ است و باغ است! او که می‌رود من می‌مانم که ته مانده روح و روانم را سرازیر کنم این‌جا کوچک بودم و هیچ چیز نمی‌فهمیدم، خوب و بد برایم تعریفی داشت که پدرومادرم می‌گفتند و اخم‌های این و آن! برایم مهم بود که کاری نکنم که آن‌ها اخم کنند و کاری کنم که تشویقم کنند. این حال برای همان دوران کوتاه شیرخوارگی است که هربچه‌ای رد نگاهش در امتداد نگاه بزرگترهاست، پدرومادر فکر می‌کنند که بچه‌هایشان بهترین و نابترین هستند و بچه هم فکر می کند که جز این پدرومادر نیست و نخواهد بود. قهرمانش و خدایش همین دوتایی هستند که مسخره است دقیقا در بزرگی آرزو می‌کند همین دوتا نباشند، حداقل در بعضی از لحظات و ساعات! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سعی من در سر به زیری بی‌گمان بی‌فایده‌ست تا تو بویِ زلفها را می‌فرستی با نسیم!🌬 . SAHELEROMAN | ساحل رمان
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| ⛓ | جبر و اجبار و فلان دردسر هر روز است! |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• ولی کاش اون یه دقیقه‌‌ای که بهونه‌ای شده برا "یلدا" شدنِ امشب رو، بــرای خودت کنــار بذاری. شــصت ثـانیه فقــط به [مـ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــن]ات فکر کن! اینجوری، یلدات مبارک میشه;)🍉🪐 ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت هشتاد » «رمان بگذارید خودم باشم» شیرخوارگی در عین نفهمی گذشت، شاید هم خیلی نیاز نبود که اهل فهم باشم. همین که گرسنه می‌شدم و شیر بود، خوابم می‌آمد و متکا بود و لالایی‌خوان، کثیف می‌کردم و کسی برای شستشو بود، یک اتفاقاتی می‌افتاد و صدایم به گریه بلند می‌شد و یک پناهی بود؛ کافی بود! واقعا کافی بود! این برای آن لحظات و روزها بس بود... اما نگذاشتند که من به همین خوبی ادامه بدهم، چرا الان که این‌ها را می‌نویسم، اشکم بند نمی‌آید، واقعا این‌ها گریه ندارد اما حالا که حالم بد است به همين‌ها هم که فکر می‌کنم غصه می‌خورم، اصلا بعد از جدا شدن از کیان همه‌اش بغض دارم و گریه می‌کنم...! مقابل چشمان اویی که حالا در باغ قدم میزند و دارد زندگی می‌کند، و مثل یک روانکاو من را به «خودم» برمی‌گرداند نشسته‌ام تا کمی بنویسم اما دیگر نمی‌توانم و دقیقا برخلاف او دیگر زندگی نمی‌کنم. بساط قلم و دفتر را کنار می‌گذارم تا قبل از آن‌که پاره‌اش کنم. حالا «خود» دیوانه‌ام سر برمی‌آورد و نمی‌خواهم «خودم دوم» باشم! همراه غذا سالاد درست کرده‌ام نه به خاطر دایی، به خاطر خودم که هوس کرده بودم غذا را با سالاد بخورم! یا شاید هم؛ اصلا حتما برای دست ورزی، برای فرار از خستگی، برای آرامش و رامش خود به فنا رفته‌ام خیار و گوجه پیاز و نعنا و آبغوره را به بازی دستانم می‌سپارم و به دندان‌هایی که قرچ قرچ را می‌کنند یک محملی برای کم کردن فشار عصبی! معاون مدرسه شوخ طبعمان وقتی عصبی حرف می‌زدیم می‌گفت: هویچ و سیب و خیار را خدا خلق کرده تا بجوی و آرام بشوی نه این‌که که بقیه را بجوی! - بعد از چند روز که غذا رو به بدبختی می‌خوردی! امروز با لذت خوردی! با این حرف دایی قاشق توی دستم می‌ماند؛ ادامه می‌دهد: - غذا رو که با حس بد می‌خوردی، بد هم توی بدنت تقسیم می‌شه، کل سلول‌هات بدبختانه ادامۀ حیات می‌دن. برعکسش رو هم خودت بچین! در ذهنم می‌پرسم: - بعدش چه؟ می‌خواند ذهنم را، می‌گويد: - ما یه آدم هستیم دیگه، جسم و روح. با هم اتصال قوی دارند، جسم جونش در می‌ره برای روح، روح هم دور جسم می‌گرده، همینه که الان که مثل برج زهرماره روانت، دوتا جوش زشت زدی، دوتا چین هم بهت اضافه می‌شه تا چندماهه آینده به یاری غصه‌ها! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🍁 | و نرگسی که گلبرگ‌های خویش را به رسمِ بدرقه، پیش پای پاییز می‌بارد ... •• |
