••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل بیستوهفتم / قسمت دویستونهم
بدتر هم شدم؛ میخریدم که باهاش پوز بقیه رو بزنم. با حرص با حرص با حرص... اگه مهدوی نیومده بود سر راهم الان...
مصطفی این گفتگو را بین خودش و جواد نمیپسندید، به نظرش بعضی حرفها باید بین فرد و خدا باشد و لاغیر!
اوست که آبرو نمیبرد، روزی دشمنت نمیشود و اسراری که دیده و شنیده را علیه تو به کار نمیبرد، سرزنشت نمیکند، تنهایت نمیگذارد و کمکت که کرد منت نمیگذارد.
جواد مغرور مقابل مصطفی نشکست، اشکهایش از شکست مقابل خدا بود.
سر به شانه مصطفی نگذاشت، تکیهگاه فرستاده شده از جانب خدا بود و زمزمه را از زبان مصطفی نمیشنید، نسیم الهی بود:
- جواد من درموندگیم رو میبرم کنار دیوارهای حرم امامرضا. پناه بینظیریه! شکستگیهای غرورم رو میبرم کربلا! خیالت رو مطمئن کن که خدا برای هممون جایگاه خاص گذاشته.
برنامه میریزم بریم مشهد...
بابالجواد که وایسی، وسعت حرم، نمای گنبد، پرچم سبز و نسیمی که خوشآمدگویی امامه. همونجا با هم اجازه حرم امیرالمومنین میگیریم، میریم خونۀ پدری... حواست به من هست جواد؟
صدای پر بغض جواد همراه بود با این حرفش:
- من تا حالا مشهد نرفتم... امام نمیشناسم... اما...
اتاق حالت حرم گرفته بود، این حس مصطفی بود. وقتی میرفت مشهد و داخل یک رواق زل میزد به دیوارها و آینهها و مفاتیح را توی بغلش نگه میداشت، وقتی نیم ساعت میگذشت و آرام آرام مفاتیح را ورق میزد، وقتی که دعای عالیهالمضامین را میخواند برای خودش نیم ساعت طولانی، وقتی نیم ساعت روز بعد را مکارمالاخلاق میخواند،
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل بیستوهفتم_بیستوهشتم / قسمت دویستودهم
وقتی چند نیمساعت مینشست و خمس عشر را گریه میکرد، وقتی نیمساعت تکیه میداد به دیوار و زل میزد به ضریح و تمام زیارت را ذهنی اشک میریخت؛
حسی خاص در وجودش جوانه میزد، قد میکشید، سایه میشد روی سرش، تکیهگاه میشد برای سوالهای بیدروپیکرش،
میوه شیرین میداد برای تمام تلخیهایش و نسیم آرامبخش میشد و میوزید به جانش.
[فصل بیستوهشتم]
مادر گفته بود دلش تنگ شده است برای امام حسین!
مفاتیح را باز کرد نشست موازی مادر و کنار محبوبهای که نوزاد را شیر میداد و دو تای دیگر را هم گذاشت روی پایش!
دم گرفت:
- در این عالم غیر عشق و غمت ای حسین جانم من نمیدانم
زمزمۀ حسین جانم مادر دلش را لرزاند، همیشه قشنگ زمزمه میکرد؛ از لالایی کودکانه تا بردن نام حسین!
- به غیر از نام تو عزیز دلم در دم جان دادن نمیخوانم!
حالا هم محبوبه هم همراهی میکرد و دلش بیتابتر زمزمهها را ادامه داد، تا عاشورا خواند و خواندند یک ساعتی زمان باقی ماند.
مادر که چای را مقابلش گرفت تازه فهمید که هنوز از صحن حرم بیرون نیامده بود.
نیمخیز شد و سینی را از دست مادر گرفت و گذاشت وسط.
چای روضه را با حس و حالی متفاوت از همۀ نوشیدنیها لب میزد.
مادر دید در حال خودش است گفت:
- گریه آدم رو آروم میکنه!
چشمش را دوخت به صورت مادر.
- گریه برای اهل عرش باشه که دیگه گره باز میکنه!
نگاه از صورت مادر نگرفت، نمیدانست میخواهد چه بشنود، اما میفهمید که مادر کمگو و گزیدهگو است و حرفش حتما راهکار است برای حال و کارش.
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
⚙️ رهبر انقلاب: غزه پیروز شد؛ این شبیه افسانههاست / حادثه غزه را اگر در تاریخ میخواندیم، باور نمیکردیم!
🔹رهبر انقلاب اسلامی در جمع تولیدکنندگان و فعالان بخش خصوصی رویداد ملی «#پیشگامان_پیشرفت»:
✏️گفتیم مقاومت زنده است و زنده خواهد ماند. غزه پیروز شد، مقاومت نشان داد که زنده خواهد ماند. آنچه که مقابل چشم دنیا اتفاق میافتد، شبیه افسانه است.
✏️واقعاً اگر در تاریخ میخواندیم، شک میکردیم و باور نمیکردیم که یک دستگاه جنگی عظیمی مثل آمریکا به کمک یک دولت ظالم خونخواری مانند رژیم صهیونیستی بیاید. این رژیم آنقدر سفاک و بیرحم باشد که از کشتن ۱۵ هزار کودک در طول یک سال و چند ماه ابا نداشته باشد. آمریکا بمبهای سنگرشکن را به این رژیم بدهد تا خانههای کودکان و بیمارستانها را بمباران کند.
