ساحل رمان
•• بریم که پیشنهاد ویژهی ساحل رمان رو برای دوستامون ارسال کنیم🪄😌 ••
••
اگه از این ماجرا جا موندی، تا آخر شب وقت داری پیام بدی و #پیشنهاد_ویژه نویسنده رو دریافت کنی!💎
منتظرت هستیم!=)🤝
••
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل نهم / قسمت چهلوهشتم
- وحیدجان یه خورده کمتر اذیت کن!
- من؟
- نه پسر من!
- میگم، شریفترین فرد اردو از جهت نسب و رفتار و منش منم!
میان صحبت وحید جواد کم کم از جمع فاصله گرفت. علیرضا تماسش بیپاسخ ماند و با تاسف گفت:
- اهل خانۀ ما خوابند الی یازده!
آرشام هم به پیامی قناعت کرد چون مادرش شدیدا تلخ برخورد کرده بود که این دهاتیبازیها چیست که شما هم ذوقش را میکنید و سفر کیش را به خاطر روستا از دست دادی!
ماند جوادی که کنار چشمه نشسته بود و مات آبی بود که میجوشید، زلال بود و کمی آرامش میکرد. فکر کردن به آن اتفاقی که داشت درون خانه میافتاد و هنوز در موردش به نتیجه هم نرسیده بود، دردی بود که قلبش را مچاله میکرد و درد میانداخت تا سراسر بدنش!
آمده بود اینجا تا دور باشد اما انگار نمیشد از زندگی خالی شد، تا هستی همراهت هست!
آرشام گوشی را مقابل صورت جواد گرفت و گفت:
- یه پیام بزن که بعدا آقای مهدوی رو به سیخ نکشند!
- خودت بنویس!
[فصل ده]
خودش نشسته بود و بین بچهها مسابقه گذاشته بود تا بالای کوه بروند یک نوع گیاه کوهی بچینند و بیایند.
دو ساعت وقت داده بود. پسرها گونی به دست دویده بودند، اولش با مسخرهبازی و خنده راهی شدند کنار هم، اما حالا سایههایشان بالای کوه تک تک دیده میشد.
پسرها که رفتند زنگ زد تا محبوبه و مادر با بچهها بیایند کنار چشمه. حسابی آببازی کرده بودند، برایشان سیبزمینی پخته بود و بچههایش داشتند با دستان کوچکشان پوست میکندند.
مادر بچهها را دور خودش نشانده بود تا مهدی و محبوبه کمی زمان دو نفره هم داشته باشند.
مهدی هم سرش گرم جدا کردن پوستهای سیاه سیبزمینیها بود که محبوبه گفت:
- سیبزمینی آتیشی یه طعمی داره که نمیشه ازش گذشت!
سیبزمینی را داد دست محبوبه و نمک پاشید. دلش میخواست محبوبه باز هم حرف بزند ولی میدانست محبوبه گوش شنوای خوبی دارد:
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
-🌤'•
نوشت:
- خدا همیشه هست و کمکمون میکنه تا به ما بفهمونه چهقدر بزرگتر از دردهامونه.
.
پایش زِ دستِ آبله آزار میکشد...
از احتیاط، دست به دیوار میکشد...
در گوشهی خرابه، کنارِ فرشتهها؛
با ناخنِ شکسته زِ پا خار میکشد...🥀
.
#شهادت_حضرت_رقیه
@SAHELEROMAN | #شعریجات
•
بعضی وقتها انگار خیلی عادی داری یه لیوان چایی میخوری؛
ولی با خودت فکر میکنی "خدایا! نکنه اینی که خوردم #آب_حیات بود..." ☕️🌦
پ.ن: یه فنجون چایی نباتمون نشه تو صحن کوثر؟🥲✨
@SAHELEROMAN | #سوژهجات
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل دهم / قسمت چهلونهم
- میدونستی خیلی صبور و مهربونی!
چشمان محبوبه درشت شد.
- امروز چهار بار لباس بچهها خیس شد، هر بار به تو پناه میآوردند، تو خیلی خجسته عوض میکردی، دستای کوچولوشون رو میبوسیدی، دو تا "مواظب باش، خوش بگذره، قربون خندههات" میگفتی، دوباره میفرستادیشون سمت آببازی!
حواست بود بهت گفتن: مامان ممنون که هستی!
محبوبه سرش را انداخت پایین که مثلا دارد سیبزمینی میخورد، مهدی اما دلش میخواست باز هم بگوید:
- عموما مادرها یه غر میزنند اما تو لباساشون رو پهن میکردی روی شاخۀ درخت و بهشون میخندیدی!
این آرامش و اطمینان میده به بچه! تو مثل خدایی! فقط مادر مثل خدا میشه!
محبوبه سرش را بالا آورد و در چشمان مهدی زل زد:
- مهدی! تو خودت هم همینی فقط الان حرفت یه چیز دیگه است چرا داری از من تعریف میکنی!
مهدی روی زیرانداز دراز کشید رو به آسمان و رد نور را از لابهلای برگهای درخت تنومند و پرسایه دنبال کرد و زمزمه کرد:
- بچههای این دوره و زمونه خیلی بیپناه شدن، پدرومادر بیشتر تأمین مالی میکنند، بچه شده یه حیوان ناز براشون!
محبوبه گفت:
- پدرومادری که بچهشو مثل یه عروسک میبینه خودش بدبختتره، یکی باید به داد خودش برسه!
اوضاع اردو خوبه؟
لبخند نشست کنار لبهای مهدی و گفت:
- خوبه، خیلی خوبه، بچهها خوبترن، اینی که میگم اوضاعشون به خاطر اینه که همه عقایدشون رو در هم و قاطی پاطی از مدرسه و خانواده و دوست و مجازی میگیرن! کاروبار اینها به هم ریخته است، باید خودشون یه قیچی بردارند اصلاح کنند، یه سری چیزا اصلا به گوششون هم نخورده، موندم با چه روشی بگم تا بتونند باهاش کنار بیان!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فهم این پسر از دیپلماسی از ... بالاتره
@SAHELEROMAN