خدعه و مكر، اغفال نمودن و گمراه كردن مردم است، افراد مكار مىتوانند در جميع شئون اجتماعى، دينى، اخلاقى، اقتصادى، و ديگر امور، اين روش پليد را به كار بندند و از اين راه به هدف نامشروع خود دست يابند.
اسلام، اين قبيل مكرها را كه براى نيل به مقاصد خائنانه و ناپاك است تقبيح نموده و اولياى گرامى اسلام مسلمانان را جدا از آن برحذر داشتهاند:
رسول اكرم فرموده است: مكر و خدعه و خيانت در آتش است.
كسى كه مردم را فريب مىدهد بايد از جهت هوش و استعداد قوى و نيرومند باشد تا بتواند قصد خود را به گونهاى طرح كند و آنرا طورى پياده نمايد كه اشخاص عادى در نظرهى اولى نتوانند به فريبكارى او واقف شوند. بنابراين هر قدر شخص باهوشتر باشد مىتواند مكر خود را با نقشه اى پيچيدهتر بنيان نهد و با ابهام زيادترى به اجرا بگذارد. حضرت اميرالمومنين مولى الموحدين على عليهالسلام كه تمام وجود مقدسش هوش و درايت بود، روى همين اصل و اساس مىفرمايد:
لولا ان المكر و الخديعه فى النار لكنت امكر الناس.
اگر نمىبود كه مكر و فريب و خدعه در آتش است من در مكر نمودن و فريب دادن از همهى مردم قويتر بودم.
دشمنان اسلام در عصر رسول گرامى و همچنين در ايام ائمهى معصومين عليهمالسلام براى نابودى اسلام و از ميان بردن اولياى دين مكرها كردند و به صور مختلف خدعهها نمودند،
بعضى از آن مكرها با عنايت خداوند دفع شد و بعضى از آنها تحقق يافت و اثر سوء آن به جاى ماند و هم اكنون پس از گذشت قرنها هنوز اسلام و مسلمين گرفتار عوارض شوم آن مكر هستند. خداوند در قرآن مجيد فرمود:
و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين.
وقتى كه كفار نقشهى مكر كشيدند تا ترا زندانى كنند يا به قتل برسانند يا از مكه اخراجت نمايند و خلاصه، كارى كنند كه نتوانى به تبليغ دين مقدس حق ادامه بدهى، باريتعالى در مقابل مكر خائنانهى آنان مكرى مفيد و ثمربخش به كار برد كه بهترين مكركننده، ذات اقدس الهى است.
مشركين براى كشتن پيمبر اسلام و اجراى مكر خود خانهى رسول اكرم را شبانه محاصره نمودند و منتظر بودند صبح شود تا آن جناب را به قتل برسانند، ولى خداوند براى حفظ حيات پيمبر اكرم و بر هم زدن نقشهى مكر مشركين، پيشواى اسلام را به گونهاى بهتآور و حيرتزا از ميان مشركين در بر دارد و او را به غار ثور رساند و موجبات هجرت آن حضرت را به مدينهى طيبه مهيا ساخت.
مكر و خدعهى خائنانهاى كه جامهى تحقق پوشيد و عوارض دردناك و زيانبخش آن از صدر اسلام تاكنون باقى مانده مكرى بود كه معاويه بن ابىسفيان در جنگ صفين به كار برد، قرآنها را بالاى نى زد و منادى او به لشكر على (ع) خطاب نمود كه معاويه مىگويد: بياييد از جنگ دست برداريم و قرآن را حاكم بين خود قرار دهيم. اين عمل را موقعى انجام داد كه از نظر نظامى در آستانهى شكست قرار داشت و بيش از چند ساعتى به پايان جنگ و به پيروزى نهايى على (ع) باقى نمانده بود، ولى بدبختانه جهل و نادانى عدهى زيادى از لشكريان على (ع) موجب شد كه مكر معاويه را پذيرا شوند و سخن خائنانهى او را به حساب حسن نيتش بگذارند. از اين رو به على (ع) مراجعه كردند كه به مالك اشتر، فرماندهى لشكر، پيام بفرستد كه جنگ را ترك گويد و از جبهه بازگردد. على (ع) به آنان فرمود: پيشنهاد معاويه مكرى بيش نيست، بگذاريد مالك وظيفهى خود را انجام دهد، آن نادانها نپذيرفتند و همچنان در سخن خود پافشارى كردند و سرانجام كار به جايى رسيد كه على (ع) را تهديد به قتل نمودند. اين خدعهى ناپاك و خائنانه به نفع ظاهرى معاويه و به ضرر واقعى اسلام و قرآن و على (ع) پايان يافت. بر اثر اين مكر و فريب اسلام از مسير حقيقى خود خارج شد، على (ع) را به كشتن داد، حادثهى عاشورا را به وجود آورد، و بر اثر آن، اختلافى بين مسلمين پديدار گرديد كه هنوز باقى مانده است.