✏️امروز این اتفاق مقابل چشمان ما رخ داد. آمریکا تمام امکاناتش را به رژیم صهیونیستی داد که اگر نمیداد، در همان هفتههای اول به زانو درمیآمد. آنها در طول یک سال و سه ماه هرچه توانستند جنایت کردند
#شبهه
@SAHELEROMAN
هدایت شده از نمکتاب
🎁 باراااان جوایز 🎁
پویش کتابخوانی "تا بینهایت"
با محوریت کتابهای:
امام من، سعید، سفربیستم🌿
⚡️با تخفیف ۳۰ درصد کتابُ بگیر و در مسابقه شرکت کن🤩
❗️کتاب چاپی، الکترونیک، صوتی❗️
⏰از ۲۷ دی تا ۲۶ بهمن
👇🏻سفارش کتاب از طریق:
@ketab98_99
کتاب رو داری؟ ۱۸ تومن صدقه بده☝️🏻
#پویش_کتاب
#مسابقه
@namaktab_ir
Namaktab.ir
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل بیستوهشتم_بیستونهم / قسمت دویستویازدهم
- این بچههات ارتباطشون با عرش قطعه که توی این سن نابسامان شده روح و دنیاشون!
بلدی دستشون رو بذاری توی دست امامحسین؟
لرزی نشست بین سلولهایش که از چشم مادر و محبوبه دور نماند. مادر مهدی را میشناخت؛ غرور نداشت و میپذیرفت.
- اول بهشون بگو که از آمریکا تا اروپا تا روسیه و همه جای دنیا زمزمۀ حسین روی لبها جاری شده، فیلماشو نشونشون بده، بعد بهشون بگو که صاحب دلای همتون حسینه،
بهشون بگو که از آوارگی بیرون میارتتون حسین، بگو که تمام تلاش دشمن اینه که دستتون رو از دست امامحسین بکشه بیرون مادر!
اشک اگر زبان داشت از چشمان مهدی لب باز میکرد که بلند شو خودت برو مقابل این بچهها بنشین و بگو.
اما
- من یه مشکلی میبینم توی بچههای الان که حسشون نسبت به این خوبیها کمرنگ شده!
نفس عمیق کشید.
- انقدر حسهای بد رنگ دارند که گم شده بین همه این خوبیها!
- بلدی ببریشون کربلا که!
سر بلند کرد و در چشمان محبوبه و صورت مادر دنبال حس و حالشان گشت:
- کربلا!
- امامحسین خودش کثیفیها رو میشوره و میبره!
[فصل بیستونهم]
جواد هق زد و نوشت:
- نازنین! دل من همین الانم تنگته، ولی میفهمی الان که اینجام دیگه نمیتونم اونجا پیش تو باشم!
- کاش اینجا بودی تا من احساس بد نداشتم!
- چه احساسی!
- انگار امنیت ندارم، میفهمی؟
چشم بست جواد و اشک از گوشۀ چشمش چکید، باید چهکار میکرد برای کسی که خودش امنیت را نمیخواست و خواهان امنیت بود!
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل بیستونهم / قسمت دویستودوازدهم
- چرا؟
- نمیدونم!
انگار کسی اینجا من رو یه آدم نمیبینه، یه شی شدم برای نگاههای کثیفشون!
خون در رگهای جواد ب تلاطم افتاد.
باید چه گفت به کسی که خودش مراعات نمیکرد و میخواست دیگران مراعات کنند، به خودش تشر زد که؛ الان وقت نیست جواد، الان او خودش دارد میلرزد و به تو پناه آورده است بگذار آرام شود بعد...
شاید اصلا خودش فهمید و بعد...
خدایا این بعدها را زود برای خواهر من بخواه!
اما برایش نوشت:
- فقط خوشحالم که یکی هست که هواداره و به همۀ اینا صفر و صدی مسلطه!
بلیط برگشت پیدا نکرده بود و نازنین برایش نوشته بود که آنجا احساس خوبی نمیکند و کاش مرده بود اما این حجم از تنهایی و تلخی را در زندگی کوتاهش نمیدید،
جواد متوجه بود که مدتی است حال و هوای خواهرش صفر و صدی است؛
گاهی چنان شاد که حرکاتش دور از شان میشد و گاهی چنان در هم رفته که تا دو روز هم چیزی نخورد.
برای این لحظهاش فقط متوسل شده بود و خواسته بود که از کنار جمع لحظهای جدا نشود و دیگر پا به هیچ مهمانی هم نگذارد.
فردا بلیط برگشت داشتند و این ساعتها موبایل مهدوی از جواد جدا نمیشد.
پیام نازنین آمد:
- خوش به حال اونی که مسلطه، خوش به حال اونی که با این مسلط در ارتباطه!
روزنۀ امید باز شده بود بعد از ده پیام شوخی خودش و جدی نازی تا بتواند کمی او را به راه بیاورد، نذری ته دلش نشست و نوشت:
- خدا به همهچیز و همهکس احاطه داره! نه عین ماست، نه جدای از ما، نه همۀ صفتهای ما رو داره، نه ما جزئی جدا شدهایم!
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
14.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه تک و تنها
چه غریبونه🖤🏴
#شهادت_امام_کاظم
@takrang1
هدایت شده از افسران پیشرفت کشورم
امام موسی کاظم(ع):
هرکس مؤمنی را شاد کند، اول خداوند را شاد کرده است.
(بحارالانوار، جلد ۷۱، صفحه ۳۱۴)
حتما صدقه تو دلی را شاد میکند.
شماره کارت:
6104337911747317
نرجس شکوریان فرد
این پیام رو برای دوستانت هم بفرست