eitaa logo
ساحل رمان
8.8هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
801 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌و‌چهارم » «رمان بگذارید خودم باشم» سوده می‌گوید: - ناز و نیاز رو هم به‌هم نمی‌زنه فرشته جون! رفاقت و محبت که میاد، چون ازدواج اتفاق افتاده، عمق هم می‌ده به این رفاقت. شاید همینه که رابطه‌های خارج از ازدواج روان دختر و پسر رو به‌هم می‌زنه! دایی سینه‌ای صاف می‌کند و شانه بالا می‌دهد: - من که همیشه رو فرم بودم اما خدائیش آدم نمی‌تونه دروغ بگه ازدواج پاک آدم رو آروم می‌کنه هیکل رو هم شاداب می‌کنه، رفتار رو هم با وقار می‌کنه، ادب رو هم اجباری می‌کنه، خلاصه ازدواج کارها می‌کند... هی سوده به حرکات دایی چنان با لبخند نگاه می‌کند که یک ستاره شناس به عمق آسمان برای کشف یک راه شیری، یک باغبان به درختان پر ثمرش، یک سوده به شوهرش! درجا احساس افسردگی می‌کنم از این‌که همسری ندارم و این‌گونه تکیه بر دیوار اتاقم داده و رفتن این دو زوج را نظاره می‌کنم و لعن و نفرین می‌فرستم بر خودم که چرا چند صباحی زودتر کسی پیش‌نهاد نداده بود تا من نیز... - فرشته بیا ان‌قدر نرو توی خیالاتت! از جا می‌پرم و چشم‌غره می‌روم به برادر پر رویم که بوهایی برده و حتما از فردا آغاز اذیت‌هایش است! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وپنجم » «رمان بگذارید خودم باشم» گرد سینی هندوانه نشسته‌ایم و دارم حرص می‌خورم از دست بچه‌ها که چطور هندوانه می‌خورند و دایی هم دارد همراهی‌شان می‌کند و صدای لذت خنده‌شان چنان بلند است که ترجیح می‌دهم کمی بی‌خیال اطوارهایم شوم و من هم با چنگال و بدون بشقاب شخصی همراهی کنم ببینم زندگی بدون دوست ندارم و بدم می‌آید و آه و تخ چه مزه‌ای می‌دهد: - اوم شیرینه چقدر! سوده کنار گوشم می‌گوید: - چی ازدواج؟ اعتراض می‌کنم: - وا سوده جون دارم هندونه رو می‌گم! - آره. تا دیروز چَپَل بازی بود. الان شیرین! سوده هم فهمید که! یک جو آبرو داشتم، خب دیگر ندارم! تا آخر شب هر چه صبر می‌کنم دایی کمی از خواستگار کذایی بگوید عمدا نمی‌گوید. اما زمان رفتن به مامان می‌گوید: - هماهنگ می‌کنم بیان برای خواستگاری. شوهر جانت گفت چون من داماد رو دیدم دیگه نیازی نیست خودش ببینه! از نظر من پسر خوبیه! و با دست اشاره به من می‌کند: - دیگه فرشته هم مونده، هرکی اومده بدیم بره چنان چشم و ابروهایم از صورتم بیرون می‌زند که دایی در لحظه می‌پرد بیرون و سوده را هم می‌کشد و در را محکم می‌بندد. خیز بر می‌دارم تا در را باز کنم اما از آن طرف محکم گرفته است و می‌خندد. . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وششم» «رمان بگذارید خودم باشم» خیلی قشنگ می‌خندد و می‌گوید: - فرشته جون! باور کن مزاح بود! تو بی‌نظیری! اصلا من ترشیده بودم. پیر پسر یعنی من! گل دختر یعنی تو! توبه نامه‌اش طومار می‌شود و وقتی می‌بینم از داخل خانه هم صدای خنده می‌آید کوتاه می‌آیم به جمله‌ای: - بچه‌دار که شدی من هنوز هستم! و خودم می‌چرخم سمت مامان خندان و می‌گویم: - وای بچهٔ دایی، بچه‌های دایی! وای مامان.! شب که تنها می‌شوم کمی فکر می‌کنم به هر چیزی و آخرش وسوسه می‌شوم که ببینم《آرشام》یا《امیرحسین》مسئله