📄 دستخط شهید احمد کاظمی، فرمانده تیپ ۸ نجف به مسئول تدارکات ل مبنی بر جدیت در انجام کار!!! (به تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۶۱)
✍ خدمت برادر... سلامعلیکم
۱- چرا هنوز گزارشی که در رابطه با آوردن بره از دانشگاه بود، (را) هنوز ندادهاید.
۲- وضع، همین است. بعد از این هم نیست. اگر شما قادر نیستید بمانید، میتوانید بروید.
۳- هر روز نگوئید چرا تدارکات نمیرسد. خودتان بیاید و هر چقدر وسائل تدارکاتی که میخواهید، برای بچهها ببرید.
هر روز نگویید که به ما چیز نمیرسد. پس این وسائل را در شط میریزند(؟!)
امضا: احمد کاظمی
به امید آن که فقط رضای خداوند را بخواهیم.
#سردارشهید_حاج_احمد_کاظمی
💠 @sajdeh63
در مسلخ عشـق
جان دادن چه زیباست...
۱۹ دی ۱۳۶۵
عراق ؛ شرق بصره
منطقه عملیاتی کربلای پنج
رزمنده لشکر ۲۷ حضرت رسولﷺ
💠 @sajdeh63
سلام و عرض ادب
چنانچه در بین اعضای محترم کانال، خانواده معظم شهدا حضور دارند محبت بفرمائید با حقیر تماس داشته باشید. سپاسگزارم
🔻🔻🔻
ارتباط با مدیر
💠 @ya_roghayeh63
💠 @sajdeh63
🚩 #معرفی_شهید
🔻ولادت : ۱۳۳۶/۰۳/۰۹ اسفـراین
🔻شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۰ عملیات کربلای ۵
🔻محل شهادت : پاسگاه زید
🔻سمَت : قائم مقام فرماندهی لشکر ۵ نصر
▫️در سال ۱۳۶۰ به فرماندهی سپاه سبزوار منصوب شد و تا اواخر سال ۱۳۶۱ در این سمت به خدمت مشغول بود.
▫️در اواخر سال ۱۳۶۱ به جبهه اعزام شد. در مرحله ی دوم عملیات مسلم بن عقیـل، در ارتفاعات مندلے، شرکت داشت. بعد از آن در کلیه ی عملیات های لشکر ۵ نصر شرکت کرد که از جمله ی آنها میتوان به عملیات خیبـر، بـدر، والفجـر۳، والفجـر ۸، کربلای ۱، کربلای ۴ و در نهایت به کربلای ۵ اشاره کرد.
▫️در عملیات کربلای ۵ و در آخرین حضورش در میادین حق علیه باطل بعنوان قائم مقام لشکر ۵ نصر حاضر شد و سرانجام در تاریخ ۲۰ دی ۱۳۶۵ وقتی به خط مقدم رفته بود تا به همراه رزمندگان حلقه ی محاصره را بشکند، بر اثر اصابت ترکش به شدت مجروح شد. او را سوار قایق کردند تا به عقب برسانند. بین راه به همراهانش وصیت کرد و شهادتین را گفت و در حال گفتن ذکر «یا زهرا » به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
#سردارشهید_محمد_فرومندی
#سالروز_شهــادت
💠 @sajdeh63
مادر گفت : نرو، بمان...
دلم میخواهد پسرم عصاىِ دستم باشد
گفت: فقط يك سوال؛ میخواهى پسرت
عصاىِ اين دنيايت باشد يا آن دنيا؟!
مادر ديگر چيزى نگفت و بدرقهاش كرد...
