eitaa logo
انس با صحیفه سجادیه
4.9هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
من به شما عزیزان توصیه میکنم با صحیفه سجادیه انس بگیرید! کتاب بسیار عظیمی است! پراز نغمه های معنوی است! مقام معظم رهبری Sahifeh Sajjadieh در اینستاگرام https://www.instagram.com/sahife2/ ادمین کانال @yas2463
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ قرآن کریم هر روز یک آیه تفسیر نور – استاد محسن قرائتی سوره وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُواْ أَنَّى‏ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنْ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِى مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ‏ وپیامبرشان به آنها گفت: همانا خداوند «طالوت» را براى زمامدارى شما مبعوث (وانتخاب) كرده است، گفتند: چگونه او بر ما حكومت داشته باشد در حالى كه ما از او به فرمانروایى شایسته‌تریم و به او ثروت زیادى داده نشده است؟ پیامبرشان گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و توان علمى و جسمى او را افزون نموده است وخداوند ملكش (فرماندهى ورهبرى) را به هر كس بخواهد مى‌بخشد وخداوند (احسانش) وسیع و (به لیاقت‌ها وتوانایى‌هاى افراد) آگاه است. 1- پیامبران بر اساس وحى، جانشین خود را انتخاب مى‌كنند. «ان اللّه قد بعث» 2- رهبرى كه خداوند تعیین كند، به نفع مردم است. «بعث لكم» 3- اگر مى‌خواهید به آزادى و نجات برسید، باید رهبر الهى را بپذیرید. «انّ اللّه قد بعث لكم طالوت ملكا» 4- دین از سیاست جدا نیست. انبیا مستقیماً در مسائل نظامى دخالت وفرمانده نظامى عزل ونصب مى‌كردند. «انّ اللّه قد بعث لكم» 5 - از استعدادهاى نهفته در افراد گمنام و فقیر، غافل نباشید. «قد بعث لكم» 6- نشانه‌ى ایمان واقعى، تسلیم خدا و رسول بودن است و بنى‌اسرائیل به خاطر پندار غلط تسلیم نبودند. «انّى یكون له الملك‌علینا» 7- یكى از امتحانات الهى، نحوه برخورد ما با رهبر الهى است. «قالوا انّى یكون...» 8 - خودبرتربینى، محكوم است «نحن احقّ بالملك منه» 9- نام و مقام و شهرنشینى، نشانه برترى نیست. در این آیه از كسانى كه ملاك برترى را مال و مقام دانسته‌اند، انتقاد شده است. «لم یؤت سعة من المال» 10- انتخاب الهى، بر اساس لیاقت است، نه گزاف و بیهوده.«ان اللّه اصطفاه علیكم وزاده بسطة فى العلم والجسم» 11- قدرت علمى و توانایى جسمى، دو شرط لازم براى فرماندهى لشكر است. «بسطة فى العلم و الجسم» 12- توانایى علمى، مهم‌تر از توانایى جسمى است. «زاده بسطة فى العلم و الجسم» ابتدا كلمه‌ى «علم» آمد، سپس «جسم». 13- اعلم بودن، در گزینش یك اصل است. «بسطة فى العلم» 14- رهبر و مدیر باید زیر دستان خود را توجیه كند و دلیل كار و انتخاب خود را بازگو كرده و ابهامات را برطرف كند و نگوید این حقّ من است كه هر كارى بخواهم انجام دهم. پیامبر دلیل انتخاب طالوت را توانایى علمى وجسمى او بیان كرد. «زاده بسطة فى العلم و الجسم» 15- نه فقر وگمنامى، مانع لطف الهى است و نه ثروت وشهرت، باعث آن. «واللّه واسعٌ علیم» 16- سرچشمه‌ى اكثر اعتراضات مردم، كوته نظرى و كوته فكرى است، ولى علم خداوند بى‌نهایت ونامحدود است. «واسع علیم» 🔗 با نصب نرم افزار زیر با ما در این دوره ی تفسیر خوانی همراه شوید 👇 https://cafebazaar.ir/app/com.ghadeer.tafsirnour ⏺کانال انس با 🆔 @sahife2
