eitaa logo
سجده بر خاک
283 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
368 ویدیو
2 فایل
﷽ بیاد معلم شهید جواد مغفرتی با هدف نشر سیره شهدا و معارف اسلامی شادی ارواح مطهر شهدای عزیزمان صلوات ارتباط با مدیر : @ya_roghayeh63 💢 اینستاگرام 💢 https://www.instagram.com/seyed.morteza.bameshki63
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 سنگر خاطره... تعمیرکار موتور بودم. دل کندم رفتم جبهه؛ توی جهاد. کار زیاد بود؛ گاهی شب تا صبح. پشت هم موتورهای ترکش خورده می آوردند برای تعمیر. کارم چند برابر تهران بود، حقوق نصف نصف هم نبود. آخر شب بود. رضوی آمده بود به ما سر بزند. قیافه ام خسته بود. پرسید: «چند شَبه نخوابیدی؟» خودش خسته تر بود. خندیدم ، گفتم «خواب فراوونه!» خندید، نشست روی چهارپایه. از زن و بچه ام پرسید و اینکه چطور خرجشان را می دهم. چند دقیقه ماند و بعد رفت. آخر بُرج حقوقم شد دو برابر. حقوق همه را زیاد کرده بود. گفتند: رضوی گفته: «کسی که زن و بچه اش را می گذارد می آید جبهه، باید خیالِش از بابت خرجشون راحت باشه.» 📚 یادگاران ص ۶۳ 💠 @sajdeh63
🚩 هوا خیلی گرم بود. حسابی تشنه شده بودیم. سمت چپ خیابان یک شیر آب و یک بشکه آب یخ بود. سمت بشکه آب رفتم و دو سه لیوان آب خوردم. یک دفعه متوجه شدم حسن دستش را گرفته زیر شیر آب و از آب گرم می خورد. با تعجب گفتم: "بچه! این آب یخ رو برای من و تو گذاشتن، چرا آب گرم می خوری؟" گفت: "نه! همین خوبه" گفتم: "یعنی چی همین خوبه؟" وقتی اصرار مرا دید، گفت: "پدر جان! شرط کردم با نفسم مبارزه کنم، تو رو خدا نذارید این شرط رو بشکنم" ▪️ چلچراغ، شهید حسن آقاسی زاده، ص ۱۳ 💠 @sajdeh63
سجده بر خاک
🌺آقا معلم عزیز روزت مبارک🌺 شادی ارواح مطهر شهدا بویژه معلم شهید جواد مغفرتی صلواتی هدیه کنید 💠 @saj
🚩 معلم شهید جواد مغفرتی مصادف با دهم رجب، سالروز ولادت امام جواد علیه السلام در شهر مشهد مقدس دیده به جهان گشود. پس از اخذ دیپلم، در دانشگاه در رشته هنر پذیرفته شد. همزمان با شکل‌گیری انقلاب در فعالیت‌های انقلابی حضوری جدی داشت. بعد از انقلاب، در مدارس مشهد به تدریس دروس دینی و قرآن پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی به صورت داوطلبانه به جبهه رفت و در عملیات خیبر، منطقه القُرنه عراق به درجه رفیع شهادت نائل آمد از این شهید عزیز یک فرزند پسر به یادگار مانده است. ❤️ 💠 @sajdeh63
سجده بر خاک
🚩 #معرفی_شهید نوراللّه كاظميان - سوّمين فرزند محمّد حسين در تاريخ يكم مرداد ماه ۱۳۳۱، در روستاى راد
▫️همه اين فعاليتها روح او را اقناع نمى‏كرد، لذا عزم بازگشت به منطقه كرد. مسئولان آموزش و پرورش اصرار داشتند كه مانع از اعزام او شوند، چرا كه معتقد بودند وجودش براى ترغيب نيروها و اعزام آنها به جبهه بسيار ضرورى است و ايشان به شرطى حاضر به ماندن شد كه اجازه دهند در عملياتها شركت كند. در ستاد جنگ خراسان نيز به خدمت مشغول بود. نوراللَّه، مسئول پادگان ۹۲ زرهى اهواز نيز بود. ▪️او تابع محض ولايت بود. آنچه را كه ولايت ترسيم مى ‏كرد، پيرو بى ‏چون و چراى آن بود. همسر شهيد در اين باره مى ‏گويد: «قبل از آخرين اعزامش براى خريد عروسى يكى از اقوام به بازار رفته بوديم. دلشوره عجيبى داشتم. به منزل كه بازگشتم، همسرم به اداره رفت، حدود يازده شب به خانه بازگشت. به محض اين ‏كه چشمم به او افتاد گفتم: مى ‏خواهى به جبهه بروى؟ گفت: از كجا فهميدى؟ گفتم: به من الهام شده و اضافه كردم: نمى ‏گذارم بروى. گفت: اگر لازم باشد از روى جنازه تو و دو فرزندم با اتومبيل خواهم گذشت و به جبهه خواهم رفت. پدرم آنجا بود گفت: بگذار راحت باشد. گفتم: صبر كن، صبح برو. گفت: امر ولى فقيه است بايد همين الآن بروم. همان ساعت حركت كرد و يك ساعت بعد از نيشابور تلفن زد. گفتم: شما كه مى ‏خواستيد امشب در نيشابور بمانيد چرا در منزل نمانديد؟ گفت: ولايت امر حركت و هجرت مرا خواسته و من بايد امشب خانه‏ ام را ترك مى ‏كردم. من اگر در منزل مى‏ ماندم براى خودم مانده بودم ولى از لحظه ‏اى كه پشت به خانه كردم حركتم براى خدا بوده است.» فردى مقاوم و برخوردش متين و پخته بود. وقتى برادرش - عليرضا كاظميان - شهيد شد، نوراللَّه در منطقه بود. براى انتقال پيكر عليرضا به محور عمليّاتى رفت و پيكر برادرش را به مشهد انتقال داد. روز بعد به منزل آمد و موضوع شهادت عليرضا را عنوان كرد و با لبخند گفت: «عليرضا را داماد كرديم.» او به متانت و صبرى باور نكردنى اين خبر را به افراد خانواده داد. ▫️همسر شهيد مى ‏گويد: «اين اواخر خوابهاى عجيبى مى ‏ديدم، تقريباً يك هفته قبل از شهادت ايشان، دخترم خواب ديد، پدرش كبوترى شده و پرواز مى‏ كند. با اين خواب فهميدم كه به زودى شهادت همسرم فرا خواهد رسيد.» ▪️دختر شهيد - مهديه كاظميان - از آخرين ديدار با پدرش مى ‏گويد: «در آخرين ديدار، شب وداع يادم مى‏آيد بسيار بى ‏تابى مى‏ كردم. انگار به من الهام شده بود كه پدرم ديگر باز نمى ‏گردد. او با مهربانى به من گفت: مهديه، گريه پشت سر مسافر خوب نيست، اين دفعه كه بيايم برايت يك عروسك مى‏آورم و قول مى ‏دهم ديگر به جبهه نروم.» نوراللَّه كاظميان در ۲۳ دى ۱۳۶۵ در عمليّات پيروزمندانه كربلاى ۵ - كه مسئول پشتيبانى رزمى محور مقداد بود در منطقه عمليّاتى شلمچه بر اثر اصابت تركش به ناحيه شكم به شهادت رسيد. ▫️همسر شهيد از نحوه شهادت ايشان مى ‏گويد: «تا يك سال من از نحوه شهادت او خبر نداشتم. از هر كسى كه سؤال مى‏كردم جواب درستى به من نمى داد و برايم در اين خصوص صحبت نمى‏ كرد، تا اينكه شبى شهيد را در خواب ديدم خطاب به من گفت: چرا مى ‏خواهى بدانى چطور به شهادت رسيده ‏ام؟ خمپاره به پشت سرم خورد و مجروح شدم و در بيمارستان روح از بدنم خارج شد. من دوست داشتم روحم آزاد شود. چندى بعد يكى از دوستان شهيد را ديدم و خوابم را برايش تعريف كردم، ايشان گفت: واقعيت دقيقاً همين است.» شهيد در فرازى از وصيّت ‏نامه‏ اش مى ‏گويد: «خدا را شكر مى‏كنم بر آنچه داد و آنچه گرفت. ما همه امانت خداييم بر روى زمين. معبودا، دل به لطف و كرمت بسته‏ام؛ بر ما رحم كن و ما را لحظه‏اى به خود وامگذار.» پيكر مطهر شهيد در صحن آزادى در حرم مطهر امام رضا علیه السلام به خاك سپرده شد. 💠 @sajdeh63