این است. راستش چون کمی استرس گرفته‌ام کمی بیش‌تر اضطراب، بیش‌ترش ترس افتاده به جانم! برای فرار از تمام فکرها بی‌خود و بی‌جهت نام《آرشام》را تایپ می‌کنم تا معنی‌اش را پیدا کنم: - دارای زور خرس، خرس نیرو صاف می‌نشینم و هول شده لب می‌زنم: - یا خود خدا! اینم شد بخت و اقبال! چرا من، چرا خرس! ادامه‌اش هم که می‌گوید پسر آريامنه و پدر ويشتاسپ و نام نیای داریوش بزرگ شاهنشاه هخامنشی بوده است! جوابم منفی است! من حوصلۀ بحث راجع به کوروش و داریوش‌خان را ندارم! ان‌قدر در مدرسه دعوا کردیم با معلم دینی‌مان . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وهفتم » «رمان بگذارید خودم باشم» که ما می‌گفتیم کوروش و داریوش کبیر و اه به جمهوری اسلامی و او هم دو کلمه تاریخ نخوانده بود و بلد نبود مقابله کند، هرچند تمام ما بچه‌های کلاس هم تاریخ نخوانده بودیم و فقط در مجازی یک چیزهایی دیده و خوانده بودیم که خسته‌ام از همه! آخرش هم که دایی کاملا گفت که کلا از کوروش یک لوح ده خطی باقی‌مانده است و تمام جملات و افاضاتی که نزدیک به صد صفحه می‌شود اگر جمعش کنی، برای ایشان نبوده و مجازی‌جات و حیله‌هایش است، بعد هم تمام کارهای ایشان را مستند ارائه داد و دیدم عجب پادشاه‌های زورگویی هم بوده‌اند و کم از فشار بر مردم نداشتند الی‌آخر! حالا دایی تو باید یک آرشام بیاوری برای من خسته! راستی دایی گفت اسمش را کرده《امیرحسین》؟ چرا؟ گفت خود ساخته خود خواسته است؟ معتاد بوده؟ ترک کرده؟ خود باخته هم گفت دایی؟ نه نگفت! اصلا حرفی زد؟ نزد که! دارم دیوانه می‌شوم می‌نشینم و از حرصم موبایل و اسم زور خرس را پرت می‌کنم گوشه‌ای و می‌روم کمی آب بخورم تا آرام بشوم که فایده ندارد! تا دو روز دیگر که مامان می‌بیند من مظلوم و ساکت شده‌ام و دایی را در جریان می‌گذارد و قراری می‌گذاریم با اطلاع خانواده در حضور مادر و دایی و سوده و او و استادش آقای مهدوی در امام‌زاده صالح دو کیلو وزن کم می‌کنم! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وهشتم » «رمان بگذارید خودم باشم» چرا نمی‌آن خونمون؟ مامان: - از خودش بپرس! و دستانش را از شدت استرس درهم می‌کشد! با این حال مامان من هم ترس برم می‌دارد و می‌گویم: - شما چرا به من درست نمی‌گید چیه؟ برم بگم عمو چرا نمی‌آی خونمون؟ - وا فرشته عمو چیه؟ آقا امیرحسین! چشمانم به تعصب مادر می‌خندد: - واقعا! خب لطفا شما به من بگید از این آقای امیرحسین چی می‌دونید؟ و الا می‌رم بهش می‌گم عمو! مامان چشم‌غره‌ای نثارم می‌کند و من ذلیلانه عقب می‌نشینم: - نه نمی‌گم که و ملتمسانه پیش می‌روم: - جان فرشته یه‌خورده اطلاعات بدید تا نیومدن. چرا شما اومدی اون با پدر و مادرش نمیاد؟ بی پدر و مادره! - فرشته خجالت بکش! - اصلا الان که بیان من می‌گم نه. - بگو بدم می‌آید از سوده که سکوت کرده! - سوده جان! - من دارم صلوات می‌فرستم که تا شما دو تا به هم می‌رسید من و داییت زندگیمون ادامه داشته باشه مامان ترسیده می‌گوید: - سوده جان این چه حرفیه! خب محمد می‌گه صبر کنید خود آقا امیرحسین توضیح بده تا فرشته همون‌جا هرچی سوال داره بپرسه! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌ونهم » «رمان بگذارید خودم باشم» سوده دفاع می‌کند از من و من چه‌قدر سوده را دوست دارم: - آخه چه عیبی داره مطلع باشه! با دقت بیشتری سوال کنه! حس می‌کنم که این چند روز مثل کبک سرم را زیر برف کرده بودم و روی زمین خبرهایی بوده و من بی‌خبر! می‌آیم تصمیم بگیرم که به نشانهٔ اعتراض مجلس را ترک کنم که مامان و سوده هر دو از جایشان بلند می‌شوند و من از استرس بدون آن‌که نگاه کنم رو به آن دوتا و پشت به صحنه بلند می‌شوم. مادر زیر لب یک دور مرا ذبح می‌کند: - ای نمی‌ری فرشته! من به تو چی یاد دادم. پشت سر تو هستند، برگرد! انگار خرس پشت سرم ایستاده است. آب دهنم را قورت می‌دهم و آرام آرام خودم را می‌کشم کنار مادر و خندهٔ زیر چادر سوده را هم متوجه می‌شوم. آن‌ها سلام می‌کنند و من با خودم می‌گویم اگر سرم را بالا بیاورم چه شکلی را می‌بینم! خنده‌ام می‌گیرد و به خودم تشر می‌زنم: - ای بمیری گوگل که من باید جست‌و‌جو کنم اسم این عمو رو! دایی صدایم می‌زند: - فرشته خانوم! نگاهش می‌کنم. ابرو بالا می‌دهد و با دست دو نفر را نشان می‌هد که من سر بالا نمی‌آورم و فقط دو جوراب می‌بینم. جوراب اول: - آقای مهدوی هستند معلم مشهور بنده! جوراب دوم: - آقای امیرحسین... هستند! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌ودهم » «رمان بگذارید خودم باشم» صدای سلامم را حتما می‌شنوند و من پشیمان هستم از قبول ازدواج. من همان دختر پشمک‌خور هستم و هنوز برای انتخاب نوع بستنی با برادر کوچکم دعوا می‌کنم. من را چه به فهم زندگی! خاک بر سرم که ان‌قدر خودم را کودک عقل نگه داشتم! حالا چه می‌شود؟ چند لحظه می‌نشینیم و به احوال پرسی مامان می‌گذرد و آقای مهدوی و دایی! من نه هیچ حرفی دارم و نه هیچ ایده‌ای جز این‌که... - اگر اجازه بدید بریم سر اصل مطلب! که خب این دو عزیزمون هستند. من خدمت محمد جان یک‌سری توضیحات رو دادم که فرمودند به شما گفته شده حالا هر چی شما بفرمایید! دایی تاملی می‌کند و می‌گوید: - من حس می‌کنم این جلسه چون غیر رسمی است باید یک‌سری حرف‌ها بین دو عزیزمون مطرح بشه که اگر هر دو موضوع براشون حل شده بود ادامه روند رو داشته باشیم! این حرف کمی می‌ترساندم. سر بلند می‌کنم تا با چشم و ابرو از سوده جان بپرسم که سریع سر پایین می‌اندازد! مامان هم که در زاویه‌ی چسبیده به من است و نمی‌شود ۱۸۰ درجه بچرخم که ناگهان مامان کلا فضا را خالی می‌کند با کلامش! - خب پس من و خانم دایی فرشته خانوم می‌ریم شما آقایون به صلاح عمل کنید! دایی فرشته جان همه‌جوره اختیار دارند! و می‌روند! به همین سادگی و راحتی و می‌مانم من وسط گود! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌ویازدهم» «رمان بگذارید خودم باشم» دایی حالم را درک می‌کند و درجا خودش را نزدیک من می‌کشاند و دستی به حمایت پشت کمرم می‌گذارد. کمی اندازه چند درجه آرام‌تر می‌شوم و سر بالا می‌آورم تا حرف چشمانش را بخوانم. اضطراب چشمانم را که می‌بیند می‌گوید: - فرشته جان، آقا امیرحسین شاگرد دبیرستان آقای مهدوی بودند، بعد هم که وارد دانشگاه شدند رابطه استاد و شاگردی باقی مونده، از نظر آقای مهدوی آقا امیرحسین تأییده و درست هم این بود که یک راست حضوری خانوادشون بیان منزل شما برای خواستگاری! من هم البته یکی دو