و فرمود: حضرت مهدی "علیه‌السلام" بخــشنده است و دارایی را بسیار می‌بخــشد، بر مــسئولان و کارگزاران بسیار سخت‌گیر و بر فقرا و ضُعفا رئوف و مهربان است . . .🌤🫂 • . SAHELEROMAN | ساحل رمان
- . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت هشتادویکم » «رمان بگذارید خودم باشم» سالاد کوفتم می‌شود، هرچند که با وجود یک دایی کوفت معنا ندارد، به ثانیه‌ای که من مشغول حرف‌هایش می‌شوم کاسۀ سالادش را پاکسازی می‌کند و قاشقش فرو می‌رود میان خیار و گوجه و پیازهای من! الان آدم خوبی نیستم، تا به خودش بیاید کاسۀ سالاد را طوری عقب می‌کشم که با تعجب می‌ماند. - نه! - باور کن! - من دایی‌ام! کاسه را کنارم دور از دسترسش جاسازی می‌کنم و می‌گویم: - الان من ادب ندارم که بزرگتر، کوچکتر بفهمم! سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید: - همین که قبول کردی ادب نداری من از سالاد چشم‌پوشی کنم! معترض می‌شوم: - دایی! - باور کن! - دایی! - الان من اجازه ندارم دروغ بگم، افسرده و غیرافسرده رو هم درک نمی‌کنم! چشمان چهارتا شده‌ام را می‌بیند و کوتاه نمی‌آید. با خیال راحت از انتقامی که گرفته مشغول خوردن بقیۀ غذایش می‌شود. الان فرصت غصه خوردن نیست، باید به غذا و سالادم همراهی کنم! مرا می‌خوانند! - فرشته کم‌خونیات برطرف شد؟ نگاهش می‌کنم و می‌گویم: مامان چیزی رو از شما پنهان هم می‌کنه! خنده‌اش را پنهان نمی‌کند و تیکه‌اش را: - بچه از حال و روزت کمخونی و کمبود ویتامین به اضافه کمی ادبت می‌باره، درضمن بچه اگه یادت باشه جواب آزمایش جنابعالی رو من گرفتم. این هم یادت نباشه، معجونی که گرفتم و دولپی خوردی رو دیگه چرا یادت رفته؟ درجا غر می‌زنم: - نصفش رو که خودتون خوردید! - نوش‌جونم، تو یه پسته کفایت می‌کرد برات! - دایی! - ستاد کوتاه کردن زبون درازها! نه خیر، امروز انقدر سرحال است که من نتوانم از تورهای صیدی که پهن کرده است جان سالم به در ببرم. بهترین وسیلۀ جبران را انتخاب می‌کنم، قاشقم را در سالاد فرو می‌برم و با لذت به دهان می‌گذارم. . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شخصیت‌های مهم موثر آینده ساز فرمانده نیروی دریایی با نسل امروز! SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آخرین برگ سفرنامه باران این است که زمین چرکین است ... 🗞 . - استاد شفیعی کدکنی SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• سلام درود🌤 احوال رفقا؟ اوضاع رو به راهه؟ ••
• اول هفته رو توفانی_چالشی شروع کنیم؟🪁 •
•• ① یـه بخش از رمان آنلــاین‌مون (خیلی طولانی نشه، یک الی چند خط) که به دلــت نشـسته و برات خـــاص بــوده رو انتخــاب کن.🔖 ② حــالا برو توو گالـــریت و ببین کـــدوم عکـس وایب ایــن تیکه از رمان رو بهت میده!📷 ••
•• ترکیب این دوتا رو [برامون بفرست] و به قید قرعه، برنده این هفته‌ی ما باش! به احتــرام محصل‌هامــون هم تا ساعت ۲۴ مهلت دارید جذابیات تون رو برامون بفرستید.🤝😎 ••