••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل سوم / قسمت بیستوسوم
ترجیح داد حرفی نزند.
مصطفی از سکوت جواد راضی نبود،
حیرت کلامیاش بیشتر میشد،
میان تمام دلیلهایی که برای حال جواد در ذهنش میچید گفت:
- من اون فیلم رو که دیدم تا چند روز درس و زندگی رو نمیفهمیدم،
داد مهدوی اگر نبود خراب کرده بودم.
اسم مهدوی که آمد نطق جواد هم باز شد:
- داد مهدوی رو دوست دارم ولی حال من از دیدن اون مستند نیست.
- اِ
- چون زندگی خودمون یه مستنده،
مستند ظاهراً،
پنهاناً!
همه یه چیز میبینید اما من...
جواد با کمی مکث انگار چیزی یادش آمده باشد، چنان کلافه شد که مصطفی ناخودآگاه دستش را گرفت و گفت:
- اذیت نکن خودت رو!
لبخندی که زد چنان تلخ بود که مصطفی هم حالش به هم ریخت:
- من دارم با این اذیتا زندگی میکنم مصطفی!
تا قبل از مهدوی زندگیم همین بود،
میدیدم،
اذیت هم میشدم اما پیش خودم میگفتم مهم نیست!
- همه چی مهمه تو قانون خلقت!
نفس عمیق کشید جواد و زمزمه کرد:
- وجدانم اذیت میشد،
وجدان همه اذیت میشه.
مصطفی من یه چیزایی رو تازه دارم میفهمم،
یه تصویرایی دیدم که نفهمیدم اما الان که دور شدم از فضای رویا و خیال،
تصاویر کنار هم مثل قطار رد میشن و دروغه اگه بخوام بگم نتایج وحشتناکش دروغه!
راسته!
فقط کافیه در وجدانت رو به خاطر شهوت و پول گل نگرفته باشی!
مصطفی درمانده حال جواد شده بود،
یک خانۀ ویرانه بود انگار،
گاهی گچ دیوار یک خانه میریزد،
گاهی شیر آبش چکه میکند،
گاهی دیوارش طبَله میکند.
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل سوم / قسمت بیستوچهارم
اینها همه با هم که باشند باز،
خانه سرپاست.
اما گاهی زلزله خانه را ویران میکند،
حال خراب جواد به خاطر این بود که خانهشان را ویرانه میدید.
- میدونی مصطفی،
برای تو از کوچیکی تا الان یه سیر مشخص بوده و تمام!
تو انقدری که من در حق خودم بد کردم،
در حق خودت نتونستی بدی کنی،
وجودت زنده مونده.
مصطفی نگذاشت جواد ادامه بدهد:
- اشتباه حرف نزن.
من میتونستم،
همه میتونن که زندگیشون رو زیر و رو کنن،
چه مثبت،
چه منفی!
جواد سر تکان داد و نگاه کشید روی صورت مصطفی که ادامه داد:
- به خواستنه!
اول فعل خواستن رو صرف کردن تا تونستن!
چرا درست نمیبینی جواد.
من هم میتونستم با وجود پدرومادری که دارند مسیر درست رو میرن، مسیر دیگهای رو انتخاب کنم،
مثل خود تو!
دور برگردون سر راه همه هست.
تو خواستی،
آرشام خواست،
وحید و علیرضا هم خواستن،
باید بگذری جواد،
این حال بدت به خاطر اینه که موندی،
نمیشه اختیار رو از آدما گرفت.
جواد آرام کوبید روی پای مصطفی و گفت:
- کاش بلد نبودی حقیقت رو بگی.
مصطفی سر به آسمان بلند کرد و چشم دوخت به ستارههایی که میلیاردها سال نوری دور بودند اما رازدار تنهاییهای شبانه بودند و زمزمه کرد:
- کاش بلد بودم حالت رو خوب کنم جواد!
- حال من از اول هم خوب نبود،
اما عادت کردم.
- واقعا عادت کردی؟
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل سوم / قسمت بیستوپنجم
سکوت جواد یعنی که داشت تمام لحظههایی که در این هجده سال گذرانده بود را مرور میکرد تا حالش را بفهمد.
نیازی هم نبود؛
وجدان انسان اصیل است،
وقتی که از خدا بیخبر میشود،
دردش شروع میشود،
اما فقط کافی است که به این درد محل نگذاری،
عادت میشود،
عادی میشود.
- نه عادت نکردم مصطفی!
هر بار که خلاف تک تک سلولهام زشتیها تکرار میشد تو لحظۀ اول جا میخوردم،
اما بعدش خودمو توجیه میکردم.
پس عادت نمیشود،
عادی نمیشود،
انسان خودش را در جدایی از اصالتش دائم توجیه میکند،
انقدری که کم کم حس میکند،
میشود خودش و دیگر هیچ مهم نیست.
مهم خودش است،
خود خودش و تصمیماتی که انسان با هوس خودش میگیرد،
عقل هشدار میدهد،
هوس تشویق میکند و خدایی که همین نزدیکی است ندیده گرفته میشود تا...
- تا اونجایی که دیگه بیخیال میشدم،
هرکاری میخوان انجام بدن،
منم شدم همینطور،
هرکاری میخواستم انجام میدادم،
برام مهم نبود،
دیگه چیزی مهم نبود،
سود من،
ضرر طرف مقابل.
مصطفی این را قبول نداشت،
خودش میدانست اگر جواد تمام خوبیهایش را نابود میکرد دیگر هیچ توانی برایش نمیماند،
توان انسان به خواستنیهای درست و مسیر خوبش است.
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
|🌧|
آسمان هم خجل از چشمِ تو و بارانت؛
آخری نیست بر این گریهیِ بیپایانت...
#شهادت_امام_سجاد
@SAHELEROMAN | #شعریجات
عزیزان به حرمت شهادت آقا امام سجاد(ع) رمان نداریم
عزاداری هاتون قبول درگاه حق
التماس دعا🙏
اگر میخواهید تجربیات یه دانشجوی خارج از کشور رو بخونید یه سر اینجا بزنید👇
https://eitaa.com/baraye_iranam