eitaa logo
انس با صحیفه سجادیه
4.9هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
1.5هزار فایل
من به شما عزیزان توصیه میکنم با صحیفه سجادیه انس بگیرید! کتاب بسیار عظیمی است! پراز نغمه های معنوی است! مقام معظم رهبری Sahifeh Sajjadieh در اینستاگرام https://www.instagram.com/sahife2/ ادمین کانال @yas2463
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 برنامه ی به همراه شرح ❇️ پا واپس کشیدن خرگوش از شیر چون نزدیک چاه رسید ♦️ چونک نزد چاه آمد شیر دید کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید گفت پا واپس کشیدی تو چرا پای را واپس مکش پیش اندر آ گفت کو پایم که دست و پای رفت جان من لرزید و دل از جای رفت رنگ رویم را نمی‌بینی چو زر ز اندرون خود می‌دهد رنگم خبر حق چو سیما را معرف خوانده‌ست چشم عارف سوی سیما مانده‌ست رنگ و بو غماز آمد چون جرس از فرس آگه کند بانگ فرس بانگ هر چیزی رساند زو خبر تا بدانی بانگ خر از بانگ در گفت پیغامبر به تمییز کسان مرء مخفی لدی طی‌اللسان رنگ رو از حال دل دارد نشان رحمتم کن مهر من در دل نشان رنگ روی سرخ دارد بانگ شکر بانگ روی زرد دارد صبر و نکر در من آمد آنک دست و پا برد رنگ رو و قوت و سیما برد آنک در هر چه در آید بشکند هر درخت از بیخ و بن او بر کند در من آمد آنک از وی گشت مات آدمی و جانور جامد نبات این خود اجزا اند کلیات ازو زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو تا جهان گه صابرست و گه شکور بوستان گه حله پوشد گاه عور آفتابی کو بر آید نارگون ساعتی دیگر شود او سرنگون اختران تافته بر چار طاق لحظه لحظه مبتلای احتراق ماه کو افزود ز اختر در جمال شد ز رنج دق او همچون خیال این زمین با سکون با ادب اندر آرد زلزله‌ش در لرز تب ای بسا که زین بلای مر دریگ گشته است اندر جهان او خرد و ریگ این هوا با روح آمد مقترن چون قضا آید وبا گشت و عفن آب خوش کو روح را همشیره شد در غدیری زرد و تلخ و تیره شد آتشی کو باد دارد در بروت هم یکی بادی برو خواند یموت حال دریا ز اضطراب و جوش او فهم کن تبدیلهای هوش او چرخ سرگردان که اندر جست و جوست حال او چون حال فرزندان اوست گه حضیض و گه میانه گاه اوج اندرو از سعد و نحسی فوج فوج از خود ای جزوی ز کلها مختلط فهم می‌کن حالت هر منبسط چونک کلیات را رنجست و درد جزو ایشان چون نباشد روی‌زرد خاصه جزوی کو ز اضدادست جمع ز آب و خاک و آتش و بادست جمع این عجب نبود که میش از گرگ جست این عجب کین میش دل در گرگ بست زندگانی آشتی ضدهاست مرگ آنک اندر میانش جنگ خاست لطف حق این شیر را و گور را الف دادست این دو ضد دور را چون جهان رنجور و زندانی بود چه عجب رنجور اگر فانی بود خواند بر شیر او ازین رو پندها گفت من پس مانده‌ام زین بندها - - 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
❇️ شرح «پا واپس کشیدن خرگوش از شیر چون نزدیک چاه رسید» 👈قسمت اول ❇️چونكه نزد چاه آمد، شير ديد ♦️ همان‌طوري‌كه قبلا دلالت نموده بود ”پيش در شو گر همي گويي تو راست“ خرگوش ”اندر آمد چون قلاووزي به پيش“ و در جلو شير راه مي‌نمود تا شير را ”به سوي دام خويش“ بِه‌بَرَد و چون به نزديك چاه رسيد پاي را واپس گذاشت و يک قدم به عقب رفت كه شير با مشاهده‌ي ايستادن خرگوش در راه به او گفت: چرا قدم پيش نه‌مي‌گذاري، جلو بيا و پا را واپس مگذار خرگوش در جواب شير گفت: كو پايم؟ من از بيم و هراس دست و پا‌ئي برايم نه‌مانده است و جانم از ترس لرزيده به‌طوري‌كه دل نيز در جاي خود قرار نه‌دارد. مگر رنگِ رويم را كه هم‌چون زر، زرد شده نه‌مي‌بيني؟ همين رنگم از درون من خبر مي‌دهد. فروزانفر نوشته: ”این اشاره است به آيه‌ي 46 سوره‌ي اعراف: وَ عَلَي الْاَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ بِسيما‌هُمْ كه مطابق گفته عرفا سيما علامتي است بر ظاهر كه از باطن منعكس مي‌گردد “. ادوارد ژوزف اين بيت را ”اشاره به آيات 29 و30 سورة محمد ذكر نمود “. در آيه‌ي 46 سوره‌ي اعراف خداوند مي‌فرمايد: بر روي پرده‌اي كه ميان اهل بهشت و اهل دوزخ هست مردا‌ني نشسته‌اند كه همة بهشتيان را به سيمايشان مي‌شناسند. در آيات 29 و30 سورة محمد خداوند حضرت محمد (ص) را مورد خطاب قرار مي‌دهد كه اي محمد اگر خواهيم به تو بنمائيم تا آن‌هايي كه در دل‌هايشان كفر و نفاق است از سيمايشان بشناسي. علي‌الحال بیت مي‌تواند به هر دو آيات اشاره داشته باشد زيرا براي مردان حق و عارفان به الله سيماي افراد نشان دهنده‌ي خصوصيات آن افراد مي‌باشد كه مولوي همين مطلب را دلالت مي‌كند كه چون خداوند سيما را معرّف خوانده چشم عارف به سيما مي‌نگرد و درون آنان را مي‌بيند كه به همين علت به ”پير روشن ضمير“ شاه‌دل‌ها نيز مي‌گويند و مولوي ”سيما“ را براي پي بردن به كيفيات دروني و در ابيات بعدي ”بانگ“ را براي كيفيات حسّي دليل مي‌آورد و مي‌گويد: رنگ و بو هم‌چون زنگ اشاره كننده (غمّاز) است به حالات دروني هم‌چنان كه بانگ و آواز (و اصولاً اصوات) اسب خبر از وجود اسب دارد و بانگ هر چيزي خبر از وجود آن چيز دارد تا به‌تواني صداي الاغ را از صداي در تشخيص دهي. ❇️گفت پيغامبر به تمييز كسان مَرْءُ مَخْفيٌ لَدَيْ طَيِّ اللْسان ‌‌♦️پيغمبر اسلام حضرت محمد (ص) براي شناخت افراد گفته است: مرد در زير زبان خود پنهان است چون هرچه را در ضمير خود نهان دارد بر زبان مي‌آورد. فروزانفر مصراع دوم را اشاره به فرمودة حضرت علي (ع) ذكر نموده است. ❇️رنگِ رو از حالِ دل دارد نشـان ♦️رنگِ رو (رنگِ رخسار) از حال دل خبر مي‌دهد و نشان از اين دارد كه مي‌گويد بر من رحمت كُن و مهر و محبت مرا در دل خود قرار ده. چنان كه رنگِ روي سرخ بر خوشي دل دلالت مي‌نمايد و مستلزم شُكر است. هم‌چنان كه رنگ روي زرد هم دلالت بر ناخوشي دل دارد كه مستلزم صبر است. ❇️در من آمـد آنكه دست و پـا بَرَد ♦️ (ترس از مرگ و قضاي بد) در من آمد كه دست و پايم را بُرد (و سست كرد كه نه راه پيش دارم و نه راه پس) و رنگِ رو و توان و نشان (سيما) به‌بُرد. در من آمد آن چيزي كه در هرچه افتد مي‌شكندش و هر درختي را از بيخ و بُن بر مي‌كند، در من آمد آن چيزي كه آدمي و جانور، جامد و گياه از وي مستأصل و درمانده مي‌گردند. ❇️اين خود اجزا‌ اند، كليّات ازو ♦️ فروزانفر نوشته: ”كليات: امور كلّي از قبيل اجناس و انواع، عناصر چهارگانه (خاك، آب، باد، آتش) است “. ادوارد ژوزف نوشته: (كليات: اشاره است به مواليد ثلاثه كه عبارتند از حيوانات و نباتات و جمادات “. زماني نوشته: ”منظور از كليات يا عناصر اربعه (باد و خاك و آب و آتش) است يا مواليد ثلاثه يعني نبات و جماد و حيوان “. مولوي آدمي و جانور، جامد و نبات را نام بُرد و دلالت نمود كه از قضاي بد مستأصل و درمانده مي‌گردند و در اين بيت آن‌ها را اجزا ناميد در نتيجه تفسير ادوارد ژوزف و وجه دوّم تفسير زماني كه كليات را مواليد ثلاثه ناميده‌اند صحيح نه‌خواهد بود و تفسير فروزانفر درمورد كليات صواب‌تر است هر چند اين كليات هم بنده‌اند، ”باد و خاك و آب و آتش بنده‌اند با من و تو مرده با حق زنده‌اند“. علي‌الحال مولوي مي‌گويد: آن‌چه گفتم حال اجزاي عالم بود به هنگامي كه قضا آيد و چون آمد كليات عالم هم ازو زوال پذيرند. ❇️تا جهان گه صابرست و گه شَكور ♦️ تا مادامي كه جهان گاهي صابر و گاهي شاكرست (رنگ و روي سرخ دارد بانگ شكر) و بوستان گاهي مستور از برگ و گُل و گاهي لخت و عور از برگ است. آفتابي هم كه بسان آتش برآيد ساعتي ديگر زوال مي‌پذيرد. 