eitaa logo
سجده بر خاک
281 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
260 ویدیو
2 فایل
﷽ بیاد معلم شهید جواد مغفرتی با هدف نشر سیره شهدا و معارف اسلامی شادی ارواح مطهر شهدای عزیزمان صلوات ارتباط با مدیر : @ya_roghayeh63 💢 اینستاگرام 💢 https://www.instagram.com/seyed.morteza.bameshki63
مشاهده در ایتا
دانلود
لبخنــد دلنشینش نشان از آرامش دل دارد وقتے دلت با خـدا باشد لبانت همیشه می خندد ... #شهید_سردار_محمود_کاوه #فرمانده_لشکر_ویژه_شهدا #سالـروز_ولادت ✅ @sajdeh63
جاذبـہ... هـمان چشـمهـای توست نگـــــاهـم كن كہ بی تــو در زمين و آســـــمان معلّق خـــــواهــــم ماند... #شهـید_محمدرضا_تورجی‌زاده #فرمانده_گردان_یازهرا(س) #سالروز_ولادت ✅ @sajdeh63
لبخنــد تو درمان و من بَند بہ هـر دردی از درد نمـاند هیـچ ، آنگہ که تو می ‌خندی... #حبیـب_حــرم #شهید_حاج‌_حسین_همدانی #سالـروز_ولادت ✅ @sajdeh63
زیباترین چشم انداز تندیسِ نگـاه تـوست و قشنگ ترین لحظـہ ، لحظہ‌ی روییـدن توست... #معلم_شهید_جواد_مغفرتی #سالروز_ولادت 💠 @sajdeh63
لبخنــد دلنشینش نشان از آرامش دل دارد وقتے دلت با خـدا باشد لبانت همیشه می خندد... 💠 @sajdeh63
🚩 ایستگاه خاطره... روزهای اول پیروزی انقلاب؛ هر کس چیزی داشت مثل طلا و پول... برای جبهه می‌داد، من به علی گفتم: پســرم من چیزی ندارم بدهم، فورا گفت: من را که داری، مرا بده... ✍🏼 به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... ماجرای حاج احمد با بانوی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیها 🔹️عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد ترکش خورده بود به سرش با اصرار بردیمش اورژانس میگفت: «کسی نفهمه زخمی‌ شدم همین‌ جا مداوام کنید. 🔹️دکتر اومد گفت: «زخمش عمیقه، باید بخیه بشه» بستریش کردند از بس خونریزی داشت بیهوش شد یه مدت گذشت یک‌ دفعه از جا پرید گفت: «پاشو بریم خط» قسمش دادم گفتم: «آخه تو که بی هوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی»؟ 🔹️گفت: «بهت میگم به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها اومدند داخل فرمودند: «چیه؟ چرا خوابیدی؟» عرض کردم: «سرم مجروح شده، نمی‌تونم ادامه بدم» حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند: «بلند شو بلند شو، چیزی نیست بلند شو برو به کارهات برس»... به خاطر همین است که هر جا که می‌روید حاج احمد کاظمی‌ حسینیه فاطمه‌الزهرا سلام الله علیها ساخته است. 🕊 : ۱۳۳۷/۰۵/۲ : ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ 💠 @sajdeh63
لبخند توست که سال را نِکو می‌کند بهار بهانه است... 🕊 ❣ 💠 @sajdeh63
🚩 کلام شهید... هر که در فنایش نیست‌ تر؛ در بقایش هست تر است. 🕊 ❣ 💠 @sajdeh63
