🚩 ۲۷ آبان ماه سالروز شهادت
فرمانده لشکر علی ابن ابیطالب(ع)
سردار شهید مهدی زین الدین
#سردار_شهید_مهدی_زین_الدین🕊
💠 @sajdeh63
🚩 ایستگاه خاطره...
وقتی رسیدیم دزفول و وسایلمان را جا به جا کردیم، گفت: میروم سوسنگرد. گفتم: مادر منو نمی بری اون جلو رو ببینم؟ گفت: اگه دلتون خواست، با ماشین های راه بیایید. این ماشین مال بیت الماله.
#سردار_شهید_مهدی_زین_الدین🕊
💠 @sajdeh63
🚩 ایستگاه خاطره...
🔹️چند تا سرباز، از قرارگاه ارتش مهمات آورده بودند. دو ساعت گذشته بود و هنوز يک سوم تريلی هم خالی نشده، عرق از سر و صورتشان می ريخت!
🔹️يک بسيجی لاغر و کم سن و سال آمد طرفشان. خسته نباشيدی گفت و مشغول شد. ظهر که کار تمام شد، سربازها پی فرمانده را گرفتند تا رسيد را امضاء کند. همان بنده ی خدا، عرق دستش را با شلوار پاک کرد، رسيد را گرفت و امضاء کرد!
#سردار_شهید_مهدی_زین_الدین🕊
💠 @sajdeh63
🚩 ایستگاه خاطره...
🔹️چند تا از بچه ها، کنار آب جمع شده بودند. یکیشان، برای تفریح، تیراندازی میکرد توی آب. زین الدین سر رسید و گفت: «این تیرها، بیت الماله. حرومش نکنین» جواب داد « به شما چه؟ » و با دست هلش داد...
🔹️ زین الدین که رفت، صادقی آمد و پرسید « چی شده؟ » بعد گفت « میدونی چه کسی رو هل دادی اخوی؟ ». دویده بود دنبالش برای عذر خواهی که جوابش راداده بود: « مهم نیست. من فقط امر به معروف کردم گوش کردن و نکردنش دیگه با خودته. »
#صیانت_از_بیت_المال
#سردار_شهید_مهدی_زین_الدین🕊
#فرمانده_لشکر_علی_ابن_ابیطالب
💠 @sajdeh63
🚩 ایستگاه خاطره...
🔹️پسرک کیفش را انداخته روی دوشش. کفش هایش را هم به پاهایش کرده. مادر دولا میشود که بند کفش را بندد. پاهای کوچک، یک قدم عقب میروند. انگشتهای کوچک پسرک خود گره شلی به بند ها میزنند و پسرک می دود از در بیرون تا با بچه های دیگر محله و دوستانش فوتبال بازی کنند.
🔹️توی ظل گرمای تابستان، بچه ها سه تا تیم شده اند. توی کوچه ی هجده متری. تیم مهدی یک گل عقب است. عرق از سر و صورت بچه ها می ریزد. چیزی نمانده ببازند. اوت آخر است. مادر می آید روی تراس: مهدی! آقا مهدی! برای ناهار نون نداریم ها برو از سرکوچه دو تا نون بگیر. توپ زیر پایش می ایستد. بچه ها منتظرند. توپ را می اندازد طرفشان و می دود سر کوچه.
#سردار_شهید_مهدی_زین_الدین🕊
💠 @sajdeh63
🚩 کلام شهید...
در زمان غيبت امام زمان(عج) چشم و گوشتان به ولی فقيه باشد تا ببينيد از آن كانون فرماندهی چه دستوری صادر میشود.
#سردار_شهيد_مهدی_زين_الدين🕊
💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره...
از همه زودتر می آمد جلسه تا بقیه برسند، دو رکعت نماز می خواند یکبار بعد از جلسه کشیدمش کنار و پرسیدم: نماز قضا می خونی؟ گفت: نه! نماز می خونم که جلسه به یه جایی برسه. همین طور حرف روی حرف تل انبار نشه
#سردار_شهید_مهدی_زین_الدین🕊
💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره...
چند تا سرباز، از قرارگاه ارتش مهمات آورده بودند. دو ساعت گذشته بود و هنوز يک سوم تريلی هم خالی نشده، عرق از سر و صورتشان می ريخت! يک بسيجی لاغر و کم سن و سال آمد طرفشان. خسته نباشيدی گفت و مشغول شد. ظهر که کار تمام شد، سربازها پی فرمانده را گرفتند تا رسيد را امضاء کند. همان بنده ی خدا، عرق دستش را با شلوار پاک کرد، رسيد را گرفت و امضاء کرد!
#سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره...
چند تا سرباز، از قرارگاه ارتش مهمات آورده بودند. دو ساعت گذشته بود و هنوز يک سوم تريلی هم خالی نشده، عرق از سر و صورتشان می ريخت! يک بسيجی لاغر و کم سن و سال آمد طرفشان. خسته نباشيدی گفت و مشغول شد. ظهر که کار تمام شد، سربازها پی فرمانده را گرفتند تا رسيد را امضاء کند. همان بنده ی خدا، عرق دستش را با شلوار پاک کرد، رسيد را گرفت و امضاء کرد!
#سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره...
چند تا سرباز، از قرارگاه ارتش مهمات آورده بودند. دو ساعت گذشته بود و هنوز يک سوم تريلی هم خالی نشده، عرق از سر و صورتشان می ريخت! يک بسيجی لاغر و کم سن و سال آمد طرفشان. خسته نباشيدی گفت و مشغول شد. ظهر که کار تمام شد، سربازها پی فرمانده را گرفتند تا رسيد را امضاء کند. همان بنده ی خدا، عرق دستش را با شلوار پاک کرد، رسيد را گرفت و امضاء کرد!
#سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
#سالروز_ولادت
💠 @sajdeh63
غبار جبهه بر چهره آنان نشست، تا در روز وانفسا و هول قیامت، غبار غم بر رخ آنان ننشیند... و به پاداش عظیم جهاد فی سبیل الله، روانه بهشت شوند...
#سردار_شهید_مهدی_زین_الدین #سالروز_ولادت
💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره...
▫️ لشکر نمازشب خوان ها...!
شناخت خوبی از نیروهایش داشت. "میگفت: هفتاد درصد بچه های لشکر علی بن ابی طالب علیه السلام نماز شبشان ترک نمیشه" آن موقع فرمانده لشکر بود. 📚 صنوبرهای سرخ، ص ۷۰
#سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
💠 @sajdeh63