در زمان ساير ائمه ى معصومين عليهمالسلام بيش و كم از ناحيهى خلفاى اموى و عباسى نقشههاى مكارانهاى طرح مىشد تا بتوانند مستمسكى بر ضد خاندان پيمبر به دست آورند و فرزندان آن حضرت را اذيت و آزار نمايند و اگر بشود به حياتشان خاتمه دهند، ولى حضرت باريتعالى با عنايت خود به گونهاى حقيقت را روشن مىفرمود و نقشهى مكارانهى آنان را نقش بر آب مىساخت
مردى به نام صفوان بن يحيى مىگويد: جعفر فرزند محمد بن اشعث به من گفت مىدانى سبب علاقهى ما به اهلبيت رسول گرامى و معرفتمان به آن خاندان چه بود، با آنكه ما همانند شيعيان به مقام آنها معرفت نداشتيم؟ پرسيدم: سبب معرفت چه بود؟ به من پاسخ داد: منصور دوانقى به پدرم محمد بن اشعث گفت: مرد لايق و عاقلى را كه در دانايى قوى باشد طلب كن كه از طرف من كارى را انجام دهد. پدرم دايى خود، ابن مهاجر را معرفى نمود. منصور گفت: او را نزد من بياور. او دايى خود را به حضور خليفهى وقت برد.
منصور دوانقى به وى گفت: اين پولها را بگير و آن هزارها دينار بود كه در اختيار وى گذارد، دستور داد برو مدينه عبدالله بن حسن و عدهاى از اهلبيت او را كه جعفر بن محمد نيز بين آنان است ملاقات كن و به همهى آنان بگو، من مرد غريبى از اهل خراسانم و گروهى شيعه از شيعيان شما اين اموال را فرستادهاند و به هر يك از آنان مبلغى بده و چون پول را گرفتند بگو من فرستاده شيعيان هستم و دوست دارم كه خطوط شما كه از گرفتن پول حكايت كند نزد من باشد. پول را از منصور گرفت و طبق دستور به مدينه آمد و سپس برگشت و نزد منصور دوانقى رفت و محمد بن اشعث نيز در مجلس حاضر بود. خليفه از جريان امر مدينه پرسش نمود. گفت: به مدينه رفتم و اهلبيت را ملاقات نمودم، دستور را اجرا كردم و اين نوشتههاى آنان است كه مبلغ را دريافت نمودهاند جز جعفر بن محمد. نزد او رفتم، در مسجد پيمبر بود، مشغول نماز. پشت سر آن حضرت نشستم، با خود گفتم، از نماز فارغ مىشود، من آنچه را كه
به دگران گفتهام به ايشان نيز مىگويم. با عجله نماز را تمام كرد و متوجه من شد و فرمود: فلانى، از خدا بترس و اهلبيت پيمبر را اغفال نكن و به منصور هم بگو كه از خدا بترس و اهلبيت پيمبر را فريب نده، زيرا اينان به دولت بنىمروان نزديكاند و همهى آنان به پول نياز دارند. من گفتم مقصود شما از اين سخنان چيست؟ فرمود نزديك بيا، نزديك رفتم و تمام آنچه را كه بين من و شما گذشته بود خبر داد به طورى كه گويى او سومى ما بوده. منصور گفت: اى پسر مهاجر! بين خاندان پيمبر هميشه يك محدث وجود داشته و جعفر بن محمد محدث امروز اهلبيت است. مشاهدهى اين جريان موجب شد كه خانوادهى ما به اهلبيت پيغمبر گرايش يافت و به گروه شيعيان پيوست.
