eitaa logo
ساحل رمان
8.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
811 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
-🌌'• نوشت: - خدا خیلی نزدیکه! فقط کافیه دست بکشی رو رگِ گردنت‌. .
_
. . .🖤 هزار طایفه آمد، هزار مکتب رفت و ماند شیعه که قال امام صادق داشت! ‌.@SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وشانزدهم » «رمان بگذارید خودم باشم» - مهدی جان بیا ما بریم. تا من بخواهم اعتراض کنم دایی بلند می‌شود و سریع عقب می‌کشد که حتی دست من به پاچهٔ شلوارش هم نمی‌رسد و پشت سرش آقای مهدوی هم یاعلی گویان می‌رود و می‌مانیم من و او! با تعجب می‌پرسد: - چی شد؟ حرفی زدم؟ برای این‌که خودش را گناه‌کار نبیند می‌گویم: - نه فکر کنم یعنی قطعأ من باعث شدم برند! - شما! - کمی حواسم امروز جمع نیست، دایی حس کردند که اگر نباشند برای من بهتر باشه! - اگه من باعث شدم که کلا تموم کنیم امروز! بی‌پروا می‌گویم: - الان شما باعثش هستی، بقیه مواقع هم هر چیزی می‌تونه باشه پس امروز و فردا نداره، شما و غیر شما هم نداره در جا از این حرف‌هایم پشیمان می‌شوم! انگار کلا در عالم پشیمانی دارم سیر می‌کنم. به خودم یک تشر محکم می‌زنم تا حداقل این لحظات را نسوزانم و او را هم معطل خودم نکرده باشم. یکی دوتا صلوات برای حضرت مادر راهم می‌اندازد و می‌گویم: - شما سوالی کرده بودید که من متوجه نشدم اگر دوباره بپرسید. صاف می‌نشیند و می‌گوید: - خب گفتم با خانواده متفاوتم یعنی من نماز می‌خونم اون‌ها اصلا نمی‌دونن چطور می‌شه خوند، روزه تنهایی می‌گیرم، من قائل به سفر زیارتی‌ام قبل از سیاحتی، بزرگواران خانه ما پونزده ساله امام رضا (علیه السلام) رو حتی ندیدند اما خب سالی دوتا ترکیه روزیشون می‌شه! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وهفدهم » «رمان بگذارید خودم باشم» من شما رو با حجاب می‌پسندم، میون خانواده ما لباس مناسب اگر خانمی بپوشه قابل تأمله! به هر حال شما یا هر کسی باید ببینه می‌تونه این لحظات و افراد و رفتارها رو داشته باشه یا نه؟ راحت سوال کرد، راحت جوابش را بدهم که نه خودش، نه من اذیت نشویم: - این‌که اون‌ها چطوری هستند یک مسئله حاشیه‌ایه، الان به نظرم این سوال رو شما جواب بدید. الان با این مدل زندگی اون‌ها چطور تعامل دارید؟ بعد از زندگی مشترکی که با هر کسی شروع کردید تعاملتون با خانمتون و با رفت و آمد خانوادگی‌تون و نظرات و برخوردهای اون‌ها قراره چطور باشه و چه تاثیری داشته باشه؟ سکوت می‌کند! جابه‌جا می‌شود و باز هم سکوت می‌کند. دستانش را درهم چفت می‌کند و بیشتر سکوت می‌کند، سرم را بالا می‌آورم و می‌بینم دارد چه می‌کند که سکوت را می‌شکند و می‌گوید: - الان که... چی بگم؟ راستش با مادر و خواهر و خاله‌ها و عمه‌ها که محرم هستند به توصیه آقای مهدوی رابطهٔ محبت آمیز رو بیشتر هم کردم، یعنی چی بگم؟ اوایل که دیدند نماز می‌خونم و یه کم کاری‌هایی که از نظر اون‌ها عادی و رواله رو کنار گذاشتم چون از نظر خدا صحیح نبود و مقابلم جبهه گرفتند اما آقای مهدوی خیلی خیلی توصیه داشت که رفتار‌هام هم‌چنان پر انرژی و عادی باشه و نخوام هم که جواب حرف‌ها و تمسخرها و توهین‌هاشون رو بدم و احترام رو بکنم ستون زندگیم، . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وهجدهم» «رمان بگذارید خودم باشم» عالی جواب داد و کم‌کم هشتاد درصد کوتاه اومدن، یه ده درصدی هم تغییر داشتند به سمت خوبی‌ها! بین اقوام هم ده تا یکی حضور می‌زنم و غالبا به بهانهٔ دانشگاه و درس و پروژه غایبم - یعنی ممکنه خانواده نزدیک شما همسر شما رو هم کمی مورد نوازش سخت قرار بدهند؟ لبخند می‌زند و زمزمه می‌کند: - نوازش سخت، تعبیر لطیف ترسناکیه! بله، چی بگم راستش دلیلی که تا حالا برای ازدواج اقدام نکردم با تمام خواستن‌هام و اصرارهای آقای مهدوی و دوستان همین غصه قصه‌های آینده‌ایه که توی زندگی من جریان پیدا می‌کنه! هر دو سکوت می‌کنیم و کمی بعد خودش ادامه می‌دهد: - من مقابل پدر و مادرم وظیفهٔ فرزندی دارم، اما خب هیچ وقت همسرم رو مورد اجبار قرار نمی‌دم و البته که حفظ شأن و شخصیت و جایگاهشون بر عهدهٔ منه! مقابل بقیهٔ اقوام هم که تکلیف نمی‌کنم این جملات را با شادابی اولیه نمی‌گوید، کمی گرفته حرف می‌زند و این من را می‌ترساند، یعنی من هم بعدها اگر با او ازدواج کنم دچار این گرفتگی می‌شوم! - من از وضعیت زندگیم راضی هستم! - راضی! لبخند می‌زند: . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
•🌓• شب یه زمانِ کمّی نیست...! |