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 یک زیبای دیگر با حضرت دوست از مرحوم فیض کاشانی : 👈 بدل و بجان زد آتش سبحات حسن و زیبت بجهان فکند شوری حرکات دلفریبت دل عالمی زجا شد زتجلی جمالت دو جهان بهم برآمد زکرشمهٔ غریبت تو گل کدام باغی چه شود دهی سراغی که برم بدیده و سر نه بدامن بجیبت گل گلشن وفائی همه مهری و وفائی چه شود که گوش داری بفغان عندلیبت بنشین دمی به پیشم برهان دمی زخویشم بحلاوت خطانت بملاحت عتیبت بنشین دمی و بنشان غمی از دل پریشان بنوید لطف و احسان که بمردم از تهیبت بنشین دمی و برخیز بزن آتشی و بکریز بکجا روی که من دست ندارم از رکیبت دل من نمی شکیبد زجمال دوست زاهد تو که طالب بهشتی تو و وعده و شکیبت من و رو برو و نقدا تو و انتظار فردا من و صحبت حبیبم تو و نسیه و نصیبت بدر تو آمد بامید آنکه یابد زعطای بیشمارت زنوال بی حسیبت ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2
👆 با تشکر از همه دوستانی که در این بحث ما مشارکت داشتند
...وهب لی مکرا علی من کایدنی وقدرة علی من اضطهدنی در این فراز امام علیه السلام از خداوند می خواهد راه چاره ای در برابر خدعه اهل نیرنگ،به او عطا کند و توانایی بر کسی که قصد از بین بردن او را دارد.... اسلام ،دین کوچه پس کوچه های بن بست نیست،که مومن درآن ،گم شود یا راه بر او بسته شود.برای هر تنگنا،راه کار برون رفت، قرار داده است.«مکر»،بر خلاف آنچه بین ما مصطلح است،معنای حیله ونیرنگ نمی دهد. در ادبیات دینی،بار مثبت دارد، راه چاره است.چاره جویی برای تبدیل تهدید به فرصت. به همین جهت،از واژه«هب»به معنای عطاوبخشیدن استفاده شده است... وقدرت بر آن کس که قصد «له کردن»مرا دارد. همه این ها را امام علیه السلام ،از خداوند می خواهد،تا دعا کننده را به توحید و یکتا پرستی،رهنمون شود. همان که بزرگان فرموده اند «صحیفه سجادیه ،درس توحید می دهد» کودکی ام به عاشقی طی شدولطف ایزدم عمر به خوان هفتم و....مثل همان اوایلم
و هب لى مكرا على من كايدنى كلمه‏ ى «مكر» : راغب مى‏گويد: المكر صرف الغير عما يقصده بحيله و ذلك ضربان: مكر محمود و ذلك ان يتحرى بذلك فعل جميل و على ذلك قال (و الله خير الماكرين)، و مذموم و هو ان يتحرى به فعل قبيح، قال (و لا يحيق المكر السى‏ء الا باهله). مكر عبارت از اين است كه مكر كننده با حيله فكر ديگرى را از آن چيزى كه قصد كرده است بگرداند و اين دو قسم است: يكى مكر محمود و آن مكرى است كه مكر كننده در طلب كار خوبى باشد و در اين باره خدا فرموده است كه: «پروردگار، بهترين مكر كنندگان است.»، و مكر مذموم آن مكرى است كه مكر كننده در طلب عمل قبيحى باشد و خداوند درباره‏ى چنين مكرى فرموده است: «جزاى مكر ناپسند نازل نمى‏شود مگر بر آنان كه مرتكب عمل مكر شده‏اند.»
خدعه و مكر، اغفال نمودن و گمراه كردن مردم است، افراد مكار مى‏توانند در جميع شئون اجتماعى، دينى، اخلاقى، اقتصادى، و ديگر امور، اين روش پليد را به كار بندند و از اين راه به هدف نامشروع خود دست يابند. اسلام، اين قبيل مكرها را كه براى نيل به مقاصد خائنانه و ناپاك است تقبيح نموده و اولياى گرامى اسلام مسلمانان را جدا از آن برحذر داشته‏اند: رسول اكرم فرموده است: مكر و خدعه و خيانت در آتش است.
كسى كه مردم را فريب مى‏دهد بايد از جهت هوش و استعداد قوى و نيرومند باشد تا بتواند قصد خود را به گونه‏اى طرح كند و آنرا طورى پياده نمايد كه اشخاص عادى در نظره‏ى اولى نتوانند به فريبكارى او واقف شوند. بنابراين هر قدر شخص باهوشتر باشد مى‏تواند مكر خود را با نقشه‏ اى پيچيده‏تر بنيان نهد و با ابهام زيادترى به اجرا بگذارد. حضرت اميرالمومنين مولى الموحدين على عليه‏السلام كه تمام وجود مقدسش هوش و درايت بود، روى همين اصل و اساس مى‏فرمايد: لولا ان المكر و الخديعه فى النار لكنت امكر الناس. اگر نمى‏بود كه مكر و فريب و خدعه در آتش است من در مكر نمودن و فريب دادن از همه‏ى مردم قويتر بودم.