هدف منصور دوانقى از اين كار آن بود كه از امام صادق (ع) سندى به دست آورد و آن را به مردم ارائه كند و بگويد: جعفر بن محمد وحدت مسلمين را برهم زده، دولتى در دولتى تشكيل داده، مدعى مقام خلافت شده، و از مسلمين حقوق اسلامى دريافت مىكند و بعيد نبود كه به استناد همان سند عملا به قتل امام صادق (ع) اقدام نمايد، ولى خداوند آن حضرت را از اين مكر خائنانه محافظت فرمود و خدعهى منصور دوانقى را بىاثر نمود.
مكر پسنديده و ممدوح كه براى تحقق بخشيدن به نيت خير و مرضى الهى اعمال مىگردد مكرى است كه در آيين مقدس اسلام مجاز است و به منظور اعلاى حق و اقامهى عدل به كار برده مىشود و در اين باره روايات بسيارى از اولياى اسلام رسيده است.
على (ع) فرمود: از رسول گرامى در روز خندق شنيدم كه مىگفت: حرب و مقاتله مكر است و در صحنهى پيكار هر چه مىخواهيد بگوييد تا پيروز شويد.
در جنگ احزاب پس از سخنانى كه بين على (ع) و عمرو بن عبدود رد و بدل گرديد، اميرالمومنين فرمود: آيا كافى نبود ترا كه من به جنگت آمدهام و تو بزرگ سوار عربى با اين حال براى جنگ با من از دگرى كمك خواستهاى؟ عمرو برگشت به پشت سر نگاه كند و ببيند كيست كه به يارى او مىآيد. على (ع) از اين فرصت، برقآسا استفاده نمود و شمشير خود را محكم به ساقهاى پاهاى او فرود آورد و هر دو ساق را قطع نمود و با پيروزى به حضور رسول گرامى آمد در حالى كه از جاى ضربت عمرو بن عبدود كه قبلا به سر على (ع) زده بود، خون جريان يافت و از شمشير على (ع) نيز كه به ساق عمرو زده بود خون مىچكيد. رسول گرامى فرمود: على! با عمرو مكر كردى؟ عرض كرد: بلى يا رسولالله، جنگ، خدعه و مكر است.
اين مكر در نبرد با دشمن مايه ى بقاى اسلام و ادامهى حيات پيمبر گرامى و مسلمانان گرديد و موجب شد كه آيين حياتبخش اسلام باقى بماند و ميليونها انسان در طول قرون و اعصار از تعاليم آن بهرهمند گردند.
گاهى مكر محمود و مرضى خداوند در حين جنگ نيست، بلكه در موردى است كه دشمن حيله و كيدى طرح نموده و اگر آن حيله ى خائنانه با خدعه و مكرى در هم شكسته نشود. عوارض و آفات بزرگى به بار مىآورد و نمونهى اين قسم مكر عملى است كه رسول گرامى به امر باريتعالى بعد از جنگ احد براى جلوگيرى از هجوم مجدد مشركين انجام داد.
موقعى كه رسول اكرم از وقعهى احد برگشت و به مدينه وارد شد، جبرئيل بر وى نازل گرديد و گفت: اى محمد! خداوند ترا امر مىكند كه براى تعقيب مشركين از مدينه خارج شوى و كسى جز افراد مجروح از شهر خارج نشود. رسول اكرم امر كرد منادى ندا دردهد اى مهاجرين و انصار! هر كس مجروح است از شهر خارج شود و هر كس جراحت ندارد در شهر بماند. مجروحين به ضماد و مداواى جراحات خود پرداختند و خداوند، اين آيه را نازل فرمود:
و لا تهنوا فى ابتغاء القوم.
در تعقيب دشمن سستى ننماييد.
وقتى ابوسفيان و مشركين از احد برگشتند و مقدارى راه پيمودند از عمل خود پشيمان شدند، يكديگر را ملامت نمودند كه نه محمد را كشتيم و نه يارانش را از فعاليت انداختيم. تصميم گرفتند دوباره به مدينه بازگردند و به جنگ ادامه دهند.