اعزام به جبهه
تهران سال ۱۳۶۵
مادری نگران برگشتن پاره تنش،
📸 عکاس: محمد اسلامی راد
#والفجر_مقدماتی
💠 @sajdeh63
🚩 #کلام_شهید
فقط به خدا بیندیشید و بـرای او کار کنید و از او کمک بگیــریـد و حیثیـت الهــی خودتــان را لکهدار توقعاتِ سیاسی اجتماعی نکنید
#سردارشهید_محمد_فرومندی
#قائم_مقام_فرماندهی_لشکر_پنج_نصر_خراسان
#سالـروز_شهــادت
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
حکم انفصال از خدمت را که دستم دید پرسید: «جریان چیه؟» گفتم: «از نیروهای تربیت بدنی گزارش رسیده که رئیس یکی از فدراسیون ها با قیافه زننده سر کار میاد؛ با کارمندهای خانم برخوردهای نامناسبی داره، مواضعش مخالف انقلابه و خانمش بی حجابه! الان هم دارم حکم انفصال از خدمتشو رد میکنم شورای انقلاب.» با اصرار ابراهیم رفتیم برای تحقیق. همه چیز طبق گزارش ها بود، ولی ابراهیم نظر دیگری داشت؛ گفت: «باید باهاش حرف بزنیم.» رفتیم در خانه و ابراهیم شروع به صحبت کرد. از برخوردهای نامناسب با خانم ها گفت و از حجاب همسرش، از خون شهدا گفت و از اهداف انقلاب. آن قدر زیبا حرف میزد که من هم متاثر شدم. ابراهیم همان جا حکم انفصال از خدمت را پاره کرد تا مطمئن شوم با امر به معروف و نهی از منکر میشه افراد رو اصلاح کرد. یکی دو ماه نگذشته بود که از فدراسیون خبر رسید: «جناب رئیس بسیار تغییر کرده. اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده، حتی خانمش با حجاب به محل کار مراجعه می کنه.»
#سردارشهید_ابراهیم_هادی
💠 @sajdeh63
🚩 #کلام_شهید
▫️من اعتقاد دارم و به این اعتقادم نیز پایبند و راسخ هستم که هیچکدام از این بچهها در جبهه به شهادت نرسیدند الا این که خودشان خواستند، الا اینکه برنامه قبلی داشتند و اصلاً یک حرکت اتفاقی برای هیچ کدامشان نبود، برای من این مطلب ثابت شد، چون من اکثر این شهیدان را میشناسم و با آنها از نزدیک آشنا بودم یا یک روز قبل از شهادت و یا روز شهادت و یا دو روز قبل از شهادتشان، لحظة شهادت خود را به زبان میآوردند. مثل شهید اربابی، که شش ماه قبل از شهادتش برای من نامه نوشته بود که “من شش ماه دیگر شهید میشوم”. شهید زینلی، که سه روز قبل از شهادتش مجروح شده بود و ترکش خورده بود به یکی از قسمت های گردنش، و وقتی به او گفتم آقای زینلی چه شده است؟ گفت: احمد کمی این طرفتر خورده، انشاء الله همین روزها جای اصلی میخورد و همین هم شد.
#سردارشهید_احمد_کاظمی
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
تعریف هوش و تدبیر و شجاعتش؛ تقریبا به همه رسیده بود. دیگر روی او حساب دیگری باز می کردیم. تصورم از زندگی خصوصی اش یک زندگی سطح بالا و مرفه بود. ناسلامتی فرمانده لشکر بود. شب بعد از شهادتش، رفتم به خانه اش در دزفول سری بزنم. خانه که نه، یک اتاق اجاره ای کوچک بود. وضع اتاق را که دیدم، گریه ام گرفت. یک زیلو، دو تا پتو، چند تکه ظرف و یک کارتن پر از کتاب با چند دست لباس بچه گانه، همه زندگی اش همین بود!
📚پیک افتخار ۳۸ ؛ ص ۹
#سردارشهید_حسن_باقری
💠 @sajdeh63
یادم نمیرود که همه عزتم تویی
من پای سفرۀ تو شدم محترم حسین
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله❤️
#ملتمس_دعایم
💠 @sajdeh63