eitaa logo
ساحل رمان
8.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
950 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
•• ام‌البنین گفت: و خدا رحمت کند تو را که همه‌جا جار زدی که فدای حسینی‌... مادرت به فدایت‌...❤️‍🩹 . . . امروز بهترین فرصته، که تصور کنی نشستی رو به‌روی سر در "السلام علیک یابن امیرالمؤمنینِ" حرم قشنگش‌؛ و خودت‌ رو مهمون کنی به ورق زدنِ صفحه‌هایِ زندگیِ این آقای بزرگوار‌. آقایی که پدر همه‌ی فضیلت‌هاست‌...🪴✨ [اینجا کلیک کن و بخون.]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•💫• تو منشأ خیرترین خیرهای‌ عالمی‌... | |
•• برای خوندن تمام بخش‌های کتاب به صورت PDF هم می‌تونید از طریق سایت اقدام کنید، هم می‌تونید به برو بچه‌های نمکتاب پیام بدین تا براتون بفرستن. نگاه مهربون حضرت عباس، قرین زندگی‌تون...🙃🤍
هدایت شده از نمکتاب
✍عـلامه امـینى (ره) فـرمودند: شــب و روز تاسوعا و عاشورا براى سلامتى امام زمان صــدقه دهید چون قلبِ حــضرت اندوهناڪ جَدِّ غریب ‌شان، حضـــرت سیدالشهداء اســـت.
6104337338149907
"روی کارت بزنید کپی میشود" خیریه زمزم کوثر ولایت ارسال فیش واریزی👇🏻 📩¦ @p_namaktab https://eitaa.com/namaktab_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
31.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گاهی روضه را باید اینطور شنید!😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ساحل رمان
رفقای ساحل رمانی! لیست کامل کتاب‌های سرکار خانم #نرجس_شکوریان‌_فرد رو ازمون خواسته بودید. ایشون‌ هس
•• به نظرم به مناسبت دهمین روز محرم، بریم سراغ این لیست و کتاب رو انتخاب کنیم. اینجوری، راه و روش امام حسین جاری می‌شه تو رگ‌های قلبمون‌!🫀 امام حسین و راهِ امام حسین؛ بچه شیعه‌ای می‌خواد که دلش پِیِ لذت‌های‌ِ دو روزه‌یِ دنیایی نباشه.🌍 الهی که ما، بشیم بچه شیعه‌ی دلخواه امام حسین...✨
هدایت شده از برای ایرانم
جرم بود ممنوعیت داشت پیرمردهای صاحب خانه دم در می نشستند همین ساعت‌ها نزدیک اذان صبح عزادارها از ترس آژان‌های نظمیه رضاخان پشت در خودشان را به صاحب خانه معرفی میکردند حاجی رسول قناد هستم مشهدی رحمان بزاز هستم در را باز میکرد تا عزاداری کنند. رضاخان رفت، روضه باقیست 🗣 علیرضا زادبر https://eitaa.com/baraye_iranam
اگر دوست دارید خبرهای متفاوت از سراسر جهان ببینید خوبه این کانال رو داشته باشید👇 https://eitaa.com/baraye_iranam
امروز صبح که بیدار می‌شی می‌بینی دلت یه جور دیگه است مثل همیشه نیست تو عطر و بوی حسین رو گرفتی زمزمه کن: صلی الله علیک یا ابا عبدالله کاش بودم کربلا و فدات میشدم حسین جان😭 مواظب دلت باش با گناه عطرش رو از دست نده. شبیه حسین زندگی کن هر چه خدا فرمود، حسین گفت: چشم! حسین موند و آدمهای اهل هوس فراموش شدند. با تسلیم امر خدا بودن، برای امام زمان یار بمون آقا رو تنها نذار.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•💬• همین دیگه! همین. | |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل سوم / قسمت بیست‌وسوم ترجیح داد حرفی نزند. مصطفی از سکوت جواد راضی نبود، حیرت کلامی‌اش بیشتر می‌شد، میان تمام دلیل‌هایی که برای حال جواد در ذهنش می‌چید گفت: - من اون فیلم رو که دیدم تا چند روز درس‌ و زندگی رو نمی‌فهمیدم، داد مهدوی اگر نبود خراب کرده بودم. اسم مهدوی که آمد نطق جواد هم باز شد: - داد مهدوی رو دوست دارم ولی حال من از دیدن اون مستند نیست. - اِ - چون زندگی خودمون یه مستنده، مستند ظاهراً، پنهاناً! همه یه چیز می‌بینید اما من... جواد با کمی مکث انگار چیزی یادش آمده باشد، چنان