رسول اكرم از شهر خارج شد براى آنكه دشمن را بترساند و به آنان بفهماند كه مسلمين در طلب آنها از مدينه بيرون شدهاند تا به آن حضرت گمان قوت ببرند و متوجه شوند كه آسيبهاى جنگ احد آنان را ضعيف نساخته و در مقابل دشمن سست نشدهاند و با توجه به قوت مسلمين از تصميم خود برگردند و به مكه مراجعت نمايند. پيمبر گرامى با هفتاد نفر مجروح از مدينه بيرون آمد و تا حمراء الاسد كه در هشت ميلى مدينه است توقف نمود. در ناسخ التواريخ و بعضى كتب ديگر آمده كه پيغمبر اكرم سه روز در حمراء الاسد ماند، شبها دستور مىداد در پانصد نقطه آتش برافروزند تا جاسوس ابوسفيان كه براى آگاهى از اوضاع لشكر مسلمين به آن نقطه نزديك مىشود از مشاهدهى آن همه آتش و از لشكرى كه به آن آتشها نياز دارند دچار وحشت شود و احساس خود را در مراجعت براى ابوسفيان و دگر مشركين بيان نمايد تا آنان نيز وحشتزده شوند، فكر بازگشت به مدينه را از سر بيرون كنند، و راه مكه را در پيش گيرند. اين مكر بسيار مفيد واقع شد و به نتيجهى مورد نظر منتهى گرديد.
امام سجاد عليهالسلام از پيشگاه خداوند درخواست مىنمايد:
و هب لى مكرا على من كايدنى.
بار الها! هر كس با من از در خدعه و كيد وارد مىشود تو به من مكرى عطا فرما كه خدعهى او را دفع كنم.
درخواست امام سجاد (ع) از پيشگاه خداوند در اعطاى مكر، نظير همان مكرى است كه پروردگار در مقابل حيله و كيد ابوسفيان و مشركين به پيغمبر اكرم اعطا فرمود و بدان وسيله اسلام و مسلمين را از خطر نجات داد.
امام سجاد (ع) در پيشگاه خداوند عرض مىكند:
و قدره على من اضطهدنى.
بار الها! هر كه مىخواهد از راه قهر و غلبه بر من مسلط گردد به من قدرتى بده كه مانع قهاريت او شوم.
خداوند مردم را آزاد آفريده و خواسته ى ذات مقدسش آزادى مردم است و نبايد انسانى، خود را برده و بندهى انسان دگرى قرار دهد. على (ع) ضمن نامهاى كه به فرزندش حضرت مجتبى نوشته فرموده است:
و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا.
فرزند عزيز! بندهى كسى نباش كه قضاء الهى و ارادهى باريتعالى در اين است كه تو آزاد باشى.
بدبختانه در قرون گذشته مردمانى خودخواه و زورگو وجود داشتهاند كه مردم را برده و بنده ى خود مىگرفتند و مورد انواع تحقير و اهانتشان قرار مىدادند و در عصر حاضر نيز اين قبيل خودخواهان حتى در كشورهاى پيشرفته بسيارند. يكى از خدمات بزرگ پيمبران الهى نجات دادن انسانها از اين ذلت و اسارت بود.
موقعى كه فرعون در مصر جبارانه حكومت مىكرد و خود را مالك مردم مىدانست هر چه پسر در بنىاسرائيل متولد مىشد سر مىبريد و حضرت موسى در همان زمان به دنيا آمد. خداوند براى حفظ جان او به مادرش الهام فرمود كه فرزندش را در صندوقچه اى قرار دهد و در رود نيل بيفكند و با الهام به او وعده داد كه او را حفظ مىكنم و او را به تو برمىگردانم. جريان آب به فرمان الهى صندوقچه را در نهرى برد كه در باغ بزرگ دربار جريان داشت. آسيه و فرعون صندوقچه را ديدند، به دستورشان از آب گرفتند، طفلى را در آن مشاهده كردند كه به ارادهى حضرت حق، محبت كودك در دلشان قرار گرفت، از خطر مرگ رهايى يافت، قرار شد او را نگاه دارند و براى تغذيه ى كودك، قضاى الهى ترتيبى را فراهم آورد كه طفل به مادرش برگشت و او فرزند خويش را شير مىداد. موقعى كه موسى به نبوت مبعوث گرديد و در معيت برادرش هارون به كاخ فرعون آمدند، خود را فرستادگان الهى معرفى نمودند و از وى خواستند كه از بنىاسرائيل دست بردارد و آنان را با آن دو نفر به خارج مصر بفرستد. فرعون موسى را شناخت، از روزگار كودكى او سخن گفت و نگاهدارى وى را به رخش كشيد و بر وى منت گذاشت. موسى برآشفت و گفت:
و تلك نعمه تمنها على ان عبدت بنىاسرائيل.
برده گرفتن بنى اسرائيل را بر سر من منت مىگذارى؟
يعنى در جنايتى كه مرتكب شده اى به جاى شرمندگى، خود را طلبكار مىدانى؟
و خلاصه، موسى در ذيل حمايت باريتعالى با فرعون مبارزه كرد و سرانجام فرعون در رود نيل غرق شد و خداوند تعالى به حيات ننگينش خاتمه داد.
خداوند در قرآن در این خصوص فرموده:
و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم.
پيغمبر اكرم موظف است كه از طرف خداوند فشارهاى سنگين را از دوش مردم بردارد، زنجيرهاى بردگى را بشكند، و آنان را آزاد سازد.
على (ع) هدف عالى ماموريت رسول گرامى را ضمن خطبهاى چنين بيان نموده است:
پس از حمد باريتعالى فرمود: خداوند، پيغمبر اكرم را مبعوث نمود براى آنكه توجه بندگان خدا را از بندگى بندگان به بندگى خدا معطوف دارد و از تعهدات بندگان به تعهدات الهى ملتزم نمايد و از اطاعت بندگان به اطاعت خداوند وادار سازد و از ولايت و سلطهى بندگان تسليم سلطهى الهى شوند.
بر اثر مجاهدات رسول گرامى، مسلمانان واقعى كه به آن حضرت ايمان راستين داشتند از تمام بندگىها، تعهدات، اطاعتها و سلطههاى ناروا رهايى يافتند و بنده و فرمانبر بىقيد و شرط خدا شدند و از جنايت جباريت جباران رهيدند و به آزادى واقعى و شايستهى انسان دست يافتند،
ولى بعد از رحلت رسول گرامى اسلام افراد خائنى تدريجا در ميان مسلمين نفوذ نمودند و آنان را از مسير حق منحرف ساختند و به انحراف سوق دادند و كار به جايى رسيد كه يزيد بن معاويه، مرد خودسر و جبار، در كرسى خلافت اسلام مرتكب بدترين جرايم و جنايات گرديد، از آن جمله موقعى كه مردم مدينه بر اثر حادثهى خونين عاشورا و قتل حضرت حسين (ع) بر ضد حكومت وى قيام نمودند مسلم بن عقبه را با لشكر شام به مدينه فرستاد تا مردم را سركوب كند و از آنان بيعت بگيرد. در آن زمان امام سجاد (ع) در مدينه بود، لشكر شام به فرماندهى مسلم ابن عقبه وارد مدينه شدند و ظرف چند روز مرتكب جرايمى گرديدند كه زبان و قلم از شرح آن شرم دارد و بر اثر آن همه جنايات و جرايم، بسيارى از علماى عامه و خاصه در كتابهاى خود كلمه ى «مسلم» را از نام او برداشتند و به جاى آن كلمهى «مسرف» گذاردند و اغلب نوشتند «مسرف ابن عقبه». مسعودى، مورخ معروف، ضمن جريان امر مدينه دربارهى بيعت گرفتن مسلم بن عقبه از مردم سخن مىگويد و گوشهاى از تاريخ زندگانى امام سجاد (ع) را در آن موضع نقل مىكند:
مسلم بن عقبه از مردم بيعت مىگرفت كه بنده ى يزيد باشند و هر كس از چنين بيعتى ابا مىنمود به دستور مسلم بن عقبه كشته مىشد. در اين اوضاع و احوال وحشتزا مردم مدينه ديدند امام سجاد (ع) به قبر مقدس پيمبر پناهنده شده و در پيشگاه باريتعالى دعا مىكند كه در اين موقع، مامورين، حضرتش را نزد مسلم بن عقبه بردند در حالى كه نسبت به آن حضرت خشمگين بود و على بن الحسين و آباى معصومش را مورد اسائهى ادب قرار داده و تبرى مىجست. وقتى امام نزديك مسلم بن عقبه رسيد و چشمش به روى حضرت افتاد بر خود لرزيد، به پا خاست، و آن جناب را پهلوى خود نشاند و به حضرتش عرض كرد: حوايج خود را بخواهيد. امام در اين فرصت براى نجات كسانى كه دستور قتلشان را داده بود استفاده نمود و تمام كسانى را كه براى كشتن به كنار شمشير برده بودند شفاعت نمود و مسلم بن عقبه شفاعت را پذيرفت و همهى آنان از قتل رهايى يافتند. سپس امام (ع) از مجلس بيرون آمد. پس از خروج آن حضرت كسانى به مسلم ابن عقبه گفتند: ترا ديديم كه به امام سجاد و پدرانش بد مىگويى، اما وقتى او را نزد تو آوردند احترام نمودى. پاسخ داد من طبق اراده و راى خود چنين نكردم، بلكه قلب من از ديدن آن حضرت مملو از ترس گرديد، از اين رو تكريم و احترامش نمودم.