دشمنان اسلام در عصر رسول گرامى و همچنين در ايام ائمه‏ى معصومين عليهم‏السلام براى نابودى اسلام و از ميان بردن اولياى دين مكرها كردند و به صور مختلف خدعه‏ها نمودند، بعضى از آن مكرها با عنايت خداوند دفع شد و بعضى از آنها تحقق يافت و اثر سوء آن به جاى ماند و هم اكنون پس از گذشت قرنها هنوز اسلام و مسلمين گرفتار عوارض شوم آن مكر هستند. خداوند در قرآن مجيد فرمود: و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين. وقتى كه كفار نقشه‏ى مكر كشيدند تا ترا زندانى كنند يا به قتل برسانند يا از مكه اخراجت نمايند و خلاصه، كارى كنند كه نتوانى به تبليغ دين مقدس حق ادامه بدهى، باريتعالى در مقابل مكر خائنانه‏ى آنان مكرى مفيد و ثمربخش به كار برد كه بهترين مكركننده، ذات اقدس الهى است.
مشركين براى كشتن پيمبر اسلام و اجراى مكر خود خانه‏ى رسول اكرم را شبانه محاصره نمودند و منتظر بودند صبح شود تا آن جناب را به قتل برسانند، ولى خداوند براى حفظ حيات پيمبر اكرم و بر هم زدن نقشه‏ى مكر مشركين، پيشواى اسلام را به گونه‏اى بهت‏آور و حيرتزا از ميان مشركين در بر دارد و او را به غار ثور رساند و موجبات هجرت آن حضرت را به مدينه‏ى طيبه مهيا ساخت.
مكر و خدعه‏ى خائنانه‏اى كه جامه‏ى تحقق پوشيد و عوارض دردناك و زيانبخش آن از صدر اسلام تاكنون باقى مانده مكرى بود كه معاويه بن ابى‏سفيان در جنگ صفين به كار برد، قرآنها را بالاى نى زد و منادى او به لشكر على (ع) خطاب نمود كه معاويه مى‏گويد: بياييد از جنگ دست برداريم و قرآن را حاكم بين خود قرار دهيم. اين عمل را موقعى انجام داد كه از نظر نظامى در آستانه‏ى شكست قرار داشت و بيش از چند ساعتى به پايان جنگ و به پيروزى نهايى على (ع) باقى نمانده بود، ولى بدبختانه جهل و نادانى عده‏ى زيادى از لشكريان على (ع) موجب شد كه مكر معاويه را پذيرا شوند و سخن خائنانه‏ى او را به حساب حسن نيتش بگذارند. از اين رو به على (ع) مراجعه كردند كه به مالك اشتر، فرمانده‏ى لشكر، پيام بفرستد كه جنگ را ترك گويد و از جبهه بازگردد. على (ع) به آنان فرمود: پيشنهاد معاويه مكرى بيش نيست، بگذاريد مالك وظيفه‏ى خود را انجام دهد، آن نادانها نپذيرفتند و همچنان در سخن خود پافشارى كردند و سرانجام كار به جايى رسيد كه على (ع) را تهديد به قتل نمودند. اين خدعه‏ى ناپاك و خائنانه به نفع ظاهرى معاويه و به ضرر واقعى اسلام و قرآن و على (ع) پايان يافت. بر اثر اين مكر و فريب اسلام از مسير حقيقى خود خارج شد، على (ع) را به كشتن داد، حادثه‏ى عاشورا را به وجود آورد، و بر اثر آن، اختلافى بين مسلمين پديدار گرديد كه هنوز باقى مانده است.