کلافه شد که مصطفی ناخودآگاه دستش را گرفت و گفت: - اذیت نکن خودت رو! لبخندی که زد چنان تلخ بود که مصطفی هم حالش به هم ریخت: - من دارم با این اذیتا زندگی می‌کنم مصطفی! تا قبل از مهدوی زندگیم همین بود، می‌دیدم، اذیت هم می‌شدم اما پیش خودم می‌گفتم مهم نیست! - همه چی مهمه تو قانون خلقت! نفس عمیق کشید جواد و زمزمه کرد: - وجدانم اذیت می‌شد، وجدان همه اذیت می‌شه. مصطفی من یه چیزایی رو تازه دارم می‌فهمم، یه تصویرایی دیدم که نفهمیدم اما الان که دور شدم از فضای رویا و خیال، تصاویر کنار هم مثل قطار رد می‌شن و دروغه اگه بخوام بگم نتایج وحشتناکش دروغه! راسته! فقط کافیه در وجدانت رو به خاطر شهوت و پول گل نگرفته باشی! مصطفی درمانده حال جواد شده بود، یک خانۀ ویرانه بود انگار، گاهی گچ دیوار یک خانه می‌ریزد، گاهی شیر آبش چکه می‌کند، گاهی دیوارش طبَله می‌کند. . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل سوم / قسمت بیست‌وچهارم این‌ها همه با هم که باشند باز، خانه سرپاست. اما گاهی زلزله خانه را ویران می‌کند، حال خراب جواد به خاطر این بود که خانه‌شان را ویرانه می‌دید. - می‌دونی مصطفی، برای تو از کوچیکی تا الان یه سیر مشخص بوده و تمام! تو ان‌قدری که من در حق خودم بد کردم، در حق خودت نتونستی بدی کنی، وجودت زنده مونده. مصطفی نگذاشت جواد ادامه بدهد: - اشتباه حرف نزن. من می‌تونستم، همه می‌تونن که زندگیشون رو زیر و رو کنن، چه مثبت، چه منفی! جواد سر تکان داد و نگاه کشید روی صورت مصطفی که ادامه داد: - به خواستنه! اول فعل خواستن رو صرف کردن تا تونستن! چرا درست نمی‌بینی جواد. من هم می‌تونستم با وجود پدرومادری که دارند مسیر درست رو میرن، مسیر دیگه‌ای رو انتخاب کنم، مثل خود تو! دور برگردون سر راه همه هست. تو خواستی، آرشام خواست، وحید و علیرضا هم خواستن، باید بگذری جواد، این حال بدت به خاطر اینه که موندی، نمی‌شه اختیار رو از آدما گرفت. جواد آرام کوبید روی پای مصطفی و گفت: - کاش بلد نبودی حقیقت رو بگی. مصطفی سر به آسمان بلند کرد و چشم دوخت به ستاره‌هایی که میلیاردها سال نوری دور بودند اما رازدار تنهایی‌های شبانه بودند و زمزمه کرد: - کاش بلد بودم حالت رو خوب کنم جواد! - حال من از اول هم خوب نبود، اما عادت کردم. - واقعا عادت کردی؟ . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل سوم / قسمت بیست‌وپنجم سکوت جواد یعنی که داشت تمام لحظه‌هایی که در این هجده سال گذرانده بود را مرور می‌کرد تا حالش را بفهمد. نیازی هم نبود؛ وجدان انسان اصیل است، وقتی که از خدا بی‌خبر می‌شود، دردش شروع می‌شود، اما فقط کافی است که به این درد محل نگذاری، عادت می‌شود، عادی می‌شود. - نه عادت نکردم مصطفی! هر بار که خلاف تک تک سلول‌هام زشتی‌ها تکرار می‌شد تو لحظۀ اول جا می‌خوردم، اما بعدش خودمو توجیه می‌کردم. پس عادت نمی‌شود، عادی نمی‌شود، انسان خودش را در جدایی از اصالتش دائم توجیه می‌کند، ان‌قدری که کم کم حس می‌کند، می‌شود خودش و دیگر هیچ مهم نیست. مهم خودش است، خود خودش و تصمیماتی که انسان با هوس خودش می‌گیرد، عقل هشدار می‌دهد، هوس تشویق می‌کند و خدایی که همین نزدیکی است ندیده گرفته می‌شود تا... - تا اون‌جایی که دیگه بی‌خیال می‌شدم، هرکاری می‌خوان انجام بدن، منم شدم همین‌طور، هرکاری می‌خواستم انجام می‌دادم، برام مهم نبود، دیگه چیزی مهم نبود، سود من، ضرر طرف مقابل. مصطفی این را قبول نداشت، خودش می‌دانست اگر جواد تمام خوبی‌هایش را نابود می‌کرد دیگر هیچ توانی برایش نمی‌ماند، توان انسان به خواستنی‌های درست و مسیر خوبش است. . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان