eitaa logo
حقیقت ناب
1.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
5.8هزار ویدیو
482 فایل
سوالات دینی خود در جنبه های مختلف دینی. یافتن پاسخ سوالات فقهی طبق نظرمراجع تقلید، انتقادات و پیشنهادات سازنده ی خود در مورد مطالب کانال، ومطالب زیبا و آموزنده تان، با آیدی زیر👇 @Sajadi82 درارتباط باشید.
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ؛ 🌷 آخرین نماز 🌷 🌳 با مجروحیت کمی در بیمارستان مشهد بستری شدم. عبدالحسین ایزدی هم آنجا بود. از ناحیه سر مجروح شده بود و حال خوبی نداشت. 🌱 یکی از شب ها مادرش سراسیمه به اتاقم آمد و گفت: حالش اصلاً خوب نیست. 🍀 با عجله به اتاقش رفتم، تکان های شدیدی می خورد. دکتر، آمپول آرام بخشی به او تزریق کرد و او آرام شد. 🍇 بعد از لحظاتی نشست روی تخت و به من گفت: خاک تیمم بیاور. خاک بردم، مُهر را هم به دستش دادم. نمازش را شروع کرد. 🍒 با حالتی عجیب با خدا حرف می زد. منتظر بودم که سلام نماز را بدهد تا کمی با او حرف بزنم. اما سلام نماز او با لحظه شهادتش هم زمان شد. همه کسانی که در اتاقش بودند گریه می کردند. 📚 زیر این حرف ها خط بکشید؛ ص ۵۸ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🌹کانال حقیقت ناب🌹 🆔https://sapp.ir/sajjadi313 👆👆👆👆 لطفا منتشر کنید تا در کمک به دیگران موثر باشید
﷽ ؛ 🌷 آخرین نماز 🌷 🌳 با مجروحیت کمی در بیمارستان مشهد بستری شدم. عبدالحسین ایزدی هم آنجا بود. از ناحیه سر مجروح شده بود و حال خوبی نداشت. 🌱 یکی از شب ها مادرش سراسیمه به اتاقم آمد و گفت: حالش اصلاً خوب نیست. 🍀 با عجله به اتاقش رفتم، تکان های شدیدی می خورد. دکتر، آمپول آرام بخشی به او تزریق کرد و او آرام شد. 🍇 بعد از لحظاتی نشست روی تخت و به من گفت: خاک تیمم بیاور. خاک بردم، مُهر را هم به دستش دادم. نمازش را شروع کرد. 🍒 با حالتی عجیب با خدا حرف می زد. منتظر بودم که سلام نماز را بدهد تا کمی با او حرف بزنم. اما سلام نماز او با لحظه شهادتش هم زمان شد. همه کسانی که در اتاقش بودند گریه می کردند. 📚 زیر این حرف ها خط بکشید؛ ص ۵۸
﷽ ؛ 🌷 آخرین نماز 🌷 🌳 با مجروحیت کمی در بیمارستان مشهد بستری شدم. عبدالحسین ایزدی هم آنجا بود. از ناحیه سر مجروح شده بود و حال خوبی نداشت. 🌱 یکی از شب ها مادرش سراسیمه به اتاقم آمد و گفت: حالش اصلاً خوب نیست. 🍀 با عجله به اتاقش رفتم، تکان های شدیدی می خورد. دکتر، آمپول آرام بخشی به او تزریق کرد و او آرام شد. 🍇 بعد از لحظاتی نشست روی تخت و به من گفت: خاک تیمم بیاور. خاک بردم، مُهر را هم به دستش دادم. نمازش را شروع کرد. 🍒 با حالتی عجیب با خدا حرف می زد. منتظر بودم که سلام نماز را بدهد تا کمی با او حرف بزنم. اما سلام نماز او با لحظه شهادتش هم زمان شد. همه کسانی که در اتاقش بودند گریه می کردند. 📚 زیر این حرف ها خط بکشید؛ ص ۵۸