eitaa logo
ساحل رمان
8.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
945 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅•🍁•🔅•🍁•🔅 🍁•🔅•🍁•🔅 🔅•🍁•🔅 🍁•🔅 🔅 پیامبر‹ص› در غدیر واضح فرموده بود: - خداوند به‌وسیلۀ ما روزی داده است و خلق را زنده گذاشته! ✦ و مادر تو شنیدی و من دیدم که خلق، دستور خدا دربارۀ علی‹ع› را واگذاشتند. پیامبر‹ص› فرموده بود: ✦ - که لعن و نفرین، خشم و غضب بر کسی‌ که این سخن را انکار کند و مخالفت نماید... ✦ با این مردمی که لعن خدا را پذیرفتند با انکار و چشم‌پوشی از علی‹ع› چه باید می‌کرد پدرت؟ پیامبر‹ص› برحذر داشته بود مردم را که: ✦ - ای مردم! علی «جنب‌الله» است و مبادا کسی در روز قیامت بگوید: افسوس که در مورد جنب‌الله کوتاهی کردم! 📖¦ 💎¦ 🌟¦ ا🍁 ا🔅•🍁 ا🍁•🔅•🍁 ا🔅•🍁•🔅•🍁 ا🍁•🔅•🍁•🔅•🍁
🔷•◻️•🔷•◻️•🔷 ◻️•🔷•◻️•🔷 🔷•◻️•🔷 ◻️•🔷 🔷 دستانت شد شفای دردهای من. حالا اما نیستی مادر! نبودنت شده است دردی که در تمام وجودم خانه کرده است... ☆ این درد هم از بود نامردان است و نبود جوانمردان! و پیامبر‹ص› در غدیر چه زیبا وصف جوانمردان و راستگویان را کرده بود که: ☆ - بدانید دوستان و پیروان اهل‌بیت من، کسانی هستند که خداوند عزوجل آن‌ها را در قرآن یاد می‌کند و می‌فرماید: ☆ «چنین نیست گروهی که به خدا و روز قیامت ایمان می‌آورند، با مخالفان خدا و پیامبر دوستی کنند، هرچند پدر، فرزند، برادر یا اقوامشان باشند. ☆ آن‌ها کسانی هستند که خدا ایمان را در دل‌هایشان نگاشته است، و با روحی از جانب خود، تاییدشان نموده است. ☆ آنان را در بهشتی وارد می‌کند که رودها از زیرش جاری هستند. آنان برای همیشه در آن‌جا می‌مانند. ☆ خدا از آن‌ها راضی است و آن‌ها هم از خدا خشنود هستند. آن‌ها حزب خدایند و بدانید که تنها حزب خدا رستگار است!... ☆ آن‌ها ایمانشان را به هیچ ظلمی نیالوده‌اند، تنها آن‌ها در امانند و هدایت شده‌اند... ☆ وارد بهشت که می‌شوند در حال امنیت هستند و فرشتگان به استقبال آن‌ها می‌آیند و سلامشان می‌گویند. ❤️¦ 📖¦ 💎¦ ا◻️ ا🔷•◻️ ا◻️•🔷•◻️ ا🔷•◻️•🔷•◻️ ا◻️•🔷•◻️•🔷•◻️
💛•🌱•💛•🌱•💛 🌱•💛•🌱•💛 💛•🌱•💛 🌱•💛 💛 عباسم یادت است که چطور مقتدرانه زمزمه می‌کردی؛ که پیامبر‹ص› در غدیر فرمود: ★ - اوست که باطل را از بین می‌برد و در راه خدا سرزنش هیچ ملامت‌گری بر او اثر نمی‌گذارد، همواره با رسول‌خدا بود... ★ خدا او را برتری بخشید، او را بپذیرید چراکه خدا او را منصوب کرد... و خداوند هرگز توبۀ کسی‌که ولایتش را انکار کند، قبول نمی‌کند و او را نمی‌بخشد، ★ خدا بر خودش واجب کرده است که مخالف فرمان علی را نیامرزد و برای همیشه به عذابی سخت مبتلا کند... ★ می‌دانی مادر، مولایم علی‹ع› ولایتش، گره خورده بود به دین اسلام. ★ از همان وقتی که اسلام نوپا بود و پدرت هم نوجوان! نوجوانی را کنار اسلام به جوانی رسانده بود؛ ★ یعنی نوجوانی و جوانی‌اش مُهر وقف خورده بود. من هم مثل او مهر وقف زده بودم بر پیشانی بلندت. ★ خودم با دستان خودم موقوفه بودنت را امضا کردم. متنش را هم خودم نوشتم. ★ این لبیکی بود که همه چه در غدیر بودند و چه نبودند، چه در آن زمان بودند و چه در زمان‌های دیگر باید به آن سر می‌سپردند. ★ تو، در غدیر نبودی اما کلام خدا و پیامبر‹ص› را شنیده بودی و همین تو را کفایت می‌کرد، برای امروز من هم کفایت می‌کند مادر. 🌷¦ 📚¦ 💎¦ ا💛 ا🌱•💛 ا💛•🌱•💛 ا🌱•💛•🌱•💛 ا💛•🌱•💛•🌱•💛
