ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل سیزدهم / قسمت هشتادونهم - آقامهدوی تن و من رو نه میفهمم و نه می
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل سیزدهم/ قسمت نود
- انسان و حیوان،
غیب و شهود براشون نسبیه!
- واقعا؟
نگاه عمیقش در صورت مصطفی ثابت ماند:
- خیلی مهمه که همه بدونن زیر پوستۀ ظاهر دنیا یه باطنیه.
همهچیز این نیست که روشن و واضحه؛
هزاران برابر دیدنیها،
ندیدنی هست!
جواد زمزمه کرد:
- ندیدنی،
خودتون میگید ندیدنی،
پس چی فکر میکنی راجع به ماها با این ندیدنی!
اصلا برای کی هست؟
- برای آدم!
همۀ عالم برای خاطر آدم خلق شده،
مطمئن باش مهمتر از آدمیزاد توی عالم نیست.
- اما توی خونۀ ما گربه و سگمون ارزش یه آدم رو دارن!
با این حرف جواد سکوت افتاد در جمعشان و هماهنگ شد با سکوت شب!
یک حس نابی از هستها و نیستها! یک چیزهایی بین ما هست که نباید باشد اما هست.
جواد خودش سکوت را شکست و گفت:
- خونۀ ما لباس گربه اندازۀ لباس من قیمت داره،
غذا و کلینیک و بساط دیگه هم که هست!
مهدوی فقط گوش شده بود و لبهایش بسته.
مصطفی بود که نمیخواست جواد ادامه دهد و جواد بود که انگار داشت با خودش حرف میزد:
- میلیون میلیون گربه داره ایران،
نه از گرسنگی میمیرن و نه غذای لاکچری و لباس میخوان!
من میشینم مادرم رو نگاه میکنم که چرا داره اینطور براش پاپیون میزاره!
مصطفی میدید جواد دلش میخواهد بلند فکر کند،
اما نمیدانست که باید چه واکنشی نشان بدهد،
گاهی به آتش نگاه میکرد،
گاهی به مهدوی و گاهی به جواد که خیرۀ آتش بود و لبخند تلخ روی لبانش:
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل سیزدهم/ قسمت نود - انسان و حیوان، غیب و شهود براشون نسبیه! - و
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل سیزدهم / قسمت نودویکم
- هیچ گربه و سگی،
بچۀ انسان رو نمیبره خونۀ خودش،
غذاش رو به آدم نمیده،
اصلا لباس نیاز نداره،
داره آقای مهدوی؟
مهدوی لبخند کمرنگی زد و چشم از آتش گرفت.
نمیخواست معادلههایی که ذهن جواد داشت با کمک عقل حل میکرد را زیرورو کند.
مسیر عقل آدم که باز شود میزان خطا کم میشود،
اما اگر مقابل عقل ایستادی و نگذاشتی به کار بیفتد،
حالا دیگر شیطان است که به جای عقل حاکم بر تو میشود و تو اهل خطاهای مسخره میشوی!
- باور میکنی مصطفی،
من گربه رو بغل میکردم و بوسش میکردم و سگمون رو...
وای خدای من،
من حوصلۀ آدمیزاد نداشتم،
با حیوانات حشر و نشر داشتم!
الان که از بالا نگاه میکنم،
میبینم مثل حیوون شده بود اخلاقم!
بعد این ایلان ماسک یازدهمین بچهاش به دنیا میاد میگه فقط احمقها به جای بچه،
سگ و گربه میگیرن و بچۀ کم دارن!
احمقی میشه افتخار ما و خانواده!
- جواد، بسه دیگه!
- بیخیال مصطفی!
تو تا حالا معلمی دیدی،
دوستی دیدی که تو رو دعوت کنه به عالم بالاتر؟
جوش و خروش جواد با حرفهایش زیادتر میشد.
مصطفی نگاه نگرانش را دوخت به بیخیالی مهدوی که حالا سرش پایینتر افتاده بود!
- برای چی به آقا نگاه میکنی؟
من دارم با تو حرف میزنم!
مصطفی حرص خورده از بیخیالی مهدوی رو برگرداند سمت جواد که سکوت شب را با اعتراضاتش شکسته بود.
- نمیخوای یه چیزی بگی آقا؟
مهدوی سر بلند کرد و به چشمان جواد نگاه کرد که در این یکی دو هفته زیر چشمانش گود افتاده بود:
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل سیزدهم / قسمت نودویکم - هیچ گربه و سگی، بچۀ انسان رو نمیبره خو
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل سیزدهم / قسمت نودودوم
- وقتی داری درست میگی چی بگم جواد؟
- این غیب و ندیدنی اصلا رسیدنی هست؟
- خودت چی فکر میکنی؟
جواد سکوت کرد اما مصطفی گفت:
- اگر رسیدنی نبود که کسی تعریفش نمیکرد،
حتما چشیدن که میگن.
هست که هست!
- چهجوریه؟
دیگر وقتش بود تا برایشان کمی توضیح دهد.
شمرده شمرده گفت:
- همین راهیه که تو میری جواد،
همین حسیه که مصطفی داره؛
داری فکر میکنی.
وقتی تونستی فکرت رو از سطح حیوانیت دربیاری و بالا بکشی یعنی شروع شده برات جواد.
همه آدما دنبال خوردوخوراک و شهوت و پول و قدرتن!
همین رو میفهمن و میدونن،
همین هم باعث میشه که متوجه چیزی نشن.
اما تو داری رادارهات رو فعال میکنی،
دیدی چیزی که چشم و گوش از دریافتش عاجزه،
رادارها ردش رو میزنن،
یعنی حتما هست اما ما درگیرش نشدیم!