در زمان ساير ائمه ‏ى معصومين عليهم‏السلام بيش و كم از ناحيه‏ى خلفاى اموى و عباسى نقشه‏هاى مكارانه‏اى طرح مى‏شد تا بتوانند مستمسكى بر ضد خاندان پيمبر به دست آورند و فرزندان آن حضرت را اذيت و آزار نمايند و اگر بشود به حياتشان خاتمه دهند، ولى حضرت باريتعالى با عنايت خود به گونه‏اى حقيقت را روشن مى‏فرمود و نقشه‏ى مكارانه‏ى آنان را نقش بر آب مى‏ساخت
مردى به نام صفوان بن يحيى مى‏گويد: جعفر فرزند محمد بن اشعث به من گفت مى‏دانى سبب علاقه‏ى ما به اهل‏بيت رسول گرامى و معرفتمان به آن خاندان چه بود، با آنكه ما همانند شيعيان به مقام آنها معرفت نداشتيم؟ پرسيدم: سبب معرفت چه بود؟ به من پاسخ داد: منصور دوانقى به پدرم محمد بن اشعث گفت: مرد لايق و عاقلى را كه در دانايى قوى باشد طلب كن كه از طرف من كارى را انجام دهد. پدرم دايى خود، ابن مهاجر را معرفى نمود. منصور گفت: او را نزد من بياور. او دايى خود را به حضور خليفه‏ى وقت برد. منصور دوانقى به وى گفت: اين پولها را بگير و آن هزارها دينار بود كه در اختيار وى گذارد، دستور داد برو مدينه عبدالله بن حسن و عده‏اى از اهل‏بيت او را كه جعفر بن محمد نيز بين آنان است ملاقات كن و به همه‏ى آنان بگو، من مرد غريبى از اهل خراسانم و گروهى شيعه از شيعيان شما اين اموال را فرستاده‏اند و به هر يك از آنان مبلغى بده و چون پول را گرفتند بگو من فرستاده شيعيان هستم و دوست دارم كه خطوط شما كه از گرفتن پول حكايت كند نزد من باشد. پول را از منصور گرفت و طبق دستور به مدينه آمد و سپس برگشت و نزد منصور دوانقى رفت و محمد بن اشعث نيز در مجلس حاضر بود. خليفه از جريان امر مدينه پرسش نمود. گفت: به مدينه رفتم و اهل‏بيت را ملاقات نمودم، دستور را اجرا كردم و اين نوشته‏هاى آنان است كه مبلغ را دريافت نموده‏اند جز جعفر بن محمد. نزد او رفتم، در مسجد پيمبر بود، مشغول نماز. پشت سر آن حضرت نشستم، با خود گفتم، از نماز فارغ مى‏شود، من آنچه را كه به دگران گفته‏ام به ايشان نيز مى‏گويم. با عجله نماز را تمام كرد و متوجه من شد و فرمود: فلانى، از خدا بترس و اهل‏بيت پيمبر را اغفال نكن و به منصور هم بگو كه از خدا بترس و اهل‏بيت پيمبر را فريب نده، زيرا اينان به دولت بنى‏مروان نزديك‏اند و همه‏ى آنان به پول نياز دارند. من گفتم مقصود شما از اين سخنان چيست؟ فرمود نزديك بيا، نزديك رفتم و تمام آنچه را كه بين من و شما گذشته بود خبر داد به طورى كه گويى او سومى ما بوده. منصور گفت: اى پسر مهاجر! بين خاندان پيمبر هميشه يك محدث وجود داشته و جعفر بن محمد محدث امروز اهل‏بيت است. مشاهده‏ى اين جريان موجب شد كه خانواده‏ى ما به اهل‏بيت پيغمبر گرايش يافت و به گروه شيعيان پيوست. هدف منصور دوانقى از اين كار آن بود كه از امام صادق (ع) سندى به دست آورد و آن را به مردم ارائه كند و بگويد: جعفر بن محمد وحدت مسلمين را برهم زده، دولتى در دولتى تشكيل داده، مدعى مقام خلافت شده، و از مسلمين حقوق اسلامى دريافت مى‏كند و بعيد نبود كه به استناد همان سند عملا به قتل امام صادق (ع) اقدام نمايد، ولى خداوند آن حضرت را از اين مكر خائنانه محافظت فرمود و خدعه‏ى منصور دوانقى را بى‏اثر نمود.
مكر پسنديده و ممدوح كه براى تحقق بخشيدن به نيت خير و مرضى الهى اعمال مى‏گردد مكرى است كه در آيين مقدس اسلام مجاز است و به منظور اعلاى حق و اقامه‏ى عدل به كار برده مى‏شود و در اين باره روايات بسيارى از اولياى اسلام رسيده است. على (ع) فرمود: از رسول گرامى در روز خندق شنيدم كه مى‏گفت: حرب و مقاتله مكر است و در صحنه‏ى پيكار هر چه مى‏خواهيد بگوييد تا پيروز شويد. در جنگ احزاب پس از سخنانى كه بين على (ع) و عمرو بن عبدود رد و بدل گرديد، اميرالمومنين فرمود: آيا كافى نبود ترا كه من به جنگت آمده‏ام و تو بزرگ سوار عربى با اين حال براى جنگ با من از دگرى كمك خواسته‏اى؟ عمرو برگشت به پشت سر نگاه كند و ببيند كيست كه به يارى او مى‏آيد. على (ع) از اين فرصت، برق‏آسا استفاده نمود و شمشير خود را محكم به ساقهاى پاهاى او فرود آورد و هر دو ساق را قطع نمود و با پيروزى به حضور رسول گرامى آمد در حالى كه از جاى ضربت عمرو بن عبدود كه قبلا به سر على (ع) زده بود، خون جريان يافت و از شمشير على (ع) نيز كه به ساق عمرو زده بود خون مى‏چكيد. رسول گرامى فرمود: على! با عمرو مكر كردى؟ عرض كرد: بلى يا رسول‏الله، جنگ، خدعه و مكر است. اين مكر در نبرد با دشمن مايه‏ ى بقاى اسلام و ادامه‏ى حيات پيمبر گرامى و مسلمانان گرديد و موجب شد كه آيين حيات‏بخش اسلام باقى بماند و ميليونها انسان در طول قرون و اعصار از تعاليم آن بهره‏مند گردند.
گاهى مكر محمود و مرضى خداوند در حين جنگ نيست، بلكه در موردى است كه دشمن حيله و كيدى طرح نموده و اگر آن حيله ‏ى خائنانه با خدعه و مكرى در هم شكسته نشود. عوارض و آفات بزرگى به بار مى‏آورد و نمونه‏ى اين قسم مكر عملى است كه رسول گرامى به امر باريتعالى بعد از جنگ احد براى جلوگيرى از هجوم مجدد مشركين انجام داد. موقعى كه رسول اكرم از وقعه‏ى احد برگشت و به مدينه وارد شد، جبرئيل بر وى نازل گرديد و گفت: اى محمد! خداوند ترا امر مى‏كند كه براى تعقيب مشركين از مدينه خارج شوى و كسى جز افراد مجروح از شهر خارج نشود. رسول اكرم امر كرد منادى ندا دردهد اى مهاجرين و انصار! هر كس مجروح است از شهر خارج شود و هر كس جراحت ندارد در شهر بماند. مجروحين به ضماد و مداواى جراحات خود پرداختند و خداوند، اين آيه را نازل فرمود: و لا تهنوا فى ابتغاء القوم. در تعقيب دشمن سستى ننماييد. وقتى ابوسفيان و مشركين از احد برگشتند و مقدارى راه پيمودند از عمل خود پشيمان شدند، يكديگر را ملامت نمودند كه نه محمد را كشتيم و نه يارانش را از فعاليت انداختيم. تصميم گرفتند دوباره به مدينه بازگردند و به جنگ ادامه دهند. رسول اكرم از شهر خارج شد براى آنكه دشمن را بترساند و به آنان بفهماند كه مسلمين در طلب آنها از مدينه بيرون شده‏اند تا به آن حضرت گمان قوت ببرند و متوجه شوند كه آسيبهاى جنگ احد آنان را ضعيف نساخته و در مقابل دشمن سست نشده‏اند و با توجه به قوت مسلمين از تصميم خود برگردند و به مكه مراجعت نمايند. پيمبر گرامى با هفتاد نفر مجروح از مدينه بيرون آمد و تا حمراء الاسد كه در هشت ميلى مدينه است توقف نمود. در ناسخ التواريخ و بعضى كتب ديگر آمده كه پيغمبر اكرم سه روز در حمراء الاسد ماند، شبها دستور مى‏داد در پانصد نقطه آتش برافروزند تا جاسوس ابوسفيان كه براى آگاهى از اوضاع لشكر مسلمين به آن نقطه نزديك مى‏شود از مشاهده‏ى آن همه آتش و از لشكرى كه به آن آتشها نياز دارند دچار وحشت شود و احساس خود را در مراجعت براى ابوسفيان و دگر مشركين بيان نمايد تا آنان نيز وحشت‏زده شوند، فكر بازگشت به مدينه را از سر بيرون كنند، و راه مكه را در پيش گيرند. اين مكر بسيار مفيد واقع شد و به نتيجه‏ى مورد نظر منتهى گرديد.
امام سجاد عليه‏السلام از پيشگاه خداوند درخواست مى‏نمايد: و هب لى مكرا على من كايدنى. بار الها! هر كس با من از در خدعه و كيد وارد مى‏شود تو به من مكرى عطا فرما كه خدعه‏ى او را دفع كنم. درخواست امام سجاد (ع) از پيشگاه خداوند در اعطاى مكر، نظير همان مكرى است كه پروردگار در مقابل حيله و كيد ابوسفيان و مشركين به پيغمبر اكرم اعطا فرمود و بدان وسيله اسلام و مسلمين را از خطر نجات داد.
امام سجاد (ع) در پيشگاه خداوند عرض مى‏كند: و قدره على من اضطهدنى. بار الها! هر كه مى‏خواهد از راه قهر و غلبه بر من مسلط گردد به من قدرتى بده كه مانع قهاريت او شوم.
خداوند مردم را آزاد آفريده و خواسته ‏ى ذات مقدسش آزادى مردم است و نبايد انسانى، خود را برده و بنده‏ى انسان دگرى قرار دهد. على (ع) ضمن نامه‏اى كه به فرزندش حضرت مجتبى نوشته فرموده است: و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا. فرزند عزيز! بنده‏ى كسى نباش كه قضاء الهى و اراده‏ى باريتعالى در اين است كه تو آزاد باشى.
بدبختانه در قرون گذشته مردمانى خودخواه و زورگو وجود داشته‏اند كه مردم را برده و بنده ‏ى خود مى‏گرفتند و مورد انواع تحقير و اهانتشان قرار مى‏دادند و در عصر حاضر نيز اين قبيل خودخواهان حتى در كشورهاى پيشرفته بسيارند. يكى از خدمات بزرگ پيمبران الهى نجات دادن انسانها از اين ذلت و اسارت بود.
موقعى كه فرعون در مصر جبارانه حكومت مى‏كرد و خود را مالك مردم مى‏دانست هر چه پسر در بنى‏اسرائيل متولد مى‏شد سر مى‏بريد و حضرت موسى در همان زمان به دنيا آمد. خداوند براى حفظ جان او به مادرش الهام فرمود كه فرزندش را در صندوقچه ‏اى قرار دهد و در رود نيل بيفكند و با الهام به او وعده داد كه او را حفظ مى‏كنم و او را به تو برمى‏گردانم. جريان آب به فرمان الهى صندوقچه را در نهرى برد كه در باغ بزرگ دربار جريان داشت. آسيه و فرعون صندوقچه را ديدند، به دستورشان از آب گرفتند، طفلى را در آن مشاهده كردند كه به اراده‏ى حضرت حق، محبت كودك در دلشان قرار گرفت، از خطر مرگ رهايى يافت، قرار شد او را نگاه دارند و براى تغذيه ‏ى كودك، قضاى الهى ترتيبى را فراهم آورد كه طفل به مادرش برگشت و او فرزند خويش را شير مى‏داد. موقعى كه موسى به نبوت مبعوث گرديد و در معيت برادرش هارون به كاخ فرعون آمدند، خود را فرستادگان الهى معرفى نمودند و از وى خواستند كه از بنى‏اسرائيل دست بردارد و آنان را با آن دو نفر به خارج مصر بفرستد. فرعون موسى را شناخت، از روزگار كودكى او سخن گفت و نگاهدارى وى را به رخش كشيد و بر وى منت گذاشت. موسى برآشفت و گفت: و تلك نعمه تمنها على ان عبدت بنى‏اسرائيل. برده گرفتن بنى‏ اسرائيل را بر سر من منت مى‏گذارى؟ يعنى در جنايتى كه مرتكب شده ‏اى به جاى شرمندگى، خود را طلبكار مى‏دانى؟ و خلاصه، موسى در ذيل حمايت باريتعالى با فرعون مبارزه كرد و سرانجام فرعون در رود نيل غرق شد و خداوند تعالى به حيات ننگينش خاتمه داد.