راه نشانم بده؛ که گمانم این راه، مقصدش آسمان باشد... 🕊 ❣ 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... 🔸️سعید مربی کیوکوشینگ کاراته بود. در مسابقات استانی رتبه داشت. یک بار مادرمان به او گفت: سعید چند سال است که کاراته کار میکنی و مربی هستی، پس چرا پول جمع نمیکنی؟ در جواب گفت: مادر همین که بچه‌ها را از کوچه خیابان جمع کنم و به سمت ورزش بیاورم خیلی ثواب دارد. 🔸️بعد از شهادتش شاگردانش به منزل پدرم می‌آمدند و میگفتند آقا سعید شهریه ما را جمع می‌کرد و برای بچه‌های بی‌ بضاعت لباس می‌خرید. 🔸️برادرم دو باشگاه ورزشی داشت. شاگردان زیادی هم تحت نظر داشت. از ۱۸ سالگی در مسابقات کاراته مقام آورده بود و در وصیت نامه‌اش نوشته بود: ورزش را برای اسلام انجام دهید. روزی می‌رسد که به ورزشکاران احتیاج پیدا میشود. 📚به روایت خواهر شهید ولادت : ۱۹ فروردین ۱۳۷۰ اراک شهادت: ۹ آبان ۱۳۹۴ شمال‌ حلب سوریه 🕊 😍 💠 @sajdeh63
هر کسے یڪ دلبرِ جانانہ دارد من تـو را... 🍃ولادت ۱۳۶۸/۰۲/۰۴ 🍂شهادت ۱۳۹۴/۰۹/۰۴ 💐 💠 @sajdeh63
برای خنده‌ هایت "وان یڪاد" خوانده‌ایم و در میان نگاهت "صد قل‌ هو الله" یافته‌ایم تا بدانی ما با تــــو به "احسن‌الخالقین" رسیده‌ایم... 💠 @sajdeh63
سجده بر خاک
برای خنده‌ هایت "وان یڪاد" خوانده‌ایم و در میان نگاهت "صد قل‌ هو الله" یافته‌ایم تا بدانی ما با تـــ
🚩 معرفی شهید... 🔸️در ۱۲ خرداد ۱۳۶۴ در خرم آباد دیده به جهان گشود، او ‌حاصل ازدواج دو انسان با بصیرت است، پدری عراقی و مادری ایرانی... 🔸️‌پدری که بخاطر مبارزہ با حکومت بعث عراق و صدور حکم اعدامش، بہ ایران هجرت می‌کند و همپای رزمندگان ایران بہ مبارزہ می‌پردازد ‌‌و مادری که بدون توجه به بحث عرب و عجم به خواستگاری مردی پاسخ مثبت می‌دهد که در او ایمان زیادی دیدہ است... 🔸️‌پدر همان بار اولی که او را در آغوش می‌گیرد در گوشش می‌گوید که دوست دارد فرزندش، راہ عموهای شهیدش را ادامه دهد و جانش را برای اسلام تقدیم کند. 🔸️‌در کودکی مودب، آرام و درسخوان بود. هـرکس او را می‌دید میگفت در آیندہ فرد بزرگی می‌شود، پدر فکر میکرد تاجر یا دانشمند میشود. 🔸️‌هجده، نوزدہ سالہ بود که بہ کربلا رفت و لیسانس خود را از دانشگاہ کربلا در رشته مدیریت اقتصاد گرفت. ‌او با توانایی که در مدیریت داشت و رشته‌ای که در آن تحصیل کردہ بود می‌توانست در جای خوبی مشغول به‌ کار شود و زندگی خوبی داشتہ باشد اما از بین زندگی راحت و بی‌دغدغہ و جنگیدن در راہ اسلام، مبارزہ را انتخاب کرد و بہ سرعت توانایی‌های خود را در میدان نبرد نشان داد و فرماندہ یگان ویژہ سرایا الخراسانی شد. ‌ 🔸️فرماندہ‌ای با تدبیر، شجاع و دلسوز که پیروزی‌های بزرگی را در مبارزه با داعش در عراق رقم زد، در زمستان سال۹۳، نقش موثری در آزادسازی شهر «بلد» ( در شمال بغداد و در اطراف حرم شریف حضرت «سیدمحمد(ع)» فرزند امام هادی(ع) که بخشی از استان «صلاحدین»به شمار می‌رود) داشت. او همچنین در عملیات مشهور آزادسازی آمرلی، ینکجه وجلولا و... نیز حضوری پر رنگ داشت و گفتنی است که وی پیش از فتنه داعش در عراق با حضور در سوریه به دفاع از حرم حضرت زینب کبری(س) مشغول بود. ‌ 🔸️در آخر ‌مزد تلاش‌های او شهادت بود، شهادتی که شاید در بین شهدای مدافع حرم کم نظیر باشد: روز جمعه ۱۴ فروردین۱۳۹۴ در روستای « عزیز البلد» ( از توابع شهر بلد واقع در استان آزاد شده‌ی «صلاح الدین» عراق ) بدست عوامل نفوذی داعش ترور شد و بال در بال ملائک گشود. 💠 @sajdeh63