👈ادامه دارد .... 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
❇️ شرح «پا واپس کشیدن خرگوش از شیر چون نزدیک چاه رسید» 👈قسمت دوم ❇️اختـرانِ تافتـه بر چـار طاق ♦️عبدالعلي‌محمد‌بحر‌العلوم ”چار طاق را فلك ذكر نموده است “. ستارگان تابان بر افلاك هر لحظه دچار احتراق شده و در زير نور آفتاب ناپديد مي‌گردند. ماه كه زيبائي‌اش افزون‌تر از ستارگان ديگر است به محض آن‌كه در محاق افتد همانند كسي است كه از بيماري هم‌چون خيالي باريك شده. اين زمين كه ساكن و آرام است اگر زلزله‌اي اتفاق افتد به لرزِ تب گرفتار مي‌گردد. ❇️اي بسا كُه زين بلايِ مُردَ ريگ ♦️ چه بسيار اتفاق افتاده كه بر اثر زلزله اين بلاي نفرت‌انگيز كوهِ با آن صلابت و سرسختي را خُرد و همچون ريگ ريز ريز نموده (مرد ريگ مخفف مرده ريگ بوده كه فروزانفر نوشته: ”هر گاه به صورت وصف استعمال شود مفيد معني نفرت و تحقير است “. ادوارد ژوزف نيز ”به معني تحقير و زبوني ذكر نموده “ كه چون در بيت قبل زلزله، زمينِ ”با سكون و با ادب“ را مي‌لرزاند لذا در اين بيت ”بلاي مُرد ريگ“ ضمن آن‌كه منظور زلزله است معني ابراز شده توسط شارحان فوق صحيح‌تر مي‌باشد). ❇️ايـن هـوا بـا روح آمـد مقتـرِن ♦️ فروزانفر نوشته: ”چون انسان به هوا زنده است و تنفس ماية حيات است بدين جهت هوا را با روح مقترن و همراه شمرد . كه حقيقتاً اين چنين است و مراد اين است كه: هواي لطيفي كه ممدحيات است اگر قضا آيد همين هواي لطيف، بد بو (عفن) موجب بيماري مي‌گردد و ديگر ممدحيات نه‌خواهد بود (مقترن به معني متصل، همراه است). آب گوارا هم كه با جان سازگار و عجين بوده و ممدحيات است اگر در گودال و آب‌گيري به‌ماند زرد رنگ و تلخ و تيره مي‌گردد. آتشي هم كه چنين سركش است با وزش بادي مي‌ميرد (يموت) و خاموش مي‌شود. ❇️حالِ دريا ز اضطراب و جوشِ او ♦️حال دريا را از اضطراب و جوش، خروش آن به‌بين تا به تبديل‌هاي هوشمندانه‌ي او پي‌به‌بري (مولانا تأثير قضا را شرح داده و بيان نمود كه ”قضا ابري بود خورشيد پوش“ امّا همين ”قضا اگر صدبار راهت زند“ باز هم همين قضا تو را ”بر فراز چرخ خرگاهت زند“ و در بخش اخير تأثير قضاي بد را از زبان خرگوش در اجزاء عالم و سپس در كليات عالم دلالت نموده و براي هريك از كليات مثل‌هايي را بيان مي‌كند تا سالك متوجه دگرگوني و تبديل‌هاي باطني هوشمندانه خداوند گردد (”ادوارد ژوزف ”هوش او“ در اين بيت را به معني جان است “. و زماني به معني ”جان و كُنه دريا“ بيان نموده‌اند ) ولي هوشمندانه به نظر صحيح است زيرا كراراً فرموده ”عَليِهمٌ قَديرٌ“. ❇️چرخِ سرگردان كه اندر جست و جوست ♦️ ادوارد ژوزف نوشته: ”مراد از فرزندان بايد مواليد ثلاثه باشد كه عبارت‌است از معادن و نبات و حيوان‌است “. فروزانفر نوشته: ”تعبير مولانا از مواليد و امور مادّي به فرزندان فلك به لحاظ آنست كه قدما افلاك را در عالم عناصر و تغييرات آن‌ها مؤثر فرض مي‌كرده‌اند “. زماني نيز در شرح جامع خود همين نظر را انعكاس داده امّا در خواهيم يافت كه مولانا در اين بيت فرزندان افلاك را معرفي نموده كه آن‌ها گاهي در حضيض قرار مي‌گيرند، گاهي در ميانه و گاهي در اوج و بر حسب وضعيت در هريك از آنان سعد و نحس زمان به وفور وجود دارد. حال با اين معرفي روشن، اين دلالت‌ها براي شناخت آنان كافي نه‌بوده تا به اشتباه آن فرزندان را مواليد ثلاثه ندانيم؟ مولوي در انتهاي ابيات دفتر پنجم مي‌گويد: ”ره نيابد از ستاره هر حواس جز كه كشتيبان استاره‌شناس“ ”جز نظاره نيست قسم ديگران از سعودش غافلند و از قران“ و سپس سعد و نحس ستارگان را برمي‌شمرد تا خواننده با اين نشانه‌ها دريابد كه ستارگان فرزندان افلاكند و سعد و نحس دارند. مولوي مي‌گويد: اين چرخ سرگردان يا فلك در تغيير و تبديل است و احوا‌لش همانند حال ستارگان (فرزندانش) مي‌باشد كه گاهي در اوج قرار دارند، گاهي در ميانه و گاهي در حضيض و در هر ستاره حالت سعد و نحس به وفور وجود دارد (ستارگان در سرنوشت آدميان تأثير مي‌گذارند كه به همين علت براي ستارگان حالت‌هاي سعد و نحس قائل مي‌شدند امّا اگر سالكي محمول گردد ديگر او بر ستاره حكم مي‌راند ”بعد از اين باشد امير اختر او“). ❇️از خـود اي جزوي ز كُل‌ها مختلط ♦️ در ابتدا از خود كه جزو هستي و از كُل‌ها تركيب شده‌اي بايد حالت‌هاي هر بسيطي را كه از آن آميخته شده‌اي فهم كني. هنگامي كه كليات را رنج و درد بود مگر ممكن است اجزاء آن كليات مثل انسان به هنگام درد و رنج رويش زرد نگردد. به خصوص جزوي كه از اضداد، از آب و خاك و آتش و باد جمع آمده است. 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
❇️پرسیدن شیر از سبب پای واپس كشیدن خرگوش را ♦️در بخش قبل دیدیم که خرگوش برای اجرا کردن نقشه اش برای رهایی از دست شیر ، شیر را به کنار چاهی برد و خود پا پس کشید . شیر از خرگوش می پرسد که چرا پا پس کشیدی و ... ادامه ی ماجرا : ❇️ شیر گفتش : تو ز اسباب مرض این سبب گو خاص ، كه این استم غرض ♦️شیر به خرگوش می گوید : سبب اصلی و خاص نگرانی خود را بیان کن . ❇️ گفت : آن شیر، اندر این چَه ساكن است اندر این قلعه ز آفات ایمن است ♦️خرگوش گفت : آن شیر دیگر در دل این چاه سکنی گزیده و ایمن است . ❇️ قعر چَه بگزید هر كو عاقل است ز آن كه در خلوت صفاهای دل است ظلمت چَه ، به كه ظلمتهای خلق سر نبرد آن كس كه گیرد پای خلق ♦️در اینجا مولانا از داستان جدا می شود و سخن دل خود را می گوید : ، تنها نشستن و دوری از خلق است ، به طوری که مرد راه خدا از این تنهایی و گوشه گیری و ذکر و فکر ، راهی به خدا بیابد و در طی خلوت ، نفس سرکش را مهار کند . ظلمت های خلق تاثیری است که معاشران نا مناسب در سالک راه خدا می گذارند و او را از مقصود دور میکنند . کسی که بخواهد پا به پای این معاشران برود ، نجات نمی یابد و به مقصود نمی رسد . البته باید این توضیح را هم اضافه کنم که مولانا در جایی که اختلاط با یاران سازنده باشد خلوت را توصیه نمی کند . ❇️ گفت : پیش آ ، زخمم او را قاهر است تو ببین كان شیر در چَه حاضر است ؟ ♦️شیر گفت : قدرت من بر آن شیر چیره است . بیا ببین آیا او در چاه است ؟ ❇️ گفت : من سوزیده ام ز آن آتشی تو مگر اندر بر خویشم كشی تا بپشت تو ، من ای كان كرم چشم بگشایم به چَه در بنگرم ♦️خرگوش گفت : من از آن شیر زخم خورده ام و می ترسم . مگر آنکه تو مرا در پناه خود بگیری تا به سر چاه بیایم . 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2