☀️•🌾•☀️•🌾•☀️ 🌾•☀️•🌾•☀️ ☀️•🌾•☀️ 🌾•☀️ ☀️ آن روزها وضعیت این خانواده عجیب بود؛ در شهر مدینه هرکس از مقابل این خانه رد می‌شد، سر پایین می‌انداخت تا نخواهد ببیند اهل خانه و حال و روزشان را... ▽ فراموش کردند صدای پیامبر را که در غدیر فرمود: ▽ - هرکس در چیزی از سخنان امروز من شک کند، در همۀ سخنانم شک کرده و سرانجام چنین کسی آتش جهنم است! ▽ مردم در مقام علی‹ع› شک نکردند، در انتخاب دنیا و مقابلۀ با علی با هم مسابقه گذاشتند. ▽ پیامبر‹ص› در غدیر فرموده بود: - علی را برتر بدانید! و مردم هوس خودشان را برتر دانستند از امر خدا! 🌷¦ 📖¦ 💎¦ ا☀️ ا🌾•☀️ ا☀️•🌾•☀️ ا🌾•☀️•🌾•☀️ ا☀️•🌾•☀️•🌾•☀️
🖤•📓•🖤•📓•🖤 📓•🖤•📓•🖤 🖤•📓•🖤 📓•🖤 🖤 می‌دانی عزیزدلم؛ دارم فکر می‌کنم که اگر تو مدینه بودی و مردم با بانویم فاطمه‹س›، آن می‌کردند که کردند برحال تو چه می‌گذشت؟... ❥ مردم مدینه‌ای که در غدیر بودند و دیدند و شنیدند که پیامبر‹ص› فرموده بود: ❥ - به خدا قسم! هیچ‌کس باطن قرآن را برای شما روشن نمی‌کند و تفسیرش را برایتان آشکار نمی‌نماید، ❥ مگر کسی‌که اکنون دستش را گرفته‌ام و او را به سوی خود بالا می‌آورم، بازویش را بلند می‌کنم و به شما اعلام می‌دارم که... ❥ ﴿من کنت مولاه فهذا علی مولاه﴾ ❥ اسم بازو آوردم، حالم دگرگون شد؛ بازوان تو ارث الهی پدرت بود... ❥ دست راستت، دست چپت، دست علمدارت، دست بی‌علمت، دست قلم شده‌ات... 🖤| 📖¦ ✍| ا🖤 ا📓•🖤 ا🖤•📓•🖤 ا📓•🖤•📓•🖤 ا🖤•📓•🖤•📓•🖤
✧ [ 💚 ] ✧ سکوت کرد تا... 🌿| 📚| ۲۶ | @SAHELEROMAN
✧ [ 💚 ] ✧ چه برکتی دارد!... 🌿| 📚| ۲۳ | @SAHELEROMAN
✧ [ 💚 ] ✧ چه برکتی دارد!... 🌿| 📚| ۲۱ | @SAHELEROMAN
✧ [ 💚 ] ✧ هیچ آیه‌ای!... 🌿| 📚| ۱۷ | @SAHELEROMAN
✧ [ 💜 ] ✧ تَلی از خاکستر به جا می‌گذارد...! 🌿| 📚| ۱۴ | @SAHELEROMAN
✧ [ 🖤 ] ✧ و جوابی بر دعوت حسین ندادند... 🌿| 📚| ۱۱ | @SAHELEROMAN
° پارسال ایام غدیر باهم بریده‌هایی از کتاب میروعلمدار رو خوندیم📖 می‌تونید هشتگ رو سرچ کنید و کل مطالب رو نوش‌جان کنید😇💙 درضمن فرصت شرکت توی پویش(👇) رو یادتون نره😍🦋💛 📘| ✍| |@saheleroman|
ساحل رمان
◇••{🌱✨}••◇ ✨پویش بزرگ کتابخوانی نمکتاب✨ با جوایز ارزنده برای کتاب «میر و علمدار» کمک هزینه کربل
° خیلی فرصت باقی نمونده برا شرکت توی پویش...🤭 شاید اسم شما برا سفر کربلا دراومد...😍😭🖤 |@saheleroman|