امام سجاد (ع) در پيشگاه خداوند عرض مىكند:
و قدره على من اضطهدنى.
بار الها! هر كه مىخواهد از راه قهر و غلبه بر من سلطه پيدا كند قدرتى به من عطا فرما كه مانع قهاريت او شوم.
قدرت اعطايى خداوند به امام سجاد (ع) همان ابهت و عظمتى بود كه در وجود آن حضرت مستقر فرمود و بر اثر آن، مسلم بن عقبه از ديدن امام بر خود لرزيد و بدون اراده در مقابل على بن الحسين خاضع گرديد و از اعمال جباريت چشم پوشيد، حضرت را مورد تكريم و احترام قرار داد و شفاعتش را دربارهى كسانى كه در آستانهى قتل قرار گرفته بودند پذيرا شد.
منصور دوانقى به وزير دستور داد امام صادق (ع) را به حضورش بياورد. حضرت را حاضر نمود. وقتى چشم منصور به امام افتاد گفت: خدا بكشد مرا اگر ترا به قتل نرسانم، در سلطنت من اخلال مىكنى، و در طلب هلاكت من هستى. امام (ع) قسم ياد كرد كه چنين قصدى نداشتهام و اگر كسى چنين خبرى داده، دروغ گفته است. براى اينكه آتش خشم او را فرونشاند فرمود: به يوسف ظلم شد بخشيد، و ايوب مبتلا گرديد صبر كرد، و سليمان مشمول عطاى الهى شد شكر نمود. اينان پيمبران الهى بودند و نسب تو به آنها مىرسد. منصور از شنيدن اين چند جمله آرام گرفت و امام را به نقطه ى رفيع مجلس دعوت نمود. حضرت در آنجا نشست، سپس گفت: اين خبر را فلانى به من داده. امام فرمود: احضارش كن تا مرا با گفته ى خود موافق كند. او را وارد مجلس نمودند. منصور به وى گفت: آن را كه گفته اى از جعفر بن محمد شنيدهاى؟ جواب داد: آرى. امام به منصور فرمود: او را بر آنچه مىگويد قسم بده. منصور گفت: قسم ياد مىكنى؟ پاسخ داد: بلى و سوگند را آغاز نمود. امام به منصور فرمود: مرا واگذار تا او را قسم بدهم. منصور پذيرفت. امام فرمود: بگو از حول و قوه ى خدا برى باشم و ملتجى به حول و قوه ى خودم باشم كه امام صادق (ع) چنين و چنان كرده و چنين و چنان گفته. مرد سعايت كننده از اينچنين سوگندى چند لحظه توقف نمود و امتناع كرد، ولى بعدا آغاز نمود و در جريان قسم ياد كردن طولى نكشيد كه پاى خود را به زمين كوبيد و افتاد. منصور از مشاهده ى اين منظره بسيار ناراحت شد، گفت پاى اين دروغگو را بگيريد و از مجلس بيرون بكشيد، خدايش لعنت كند.
ربيع گفت: مىديدم وقتى جعفر بن محمد عليهماالسلام وارد مجلس منصور مىشد دو لبش حركت مىكرد و آهسته چيزى مىگفت و به هر نسبت كه به گفتهى خود ادامه مىداد خشم منصور آرامتر مىشد تا نزديك منصور رسيد و سرانجام، مجلس به خشنودى خليفه منتهى گرديد. وقتى امام صادق (ع) منصور را ترك گفت از پى حضرت رفتم و عرض كردم منصور در ابتدا نسبت به شما بسيار خشمگين بود، اما با حركت لبهاى شما خشمش آرام مىشد، مگر شما چه مىگفتيد؟ فرمود دعاى جدم حسين بن على عليهماالسلام را مىخواندم. عرض كردم فدايت شوم، آن دعا چيست؟ حضرت دعا را خواند و ترجمهاش اين است:
يا عدتي عند شدتي
و ياغوثي عند كربتي
احرسني بعينك التي لاتنام
واكنفني بركنك الذي لايرام
«اى خدايى كه در شدايد و سختيها پناه و ملجا منى،
اى خدايى كه در غم و اندوه جانكاه معين و ناصر منى،
بار الها! مرا با چشم خداييت كه هرگز به خواب نمىرود نگاهدارى و محافظت كن،
بار الها! مرا در كنف حمايت و پشتيبانى خود كه هرگز سست و ضعيف نمىشود قرار ده.