خداوند در قرآن در این خصوص فرموده: و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم. پيغمبر اكرم موظف است كه از طرف خداوند فشارهاى سنگين را از دوش مردم بردارد، زنجيرهاى بردگى را بشكند، و آنان را آزاد سازد. على (ع) هدف عالى ماموريت رسول گرامى را ضمن خطبه‏اى چنين بيان نموده است: پس از حمد باريتعالى فرمود: خداوند، پيغمبر اكرم را مبعوث نمود براى آنكه توجه بندگان خدا را از بندگى بندگان به بندگى خدا معطوف دارد و از تعهدات بندگان به تعهدات الهى ملتزم نمايد و از اطاعت بندگان به اطاعت خداوند وادار سازد و از ولايت و سلطه‏ى بندگان تسليم سلطه‏ى الهى شوند.
بر اثر مجاهدات رسول گرامى، مسلمانان واقعى كه به آن حضرت ايمان راستين داشتند از تمام بندگى‏ها، تعهدات، اطاعتها و سلطه‏هاى ناروا رهايى يافتند و بنده و فرمانبر بى‏قيد و شرط خدا شدند و از جنايت جباريت جباران رهيدند و به آزادى واقعى و شايسته‏ى انسان دست يافتند، ولى بعد از رحلت رسول گرامى اسلام افراد خائنى تدريجا در ميان مسلمين نفوذ نمودند و آنان را از مسير حق منحرف ساختند و به انحراف سوق دادند و كار به جايى رسيد كه يزيد بن معاويه، مرد خودسر و جبار، در كرسى خلافت اسلام مرتكب بدترين جرايم و جنايات گرديد، از آن جمله موقعى كه مردم مدينه بر اثر حادثه‏ى خونين عاشورا و قتل حضرت حسين (ع) بر ضد حكومت وى قيام نمودند مسلم بن عقبه را با لشكر شام به مدينه فرستاد تا مردم را سركوب كند و از آنان بيعت بگيرد. در آن زمان امام سجاد (ع) در مدينه بود، لشكر شام به فرماندهى مسلم ابن عقبه وارد مدينه شدند و ظرف چند روز مرتكب جرايمى گرديدند كه زبان و قلم از شرح آن شرم دارد و بر اثر آن همه جنايات و جرايم، بسيارى از علماى عامه و خاصه در كتابهاى خود كلمه‏ ى «مسلم» را از نام او برداشتند و به جاى آن كلمه‏ى «مسرف» گذاردند و اغلب نوشتند «مسرف ابن عقبه». مسعودى، مورخ معروف، ضمن جريان امر مدينه درباره‏ى بيعت گرفتن مسلم بن عقبه از مردم سخن مى‏گويد و گوشه‏اى از تاريخ زندگانى امام سجاد (ع) را در آن موضع نقل مى‏كند: مسلم بن عقبه از مردم بيعت مى‏گرفت كه بنده ‏ى يزيد باشند و هر كس از چنين بيعتى ابا مى‏نمود به دستور مسلم بن عقبه كشته مى‏شد. در اين اوضاع و احوال وحشتزا مردم مدينه ديدند امام سجاد (ع) به قبر مقدس پيمبر پناهنده شده و در پيشگاه باريتعالى دعا مى‏كند كه در اين موقع، مامورين، حضرتش را نزد مسلم بن عقبه بردند در حالى كه نسبت به آن حضرت خشمگين بود و على بن الحسين و آباى معصومش را مورد اسائه‏ى ادب قرار داده و تبرى مى‏جست. وقتى امام نزديك مسلم بن عقبه رسيد و چشمش به روى حضرت افتاد بر خود لرزيد، به پا خاست، و آن جناب را پهلوى خود نشاند و به حضرتش عرض كرد: حوايج خود را بخواهيد. امام در اين فرصت براى نجات كسانى كه دستور قتلشان را داده بود استفاده نمود و تمام كسانى را كه براى كشتن به كنار شمشير برده بودند شفاعت نمود و مسلم بن عقبه شفاعت را پذيرفت و همه‏ى آنان از قتل رهايى يافتند. سپس امام (ع) از مجلس بيرون آمد. پس از خروج آن حضرت كسانى به مسلم ابن عقبه گفتند: ترا ديديم كه به امام سجاد و پدرانش بد مى‏گويى، اما وقتى او را نزد تو آوردند احترام نمودى. پاسخ داد من طبق اراده و راى خود چنين نكردم، بلكه قلب من از ديدن آن حضرت مملو از ترس گرديد، از اين رو تكريم و احترامش نمودم.