📖°🖤°📖°🖤°📖°🖤°📖 🖤°📖°🖤°📖°🖤°📖 📖°🖤°📖°🖤°📖 🖤°📖°🖤°📖 📖°🖤°📖 🖤°📖 📖 وقت وداع بود. دنیا، زمین، آسمان، فرشته‌ها با اشک‌های عباس گریست و از گریه‌های حسین به هم ریخت، صدای ناله‌ها از حرم بلند بود، زمان رزم عباس رسیده بود و آسمان به شکوه علمدار احترام گذاشت و حرم به رفتن و عزادار! ◇ دو برادر عزم میدان کردند؛ هر کدام زودتر به شط رسید او آب بیاورد. عمرسعد برای شط فرات پنج هزار محافظ گذاشته بود. اباعبداللّٰه صدا بلند کرد: اللّٰه اکبر. ابالفضل پاسخ داد: اللّٰه اکبر. اباعبداللّٰه صدا زد: انا ابن فاطمهةالزهرا... و شنید پاسخ عباسش را: انا ابن علی‌المرتضی... ◇ لشگر را می‌شکافتند و پیش می‌رفتند. رسید ابالفضل به شط. را صدایش را رساند به اباعبداللّٰه. اما این آخرین ندای عباس نبود. حسین بازگشت کنار خیمه‌ها، چشم به راه و منتظر شنیدن صدای رسای عباسش! از اسب پایین آمد پایین عباس. مشک را داخل آب برد. آب نمی‌دید، لب‌های خشک حسین را می‌دید... ◇ چیزی نمی‌شنید جز زمزمه آب را که خودش را می‌کوبید و پای عباس و عطش حسین او را هم به زمزمه انداخته بود... عباس با یاد لب‌های تشنه داشت جان می‌داد. این‌جا دیگر کسی نبود که عباس به خاطر او محکم بماند؛ نه حسین نه کودکان و نه... ◇ اشک می‌چکید بر فرات و رنگ غم را برای ابد می‌نشاند بر آن! عباس برخاست. کسی صدا زد، صدای لعینی بود: - حسین تنهاست... حرم تنهاست... حسین تنهاست. نخلستان نزدیک‌تر بود. شمشیر کشیده و می‌رزمید و می‌تاخت. محاصره هزاران نفر پس و پیش می‌شد، ولی مقابله ضربه‌ها کاری پیش نمی‌بردند، همه هجوم آوردند و... ◇ و رجز های عباس به حسین می‌رسید وقتی دست راست عباس... - واللّٰه ان قطعتموا یمینی؛ به خدا قسم اگر قطع کنید دستانم را. انی احامی ابدا عن دینی. من دست از پاسداری دینم برنمی‌دارم. دست چپ را که... باز حسین شنید: - و عن امام صادق یقینی... ◇ غوغا شده بود در دل حسین و عباس رشید ام‌البنین بی‌دست، مشک بر لب، سکوت کرده بود... دیگر از او صدایی به حسین نمی‌رسید اما ذهنش فریاد می‌زد: حسین تنهاست.. حسین تنهاست... تیر که، امید، تنها دارایی عباس تمام شد! تمام... تمام... ◇ حرملهٔ ملعون تیر آورده بود کربلا، سه شعبه بود. چشمان عباس... عمود آهن... اباعبداللّٰه کنار خیمه‌ها ایستاده بود. به راه ایستاده بود. انتظار همیشه نشسته‌ها را هم، خمیده‌ها را هم، ناامیدها را هم... مستقام‌القامة می‌کند... صدایی اما عرش را به لرزه انداخت: - یا اخا، ادرک‌اخا... ◇ غصهٔ کربلا از همین‌جا شروع شد...تا عباس بود، حسین تنها نبود. حسین غریب بود اما... عباس همه داروندار حسین بود... می‌دانید حسین مهربانیش حرف دیگری بود،‌ خدا هم همهٔ جلوه‌های محبتش را در حسین به جهان هدیه کرده بود؛ به عالم حسین‌ داده بود. همه‌ چیز داده بود و به حسین، عباس را... 🖤| 📖| ✍| |@saheleroman| ا🖤 ا📖°🖤 ا🖤°📖°🖤 ا📖°🖤°📖°🖤 ا🖤°📖°🖤°📖°🖤 ا📖°🖤°📖°🖤°📖°🖤
هدایت شده از نمکتاب
تو آمده بودی که فدایی حسین باشی ...🥀 ° کتاب میروعلمدار رو می‌تونید با تخفیف ۲۰ درصدی تا عاشورا با قیمت ۴۸ هزار تومان تهیه کنید🖤 سفارش از طریق: @ketab98_99 ⌈🖤° @namaktab_ir ○°.⌋