برنامه ی #نهج_البلاغه_خوانی
#نهج_البلاغه_حكمت_360
پرهیز از بدگمانى
وَ قَالَ (علیه السلام) : لَا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلًا.
حضرت علی که درود خدا بر او باد فرمودند: شايسته نيست به سخنى كه از دهان كسى خارج شد، گمان بد ببرى، چرا كه براى آن برداشت نيكويى مى توان داشت.).
🖋کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2
◀️ تا مى توانى حمل بر صحت كن:
قسمت 1
⏺ سرمايه اصلى يك جامعه، اعتماد عمومى مردم نسبت به يكديگر است، ازاينرو امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه دستورى در اين زمينه مى دهد ومى فرمايد: «هر سخنى كه از زبان كسى خارج مى شود تا احتمال خير و نيكى در آن مى يابى حمل بر فساد مكن»؛ (لاَ تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلاً).
در كتاب شريف كافى به جاى «من احد»، «من اخيك» آمده است به اين معنا كه مسئله حسن ظن كامل را نسبت به برادران دينى ذكر كرده نه به هركس. در ضمن، امام عليه السلام راه مبارزه با سوءظن را نيز در اين گفتار حكيمانه نشان داده است و آن اينكه انسان تمام احتمالات را درباره سخن يا عملى كه از ديگرى سرمى زند مورد توجه قرار دهد و آنچه مناسب حسن ظن است برگزيند واحتمالات سوء را از فكر خود دور سازد. اين كار سبب مى شود عُلقه و محبت و دوستى و مودت در ميان افراد جامعه بيشتر و از پراكندگى و سلب اعتماد جلوگيرى شود و درنتيجه زمينه هاى همكارى كه بر پايه اعتماد قرار دارد بيشتر گردد و بركات فزونترى بهره فرد وجامعه شود. افرادى كه گرفتار سوءظن هستند غالباً منزوى اند، از همه دورى مى كنند، هر صدايى را بر ضد خود مى پندارند و هركس را در فكر نقشه اى بر ضد خود مى بينند. اين حالت هم آرامش آنها را از بين مى برد و هم بهره گيرى آنها را از كمكهاى ديگران در برابر مشكلات و سختى هاى زندگى. آنچه در اين كلام حكيمانه آمده است درمورد سخنانى است كه انسان از ديگران مى شنود؛ ولى در حديث ديگرى مسئله به صورت گسترده ترى مطرح شده و هر كارى را شامل مى شود: در كتاب شريف كافى اين حديث به اين صورت نقل شده است: «ضَعْ أَمْرَ أَخِيکَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى يأْتِيکَ مَا يغْلِبُکَ مِنْهُ وَلا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِيکَ سُوءاً وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِى الْخَيرِ مَحْمِلاً؛ كار برادر خود را به نيكوترين وجهى توجيه كن تا زمانى كه دليل قاطعى بر ضد آن قائم شود وهرگز به كلامى كه از برادرت صادر شده سوءظن نداشته باش در حالى كه مى توانى محملى در خير براى آن پيدا كنى)».
👈 ادامه دارد .....
#نهج_البلاغه_حكمت_360
🖋کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2
◀️ تا مى توانى حمل بر صحت كن:
قسمت 2
⏺ در حديث ديگرى از امام كاظم عليه السلام كه در كتاب كافى آمده مى خوانيم: راوى خدمت آن حضرت عرض مى كند: فدايت شوم، گاهى از يكى از برادرانم مطلبى به من مى رسد كه من آن را ناخوشايند مى دارم هنگامى كه از او سوال مى كنم انكار مى كند در حالى كه جمعيتى از افراد مورد وثوق آن را به من خبر داده اند. امام عليه السلام فرمود: حتى گوش و چشم خود را در برابر برادر مسلمانت تكذيب كن. اگر پنجاه نفر نزد تو آيند و بر چيزى سوگند ياد كنند؛ ولى او مطلب ديگرى بگويد او را تصديق كن و آن گواهان را تكذيب نما. البته منظور اين نيست كه آن جمعيت را آشكارا تكذيب كند و متهم به دروغ سازد، بلكه منظور اين است كه حسن ظن خود را در دل نسبت به برادر مسلمانت با گفته آنها رها مكن.
