eitaa logo
حقیقت ناب
1.2هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
458 فایل
سوالات دینی خود در جنبه های مختلف دینی. یافتن پاسخ سوالات فقهی طبق نظرمراجع تقلید، انتقادات و پیشنهادات سازنده ی خود در مورد مطالب کانال، ومطالب زیبا و آموزنده تان، با آیدی زیر👇 @Sajadi82 درارتباط باشید.
مشاهده در ایتا
دانلود
11.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🍃 «ابوحمزه» نام یک شخص نیست. قصّۀ من و خداست. «من» بنده‌ای است که شوق گناه، او را فرسنگ‌ها از خانۀ مولا دور کرده و «خدا» مولایی که لحظه‌ای از این بنده، فاصله نگرفته ... 📚 قصّۀ من و خدا، «قصّۀ واژه‌هایی که بوی گرفتند» 🌙 هر سحر، یک فراز عاشقانه
🍃بارالها! بنده‌ای هستم شایستۀ عقوبت امّا می‌شود التماس کنم که مرا با تازیانۀ عقوبت خویش، ادب نکنی؟ من تاب عقوبت تو را ندارم. عقوبت که نمی‌کنی هیچ، رها هم مکن. 🍃نکند جوری با من رفتار کنی که بر خود ببالم و خیالم تخت شود که قدم به قدم در حال نزدیک شدن به تواَم. امّا وقتی پرده‌ها کنار رفت، دستم را خالی ببینم و خود را در نهایت پریشانی و ناداری و فرسنگ‌ها فاصله با تو. 📚 قصّۀ من و خدا، «قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند» ۱
🍃شکر خدایی را که چشم امیدم تنها به او دوخته شده و به کسی جز او امید نمی‌بندم. 🍃بارها آزموده‌ام و دیگر نخواهم آزمود. به هرکه جز او امید بستم، جانم افسُرد، امیدم پژمرد. 🍃خدای را شکر که مرا به خودش وانهاد و کارم را به خلق خویش واگذار نکرد. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۲
🍃 من نقطۀ مقصد خویش را معیّن کرده‌ام: خدا، فقط خدا. 🍃 با کوله‌باری از خواسته‌ها رو به تو آورده ام 🍃فریاد می‌کشم و فریادرس می‌خواهم؛ امّا می‌خواهم که تو تنها فریادرسم باشی. 🍃به دنبال وسیله‌ای می‌گشتم تا راه آمدن به سوی تو را نزدیک کند که جز دعا در پیشگاه تو وسیله‌ای نیافتم. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۵
🍃قربانت شوم! تو که تنها عدل نداری، فضل هم داری و من هر جا که باشم به خانۀ فضل تو پناه می‌برم. 🍃می‌خواهم از تو فرار کنم امّا هر چه می‌دوم و می‌گردم، جایی را نمی‌یابم که در برابر غضبت، پناهم باشد و باز به دامان تو بازمی‌گردم و به ریسمان رحمت و مغفرت تو چنگ می‌زنم. 🍃من بندۀ فراری‌ام: از تو به تو؛ از غضبت به مغفرتت؛ از عِقابت به کرمت و من گمانی جز این ندارم که تو بنده‌هایی را که از عدلت به فضلت پناه می‌آورند، پناه می‌دهی و آنها را به عدالت‌خانۀ خویش بازنمی‌گردانی. 🍃 گمان من همیشه همین بوده و می‌‌دانم از کسانی که به تو گمان خوش دارند، خواهی گذشت. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۸
🍃خدای عزیزم! من که قدر و قیمتی ندارم! امّا تو دریای فضلی. می‌شود مرا در این دریا غرق کنی؟ 🍃من فقیرم و محتاج بخشش تو. کشکول این فقیر بیچاره را با مرواریدهای عفو خویش پر کن و دست خالی برمگردان. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" #قصّۀ_من_و_خدا ۹ #ماه_مبارک_رمضان #محسن_عباسی_ولدی
🍃بارالها! بنده‌ای هستم شایستۀ عقوبت امّا می‌شود التماس کنم که مرا با تازیانۀ عقوبت خویش، ادب نکنی؟ من تاب عقوبت تو را ندارم. عقوبت که نمی‌کنی هیچ، رها هم مکن. 🍃نکند جوری با من رفتار کنی که بر خود ببالم و خیالم تخت شود که قدم به قدم در حال نزدیک شدن به تواَم. امّا وقتی پرده‌ها کنار رفت، دستم را خالی ببینم و خود را در نهایت پریشانی و ناداری و فرسنگ‌ها فاصله با تو. 📚 قصّۀ من و خدا، «قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند» ۱
🍃شکر خدایی را که چشم امیدم تنها به او دوخته شده و به کسی جز او امید نمی‌بندم. 🍃بارها آزموده‌ام و دیگر نخواهم آزمود. به هرکه جز او امید بستم، جانم افسُرد، امیدم پژمرد. 🍃خدای را شکر که مرا به خودش وانهاد و کارم را به خلق خویش واگذار نکرد. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۲
🍃خداوندا! خواسته‌ها همه در درگاه تو به مقصد می‌رسند و راهِ رسیدن به این مقصد همیشه باز است. 🍃برکۀ امید در پیشگاه تو، پیوسته پر از آب است و آن جا ناامیدی، واژه‌ای بی‌معناست. کاش یکی از این انسان‌های ناامید به من می‌گفت که چگونه با وجود تو، میشود ناامیدی را معنا کرد؟ 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۳
🍃به هر کس که بار سفر به سوی تو بسته می‌گویم: «از خود تا خدا راهی نیست. مقصدی که تو به امید وصالش، بار بسته‌ای، در همین حوالی است.» 🍃تو با ما فاصله نداری که بخواهیم به سویت سفر کنیم. 🍃کارهای زشت ما حجاب میان ما و تو شده. دیدن تو یک شرط دارد و آن هم، دریدن حجاب گناه است. کاش همه بی‌حجاب می‌شدیم! 📚قصّۀ من و خدا " قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۴
🍃 من نقطۀ مقصد خویش را معیّن کرده‌ام: خدا، فقط خدا. 🍃 با کوله‌باری از خواسته‌ها رو به تو آورده ام 🍃فریاد می‌کشم و فریادرس می‌خواهم؛ امّا می‌خواهم که تو تنها فریادرسم باشی. 🍃به دنبال وسیله‌ای می‌گشتم تا راه آمدن به سوی تو را نزدیک کند که جز دعا در پیشگاه تو وسیله‌ای نیافتم. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۵
🍃خشت‌های خانۀ دلم را با گِل معرفت خویش، روی هم چیده‌ای و همین معرفت است که هر جا باشم خانۀ تو را نشانم می‌دهد. 🍃من دوستت دارم، با بند بند وجودم؛ خودت هم می‌دانی و همین محبّت است که واسطۀ اتّصال من است به تو. 🍃خدای عزیزم! آن گونه که من تو را می‌شناسم یقین دارم مرا به سوی خویش، راهبری می‌کنی و از محبّتی که به تو دارم، اطمینان دارم که مرا می‌پذیری. اگرنمی‌خواستی راهم بدهی، محبّتت را به دلم راه نمی‌دادی. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۶