همنشین خوبان بشی،
خوب متوجه میشی!
شاید از حواس ظاهری ما دور باشه و پشت پردۀ محسوسات باشه اما هست!
مثل روح،
مثل روان،
مثل وجدان،
مثل حس ششم،
مثل خدا،
خدا، خدا...
خدا خدای مهدوی مثل قطرههای باران شمال بود؛
ریز ریز میآیند و روی برگها مینشینند.
حالت یک حالی میشود با صدای هر فرشتهای که یک قطره باران را هدیه میدهد به زمین و مگر نه اینکه هر قطرهای از آسمان همراه فرشتهای به زمین پرواز میکند و همین است که صدای باران برای همین دلنشین است.
همه دوستش دارند،
شوق میآورد با خودش،
صدای بال و زمزمۀ فرشتههاست در اصل!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
نوشته به دیدار یکی از مجروحان حمله دیروز رفته، باش شوخی کرده که جانباز شدی و بازنشسته.
جواب داده: مجروح؟ فقط یک چشم و دو انگشت دست راستم رفته. یک چشم و سه انگشت دیگه برای تیراندازی دارم. وقت شلیک یک چشم رو میبندم که خب بسته شد، واسه شلیک هم دو انگشت بسه، تازه یکی هم زیاد دارم.
#حزب_الله
@SAHELEROMAN
در خاک هم دلم به هوای تو میتپد
چیزی کـم از بهشت ندارد هوای تو.. 🌳
.
#قیصر_امینپور
@SAHELEROMAN | #شعریجات
هدایت شده از رضا حسنی | خوشنویسی
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#خط_نسخ
🔷@MagharKhoshnevysyIran
و فرمود:
- اگر طلب مغفرت و آمرزش بعضی شما برای همدیگر نبود، هرکس روی زمین بود هلاک میگردید.
مگر آن شیعیان خاصّی که گفتارشان با کردارشان یکی است.🌍
•
.
#جمعه
@SAHELEROMAN | ساحل رمان
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل سیزدهم / قسمت نودودوم - وقتی داری درست میگی چی بگم جواد؟ - این
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل سیزدهم / قسمت نودوسوم
و فرشتهها نشانۀ رحمت خدا هستند بر بندگان خوبش!
مصطفی داشت با این حسوحالش درون ذهنش را به لذت میکشاند که مهدوی گفت:
- یه چیزایی هست که مربوط میشه به همین مادیات دوروبرمون ولی خب حواس ما درکشون نمیکنه،
مثل اینکه یه کسی به شما غذایی میده که از پول حروم خریده،
ما متوجه کثیفی حرامش نمیشیم، فقط غذا رو میبینیم.
یه چیزایی هست که متوجه میشیم به صورت کلی اما لایههاش رو درک نمیکنیم.
حرفهای متفاوتی میشنیدند
جواد دلش میخواست فریاد بزند اما مصطفی میدانست که الان باید قبل از به فریاد آمدن جواد حرف بزند:
- میشه مثل یه آدمی که از وقتی به دنیا میاد عینک سهبعدی زده به چشمش،
اصلا نذارند درست ببینه و با عینک سه بعدی زندگی کنه یعنی با یه دنیای مجازی زندگی میکنه!
جواد همراهی کرد:
- تو سینما سهبعدی که دستت رو تکون میدی یه آدمه هم تکون میده!
- بعد که بزرگ میشه عینکش رو برمیداری.
- عجب دنیایی جلوش قرار میگیره.
مصطفی گفت:
- غیب رو تا حالا درک نکردیم اما فعلا با مثال پیداش کردیم مثل بازی یارانهای جواد،
یه بازی شرق و غرب و شمال و جنوب داره!
- بازیای جدید هم همینطوره!
دنیای جلوی چشم ما و دنیای غیب!
- منطقیه آقا.
مهدوی گفت:
- فقط باید گیرندههای جانت هم فعال باشه.
ما فقط گیرندههای بدنمون داره صددرصد کار میکنه اما نفس و جانمون خاموشه.
- میشه؟
مهدوی نیمخیز شد تا برود و گفت:
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
هدایت شده از کالای فرهنگی نمکتاب🇵🇸
فردا هم خرید حضوری مون برقراره 😍
از ساعت ۹صبح الی ۱۲ ظهر برای حضور خانمها و ۱۸ الی ۲۲ برای خرید و حضور خانوادگی . تشریف بیارید منتظر حضورتون هستیم .😊
موقعیت مکانی فروش حضوری مون
👇👇👇👇👇
https://nshn.ir/91rbsJA7IxQ7pX
https://eitaa.com/joinchat/4222156990Cab95243082
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازیست به اعجاز، نگاهت کافیست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفهٔ خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد🦋
.
#ولادت_پیامبر
@SAHELEROMAN | #شعریجات
ساحل رمان
| 🌸 | باورت میشه خدا هم کسیو ستایش کنه؟:) #عکس_نوشت | #کتاب | #محبوب_من @SAHELEROMAN
••
من خودم به شخصه چیز زیادی از زندگی پیامبر رحمت نمیدونم!🪐
و ترجیح میدم یه کتاب #کم_حجم، #داستانوار، #روون و #شیرین از ایشون بخونم! یه جور که نفهمم کِی کتابو شروع کردم و کِی تموم!
اگه تو هم مثل منی، بزن رو [لینک] و همین الان این کتابِ دوستداشتنی رو با [۴٠٪ تخفیف] سفارش بده!🤩
#معرفیجات | #محبوب_من
••