اين نكته را در اينجا بايد افزود كه آنچه در اين حديث آمده درمورد مسائل شخصى است وگرنه امورى كه سرنوشت ساز است و به حقوق الهى يا جامعه مرتبط مى شود بايد مورد توجه قرار گيرد و درباره آن تحقيق شود. همه اينها درواقع برگرفته از دستورات قرآن مجيد است، آنجا كه مى فرمايد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرآ مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، چراكه پاره اى از آنها گناه است».
جالب اينكه قرآن مجيد بعد از اين دستور به عدم تجسس و بعد از آن دستور به عدم غيبت مى دهد و مى فرمايد: (وَلاَ تَجَسَّسُوا وَلاَ يَغْتَبْ بَّعْضُكُمْ بَعْضآ) اشاره به اينكه گمان بد سبب تجسس مى شود و جستجوگرى گاه به نقطه ضعف هايى مى رسد و به دنبال آن گناه غيبت شروع مى شود و درواقع اين سه گناه لازم وملزوم يكديگرند.
مسئله حسن ظن با تمام اهميتى كه در حفظ نظام جامعه و پيوند محبت ودوستى افراد نسبت به هم دارد خالى از استثنا نيست، همانگونه كه در حكمت #نهج_البلاغه_حكمت_114آمده بود كه امام عليه السلام مى فرمايد: «إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ؛ هنگامى كه صلاح و نيكى بر زمان واهلش ظاهر گردد اگر كسى در اين حال گمان بد به ديگرى برد كه از او گناهى ظاهر نشده، به او ستم كرده است وهنگامى كه فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هركس گمان خوب به ديگرى برد خود را فريب داده است!».
در ذيل اين حكمت نيز بيانات ديگرى در اين زمينه داشتيم. همچنين بعضى از افراد به حكم كارى كه دارند (مانند مأموران اطلاعات و ضد جاسوسى) ناچارند حسن ظن را رها سازند و هميشه احتمالهاى سوء را مورد توجه قرار دهند. آنها اگر بخواهند همه چيز را حمل بر صحت كنند و سوءظن را مطلقاً كنار بگذارند ممكن است گرفتار اشتباهات زيادى در تشخيص مجرمان ومفسدان وخائنان شوند؛ ولى ناگفته پيداست آنها نيز نمى توانند سوءظن خود را به ديگران منتقل كنند و يا پيش از ثبوت خلافى، به مجرم بودن كسى حكم نمايند.
#نهج_البلاغه_حكمت_360
🖋کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2
❇️ #تفسیر_خوانی قرآن کریم
هر روز یک آیه
تفسیر نور – استاد محسن قرائتی
سوره #بقره
#بقره_248
وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ ءَايَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِّمَّا تَرَكَ ءَالُ مُوسَى وَءَالُ هَرُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلَئِكَةُ إِنَّ فِى ذَلِكَ لَأَيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُّؤْمِنِينَ
وپیامبرشان به آنها گفت: نشانهى حكومت او این است كه تابوت (عهد) به سوى شما خواهد آمد، (همان صندوقى كه) آرامشى از پروردگارتان و یادگارى از میراث خاندان موسى وهارون در آن است، در حالى كه فرشتگان آنرا حمل مىكنند، همانا در این موضوع، نشانهى روشنى براى شما است، اگر ایمان داشته باشید.
سرچشمهى آرامش خداوند است، گرچه با وسائل باشد. «فیه سكینة من ربكم»
2- انسان همیشه به آرامش نیاز دارد، به خصوص در آستانه رفتن به میدان جهاد. «فیه سكینة من ربكم»
3- رهبر الهى، نشانهى الهى لازم دارد. چون طالوت انتخاب شده از جانب خداوند بود، لازم بود نشانهاى الهى او را تأئید كند. «تحمله الملائكة»
👈 با نصب نرم افزار زیر با ما در این دوره ی تفسیر خوانی همراه شوید 👇
https://cafebazaar.ir/app/com.ghadeer.tafsirnour
⏺کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2