امام سجاد (ع) در پيشگاه خداوند عرض مى‏كند: و قدره على من اضطهدنى. بار الها! هر كه مى‏خواهد از راه قهر و غلبه بر من سلطه پيدا كند قدرتى به من عطا فرما كه مانع قهاريت او شوم. قدرت اعطايى خداوند به امام سجاد (ع) همان ابهت و عظمتى بود كه در وجود آن حضرت مستقر فرمود و بر اثر آن، مسلم بن عقبه از ديدن امام بر خود لرزيد و بدون اراده در مقابل على بن الحسين خاضع گرديد و از اعمال جباريت چشم پوشيد، حضرت را مورد تكريم و احترام قرار داد و شفاعتش را درباره‏ى كسانى كه در آستانه‏ى قتل قرار گرفته بودند پذيرا شد.
منصور دوانقى به وزير دستور داد امام صادق (ع) را به حضورش بياورد. حضرت را حاضر نمود. وقتى چشم منصور به امام افتاد گفت: خدا بكشد مرا اگر ترا به قتل نرسانم، در سلطنت من اخلال مى‏كنى، و در طلب هلاكت من هستى. امام (ع) قسم ياد كرد كه چنين قصدى نداشته‏ام و اگر كسى چنين خبرى داده، دروغ گفته است. براى اينكه آتش خشم او را فرونشاند فرمود: به يوسف ظلم شد بخشيد، و ايوب مبتلا گرديد صبر كرد، و سليمان مشمول عطاى الهى شد شكر نمود. اينان پيمبران الهى بودند و نسب تو به آنها مى‏رسد. منصور از شنيدن اين چند جمله آرام گرفت و امام را به نقطه ‏ى رفيع مجلس دعوت نمود. حضرت در آنجا نشست، سپس گفت: اين خبر را فلانى به من داده. امام فرمود: احضارش كن تا مرا با گفته‏ ى خود موافق كند. او را وارد مجلس نمودند. منصور به وى گفت: آن را كه گفته‏ اى از جعفر بن محمد شنيده‏اى؟ جواب داد: آرى. امام به منصور فرمود: او را بر آنچه مى‏گويد قسم بده. منصور گفت: قسم ياد مى‏كنى؟ پاسخ داد: بلى و سوگند را آغاز نمود. امام به منصور فرمود: مرا واگذار تا او را قسم بدهم. منصور پذيرفت. امام فرمود: بگو از حول و قوه‏ ى خدا برى باشم و ملتجى به حول و قوه ‏ى خودم باشم كه امام صادق (ع) چنين و چنان كرده و چنين و چنان گفته. مرد سعايت كننده از اينچنين سوگندى چند لحظه توقف نمود و امتناع كرد، ولى بعدا آغاز نمود و در جريان قسم ياد كردن طولى نكشيد كه پاى خود را به زمين كوبيد و افتاد. منصور از مشاهده‏ ى اين منظره بسيار ناراحت شد، گفت پاى اين دروغگو را بگيريد و از مجلس بيرون بكشيد، خدايش لعنت كند.
ربيع گفت: مى‏ديدم وقتى جعفر بن محمد عليهماالسلام وارد مجلس منصور مى‏شد دو لبش حركت مى‏كرد و آهسته چيزى مى‏گفت و به هر نسبت كه به گفته‏ى خود ادامه مى‏داد خشم منصور آرامتر مى‏شد تا نزديك منصور رسيد و سرانجام، مجلس به خشنودى خليفه منتهى گرديد. وقتى امام صادق (ع) منصور را ترك گفت از پى حضرت رفتم و عرض كردم منصور در ابتدا نسبت به شما بسيار خشمگين بود، اما با حركت لبهاى شما خشمش آرام مى‏شد، مگر شما چه مى‏گفتيد؟ فرمود دعاى جدم حسين بن على عليهماالسلام را مى‏خواندم. عرض كردم فدايت شوم، آن دعا چيست؟ حضرت دعا را خواند و ترجمه‏اش اين است: يا عدتي عند شدتي و ياغوثي عند كربتي احرسني بعينك التي لاتنام واكنفني بركنك الذي لايرام «اى خدايى كه در شدايد و سختيها پناه و ملجا منى، اى خدايى كه در غم و اندوه جانكاه معين و ناصر منى، بار الها! مرا با چشم خداييت كه هرگز به خواب نمى‏رود نگاهدارى و محافظت كن، بار الها! مرا در كنف حمايت و پشتيبانى خود كه هرگز سست و ضعيف نمى‏شود قرار ده.