جلسه با آقا امیرحسین گپ و گفت داشتم که الان راضی شدم بیائیم این‌جا! اما خب خود آقا امیرحسین یه نظری داشتند که من رو قانع کرد! حس می‌کنم کمی دور خورده‌ام! دایی حسم را درک می‌کند و کنار گوشم می‌گوید: - الان تمرکزت روی اعتراض به ما نباشه، روی حرف‌ها باشه! چشم می‌بندم و کنار گوشش می‌گویم: - خدائیش... و دیگر حرفی نمی‌زنم آقا مهدوی از سکوت پیش آمده استفاده می‌کند و می‌گوید: - فقط یه خواهش دارم از هر دو بزرگوار! گذشته‌ای که گذشته و در رویاتون هم دیگه بهش دل نمی‌دید رو برای هم مطرح نکنید! از آینده‌ای که دارید به سمتش حرکت می‌کنید و براش برنامه‌ریزی کردید گفت‌وگو کنید. . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
•🪴• یکی که کسی جز من براش معنی نداشته باشه... |
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌ودوازدهم » «رمان بگذارید خودم باشم» جرقه می‌خورد با این حرف وسط خرمن حرف‌هایی که شاید می‌خواستم بزنم نگاه به دایی می‌کنم و او به تایید مهدوی می‌گوید: - بعضی گذشته‌ها ارزش خاطره هم نداشته، بی‌ارزشی‌ها رو نباید کرد چوب و توی سر زد. من با آقای مهدوی موافقم. اما تا می‌آیند یاعلی بگویند و بلند شوند دستش را می‌گیرم! تامل می‌کند و آهسته می‌گویم: - بمون دایی! - فرشته جان! کمی بلندتر می‌گویم: - ببخشید انگار یه صحبت‌هایی قبلا ردوبدل شده که من بی‌اطلاعم، اگر می‌شه شما هم بمونید! سرم را بالا می‌آورم و متوجه می‌شوم که دایی و آقای مهدوی نگاهی بین خودشان ردوبدل می‌کنند و آقای مهدوی کنار گوش شاگردش حرفی می‌زند و می‌مانند. دایی سر رشته را دست می‌گیرد و می‌گوید: - آقا امیرحسین شما هر چی به من گفتی، طبیعتا برای این بود که برای خواهر زاده‌ام بگم! که خب نگفتم چون دوست داشتم خودشون بشنوند، خودشون سؤال کنند، خودشون تصمیم بگیرند که فکر کنند یا رد کنند. الان هم بسم‌الله! حس می‌کنم یک چیزی این وسط یا خیلی درست است یا خیلی غلط، اما... اما خب دایی به من مهربان است، برایم غلط‌ها را انتخاب نمی‌کند. . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وسیزدهم » «رمان بگذارید خودم باشم» صدایی غیر از آقای مهدوی و دایی شروع می‌کند: - راستش من تشکر می‌کنم که هم این فرصت رو بهم دادید، هم قبول کردید که این فرصت رو طوری که مصر بودم بهم دادید! دایی و مهدوی هر دو می‌خندند و فرصت‌طلبی نثارش می‌کنند. نخیر انگار بساط محبت بین این سه تن فقط غربت من را پر رنگ‌تر کرده و می‌کند! - این‌که اين‌جا هستم نه به خاطر این‌که ادب خواستن رو بلد نباشم اما خب شرایط زندگی خانوادگی من طوریه که قبلش حق دارید شما بشنوید بعد انتخاب کنید برای ادامه یا نه! من یه مختصر می‌گم شما هر سؤالی دارید در خدمتم! سکوت که می‌کند دایی می‌گوید: - بذار ما بریم فرشته جان! سر بالا می‌اندازم! دایی کلافه لبخند می‌زند و تعارفی به آقای امیرحسین می‌کند تا ادامه بدهد: - راستش من قابل نیستم اما خب پسر آقای مهدوی هستم و می‌دونم ایشون توی دلش می‌گه خدانکنه من همچین پسر ناخلفی داشته باشم مهدوی دستی روی پای آقا امیرحسین می‌گذارد و می‌گوید: - بدون ارث باشه قبوله! می‌خندند و او می‌گوید: . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...