eitaa logo
قربان صحرائی چاله‌سرائی
184 دنبال‌کننده
494 عکس
274 ویدیو
4 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم در این کانال بخشی از دست نوشته‌ها، مقالات، گزارشات و تصاویر تهیه شده توسط اینجانب درج می‌شود. راه ارتباط 👇 @sahraei
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ قربان صحرائی چاله سرائی: ايام نوروز است و ديدار با اقوام و آشنايان و دوستان اما گروهي هم منتظر ديدار هستند، دوستان و آشنايان و خصوصا فاميلي که اعياد گذشته در کنار ما و مانند ما بودند و اين عيد و اعياد آتي ديگر حضور فيزيکي در بين ما ندارند، 🍂🌸🍂 مهدي عزيزي شکاري يکي از آناني است که سال گذشته وسال‌هاي گذشته در جمع ما بود ولي اکنون در جوار حضرت حق براي ابديت آرميده است. او پسرخاله، هم‌بازي روزگار کودکي، و دوست دوران نوجواني و جواني من بود. یادش بخیر گرچه قريب به سي سال بود که روزگار بين ما فاصله انداخته بود و خیلی کم یکدیگر را می دیدیم ولي هرگاه در سفرم به شمال همديگر را ملاقات مي‌کرديم خاطرات گذشته را با هم مرور مي‌کرديم. خاطراتي که در راه ۱۳ آبان تا دران را با هم با بازي‌گوشي‌هاي کودکانه طي مي‌کرديم ... 🍂🌹🍂 بعدها پس از امتحانات خردادماه مدارس، تابستان‌ها من و مهدي باهم به کارگري مي‌رفتيم. بيشتر در فصل شاليزار براي دروي برنج مي‌رفتيم. معمولا او با کارفرما قرارداد مي‌کرد. روزي براي دروي يکي از شاليزارهاي مرحوم حاج ارس رفته بوديم. مهدي با مرحوم حاج ارس بر سر مقدار دستمزد به قول معروف قدري چانه‌زني کرد. مرحوم حاج‌ارس آدم خوش‌برخورد و خوش مشربي بود. توافق انجام شد و درو را شروع کرديم. 🌾🌾🌾 در ميانه‌ي کار، گاهي مرحوم حاج ارس براي سرکشي به شاليزار مي‌آمد و با مرحوم مهدي شوخي مي‌کرد و به زبان تالشي مي‌گفت: «مِهدي، ت هنتَه م دَخْشَردِرَه!!» 😃 🌿🌿🌿 يک روز شير آبي را بازکردم و مشغول وضوي نماز ظهر شدم. مهدي هم کنارم ایستاده بود؛ طوري وضو مي‌گرفتم تا قطرات آب به صورت مهدي بپاشد، يه وقت با لبخند به من گفت: تو داري براي خودت وضو مي‌گيري يا براي من؟!! 😁 🍁🍁🍁 روز تاسوعایی صدای مرثیه ای از بلندگوهای صحن و سرای مسجد و بقعه امامزاده شفیع گوشها را نوازش و دیدگان را بارانی میکرد. پدربزرگ از من پرسید این صدای سوزناک کیست؟ گفتم: نمیدانم! نزدیک تر که رفتیم دیدیم مهدی میکروفون به دست، کنار دیوار مسجد ایستاده و نوای حزین "خوش آمدی نزد ما یا حبیب، یا حبیب"ش فضا را پر کرده. 🏴🏴🏴 آخرین باری که مهدی را دیدم اول مهر ۱۴۰۰ بود. نزد خاله (مادر مهدی) نشسته بودم، خاله به من گفت از درخت خج (گلابی محلی) جلوی منزلش خج بچینم. همان لحظه مهدی همراه با همسر و دخترش نازنین فاطمه رسیدند. مهدی نردبان را اماده کرد و در چیدن گلابی کمکم نمود. نازنین فاطمه هم برایم سوره کوثر را قرائت کرد ... 🍁🍁🍁 امروز اما مهدی در میان ما نیست. خدایش غریق رحمت وسیعش بفرماید به برکت صلوات بر محمد و آل محمد و عجل فرجهم. او و دختر خردسالش در آخر مهر ۱۴۰۰ بر اثر سانحه تصادف به رحمت حق پیوستند. روحشان شاد. پ.ن: مرا در تنگنا قرار دادي!! ┈•••✾•💞🍁🌹🍁💞•✾•••┈ دایی 🌑 🔰 🆔 @sahranevesht