هر چند رفته‌ ای و دل از مـــا گسسته‌ای؛ پیوسته پیشِ چشم خیالم نشسته‌ای... 💠 @sajdeh63
سجده بر خاک
هر چند رفته‌ ای و دل از مـــا گسسته‌ای؛ پیوسته پیشِ چشم خیالم نشسته‌ای... #پاسـدار_مدافــع_حــرم #
🚩 معرفی شهید... 🔸️اولین شهید مدافع حرم بخش خفر و نهمین شهید شهرستان جهرم در ۲۲ مرداد ۱۳۶۵ در خانواده‌ای فرهنگی مذهبی در روستای کراده از توابع بخش خفر شهرستان جهرم چشم به جهان گشود. 🔸️سال ۱۳۷۷ به عضویت بسیج درآمد و ۲ دوره‌ی سه ساله به عنوان فرمـانده پایگاه مقاومت ولیعصر(عج) روستای کراده منصوب گردید. 🔸️در تاریخ ۲۲ آذرماه ۱۳۸۴ به عضویت سپاه پاسـداران درآمد، در اوایل ورودش به سپاه در تیپ نیروی مخصوص المهدی(عج) جهرم مشغول به خدمت شد و بعد از چند سال با انتقال به تیپ مهندسی الهـادی شهرستان ڪوار به عضویت گردان تخریب آن یگان درآمد. وی در حین خدمت مقدس پاسداری، چندین مرحله برای ماموریت جهت مقابله با اشرار عازم شرق کشور و شهرستان سراوان گردید. 🔸️همزمان با حضور نیروهای داعش و تکفیری در سوریه و به خطر افتادن حرم حضرت زینب(س) برای دفاع از حـرم آل‌ الله و همچنین دفـاع از آرمان‌های انقلاب اسلامی و امنیت کشور عزیزمان عزم سفر به سوریه را کرد و در این راستا توانست سه نوبت عازم سوریه شود. 🔸️بنا به گفته فرمانده وی، وقتی برای سومین بار درخواست اعزام کرد، با مأموریت وی موافقت نشد، ولـی با اصرار بیش از حد و قسم‌ به حضرت زینب کبری(س) فرمانده را متقاعد کرد، و عاقبت در ۲۱ آذر ۱۳۹۶ در راه دفاع از حریم اهل‌بیت(ع) در بوکمال سوریه به آرزوی دیرین خود رسید و شربت شهادت را نوشید. 🔸️از او یک پسر سه ساله به نام امیرعلی و پسری دیگر به نام محمدکریم که بعد از شهادت پدر متولد شد به یادگار مانده است. 💠 @sajdeh63
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند و تماشاے تو زیباست اگر بگذارند من از اظهار نظرهاے دلم فهمیدم عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند جواد جان تولدت مبارک... 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... کردها بہ هرکسے برادر نمےگویند در زمانے کہ حاج احمد در منطقہ بود، حدود سہ هزار نفر از افراد گروه هاے کوملہ و دموکرات کہ فریب حرفهاے ضد انقلاب را خورده بودند، خود را بہ حاج احمد تسلیم کردند. کاک احمد یک بار در جاده "دزلے" پیرمردے را سوار ماشین کرد، او را بہ جاے خود بر صندلے جلوے ماشین نشاند و خودش پشت وانت نشست.حاج احمد بعد از قرار گرفتن در جریان مشکلات پیرمرد، تصمیم گرفت تا براے او و خانواده اش غذا و نفت ببرد به طور ک او از دزلے تا ملہ خورد کہ سہ ساعت پیاده روے دارد، بدون ماشین در حالیکہ دوگالن نفت نیز بہ همراه داشت،بہ منزل آن پیرمرد رفت تا آن‌ها را خوشحال کند. در واقع حاج احمد، اسطوره‌اے بے دلیل است.کردها بہ هرکسے برادر نمیگویند مگر این کہ مردانگے اش برایشان ثابت شده باشد، اما حاج احمد براے همہ ما برادر احمد بود. 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... وقتی به دنیا آمد ماه رمضان بود و من نیز روزه بودم و با زبان روزه متولد شد. همان موقع هم خدا میخواست همدردی با گرسنگان را به او آموزش بدهد. و همینطور هم شد! همیشه قبل از اینکه کامل سیر شود از سر سفره کنار می رفت و همیشه به فقرا کمک می کرد... ✍راوی:مادر شهید 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... چند تا سرباز، از قرارگاه ارتش مهمات آورده بودند. دو ساعت گذشته بود و هنوز يک سوم تريلی هم خالی نشده، عرق از سر و صورتشان می ريخت! يک بسيجی لاغر و کم سن و سال آمد طرفشان. خسته نباشيدی گفت و مشغول شد. ظهر که کار تمام شد، سربازها پی فرمانده را گرفتند تا رسيد را امضاء کند. همان بنده ی خدا، عرق دستش را با شلوار پاک کرد، رسيد را گرفت و امضاء کرد! 💠 @sajdeh63
غبار جبهه بر چهره آنان نشست، تا در روز وانفسا و هول قیامت، غبار غم بر رخ آنان ننشیند... و به پاداش عظیم جهاد فی سبیل الله، روانه بهشت شوند... 💠 @sajdeh63
🚩 ▫️در عملیاتی یکی از دست‌هایش را از دست داد. یک دستش قطع شد و عصب دست دیگرش آسیب دید و فقط دو انگشت آن قادر به حرکت بود. بعد از گذشت چند ماه در تهران یک دست مصنوعی به جای دست قطع شده‌اش گذاشتند. هرچند توان گذشته را نداشت اما دلش آرام و قرار نمی‌گرفت. به همین دلیل دوباره راهی میدان جنگ شد و بی‌سیم‌چی فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین علیه‌ السلام شد. ▫️همرزم شهید: عملیات محرم بود دست دیگرش هم قطع شد. احمد گفت « سلام من را به امام برسانی و بگویید رزمندگان در اجرای اوامر شما کوتاهی نکردند؛ مهمات،غذا، همه چیز داریم منظورم را که‌ می‌فهمید؟» پس از چند لحظه صدای او قطع شد و به شهادت رسید. ▫️حاج‌ حسین خرازی درباره ش گفت: «پیکرش در خط آتش بود و نتوانستیم او را بیاوریم.» پیکر او در شمار پیکر شهدای مفقود الجسد جای گرفت. ▫️استخوان‌هایش بعد از ۳۰ سال چشم انتظاری از طریق دست مصنوعی‌اش که سالم مانده بود و مدارک شناسایی، شناسایی شد در نهایت او با فرق شکافته و بدون دست هم چون علمدار کربلا کشف شد و به آغوش خانواده بازگشت. 💠 @sajdeh63
🚩 در خانواده ای اصفهانی متولد شد. تحصیلاتش را در خرمشهر شروع کرد و در مدرسه بازرگانی کوروش کبیر با شهید محمد جهان آرا همکلاس بود. پس از آن به عنوان معلم آغاز به کار کرد. بهروز به همراه سایر بچه های خرمشهر در جریان پیروزی انقلاب و بعد از آن در برابر جنگ تجزیه‌ داخلی فعالیت می کند و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه می رود. آنچنان که از میان خاطرات خرمشهر بر می آید بهروز را می توان جزء نفراتی دانست که تا آخرین لحظات در برابر سقوط خرمشهر مقاومت می کنند. او در سال ۱۳۶۴ در رشته ی صنایع دستی در دانشگاه پردیس اصفهان مشغول تحصیل می شود و قبل از پایان تحصیلاتش در چهارم خرداد ۱۳۶۷ در منطقه ی شلمچه به شهادت می رسد. بهروز می گفت: «جمعیت خرمشهر سی و شش in در کنار همه بچه های خرمشهر به یادمان می آورد که روزی روزگاری قرار بود خرمشهر برای ایرانی ها نباشد. این شهید هنرمند آثار ماندگاری دارد که اکنون ثبت آثار ملی شده است. 💠 @sajdeh63
🚩 وقتی به خانه می آمد، من ديگر حق نداشتم كار كنم. بچه را عوض میكرد، شير برايش درست میكرد. سفره را می انداخت و جمع میكرد، پا به پای من می نشست، لباس ها را می شست، پهن میكرد، خشك ميكرد و جمع ميكرد. آن قدر محبت بہ پای زندگى مى ريخت كہ هميشه بہ او میگفتم: درسته كه كم می آیی خانه؛ ولی من تا محبت های تو را جمع كنم، برای يك ماه ديگر وقت دارم. نگاهم میكرد و میگفت: تو بيشتر از اينها به گردن من حق داری. يك بار هم گفت: من زودتر از جنگ تمام می شوم، وگرنه، بعد از جنگ به تو نشان ميدادم تمام اين روزها را چه طور جبران میكردم. 💠 @sajdeh63
🚩 کلاهخودش افتاد تهِ دره! زیر آتش سنگین دشمن رفت و تا کلاهخود را برنداشت، برنگشت! گفتم: اگه شهید میشدی چی؟! گفت: «این مال بیت المال بود!»📚 یادگاران متوسلیان، ص ۲۵ 💞 💠 @sajdeh63
🚩 کردها بہ هر کسی برادر نمی‌گویند در زمانی که حاج احمد در منطقه بود، حدود سه هزار نفر از افراد گروه های کومله و دموکرات که فریب حرفهای ضد انقلاب را خورده بودند، خود را به حاج احمد تسلیم کردند. کاک احمد یک بار در جاده "دزلی" پیرمردی را سوار ماشین کرد، او را به جای خود بر صندلی جلوی ماشین نشاند و خودش پشت وانت نشست. حاج احمد بعد از قرار گرفتن در جریان مشکلات پیرمرد، تصمیم گرفت تا برای او و خانواده اش غذا و نفت ببرد به طوری که او از دزلی تا مله خورد که سہ ساعت پیاده روی دارد، بدون ماشین در حالیکه دو گالن نفت نیز به همراه داشت، به منزل آن پیرمرد رفت تا آنها را خوشحال کند. در واقع حاج احمد، اسطوره‌ای بی دلیل است. کردها به هر کسی برادر نمیگویند مگر این که مردانگی اش برایشان ثابت شده باشد، اما حاج احمد برای همه ما برادر احمد بود. 💞 💠 @sajdeh63
🚩 عباس عاشق پرواز بود. پدرم همیشه بهش میگفت: عباس! بیا از خلبانی دست بردار؛ شغلِ خطرناکیه. بیا توی همین بازار حجره‌ای بگیر و دست به کار شو... عباس هم میگفت: من مرد آسمون‌هام؛ روی زمین بلد نیستم کاری کنم... طوری از پرواز صحبت می‌کرد که آدم حتی به اون هواپیمای بزرگ و بی‌ریخت هم حسودیش می‌شد... با این همه وقتی رحیم؛ برادرش دانشکده خلبانی قبول شد، عباس نذاشت بره. گفتم: تو که عاشق پروازی؛ چرا می‌خوای برادرت رو از این عشق محروم کنی؟ گفت: رحیم بخاطر مطالبی که از من درباره خلبانی شنیده؛ بهش علاقمند شده. الان هم با خودش فکر می‌کنه که با یه تیر دو نشون بزنه؛ هم میره دوره خدمت سربازی و هم خلبانی یاد می‌گیره. اما به این نکته توجه نداره که سربازی عمرش کوتاهه؛ اما اگه خلبان بشه باید تا آخر عمر سرباز بمونه... میخواست بگه باید پای هزینه‌های شغل بمونی. در کنار نوش‌هاش، از نیش‌هاش هم استقبال کنی... 📚کتاب آسمان "دوران به روایت همسر شهید" صفحه ۲۲ و ۳۴ 💠 @sajdeh63