eitaa logo
سجده بر خاک
283 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
368 ویدیو
2 فایل
﷽ بیاد معلم شهید جواد مغفرتی با هدف نشر سیره شهدا و معارف اسلامی شادی ارواح مطهر شهدای عزیزمان صلوات ارتباط با مدیر : @ya_roghayeh63 💢 اینستاگرام 💢 https://www.instagram.com/seyed.morteza.bameshki63
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 با شهید حسن باقری سوار بلیزر بودیم میرفتیم خط، عراقی ها همه جا را میکوبیدند. صدای اذان را که شنید، گفت: نگه دار نماز بخونیم. گفتیم توپ و خمپاره میاد، خطر داره. گفت: کسی که جبهه میاد، نماز اول وقت را نباید ترک کنه. 🥀 💠 @sajdeh63
🚩 نزدیک ظهر بود. از شناسایی بر می‌گشتیم. از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم. آن قدر خسته بودیم که نمی‌توانستیم پا از پا برداریم؛ کاسه زانوهامان خیلی درد می‌کرد. حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن. صبر کردم تا نمازش تمام شد. گفتم: «زمین این طرف چمنیه، بیا این جا نماز بخوان.» گفت: «اون جا زمین کسیه، شاید راضی نباشه.» 📚کتاب «باقری»، جلد۴ مجموعه کتب یادگاران 🥀 💠 @sajdeh63
🚩 حسن خیلی به امام زمان(عج) ارادت داشت و نشانه‌ای از آن حضرت در زندگی‌اش مشهود بود؛ بالای همه نامه‌هایش می‌نوشت: « به‌ نام‌خدا و به یاد حضرت‌ مهدی(عج)» ▪️راوی: همسر شهید 📚 کتاب ملاقات در فکه 💠 @sajdeh63
🚩 اوج گرمای اهواز بود. بلند شد، دریچه کولر اتاقش را بست!! گفت: به یاد بسیجی‌هایی که زیر آفتاب گرم می‌جنگند. 💠 @sajdeh63
🚩 با شهید حسن باقری سوار بلیزر بودیم میرفتیم خط، عراقی ها همه جا را میکوبیدند. صدای اذان را که شنید، گفت: نگه دار نماز بخونیم. گفتیم توپ و خمپاره میاد، خطر داره. گفت: کسی که جبهه میاد، نماز اول وقت را نباید ترک کنه. 💠 @sajdeh63
🚩 آن نیرویی که نمازش را اول وقت نخواند، خوب هم نمی تواند بجنگد. 💠 @sajdeh63
🚩 اوج گرمای اهواز بود. بلند شد، دریچه کولر اتاقش را بست!! گفت: به یاد بسیجی‌هایی که زیر آفتاب گرم می‌جنگند. 💠 @sajdeh63
🚩 با شهید حسن باقری سوار بلیزر بودیم میرفتیم خط، عراقی ها همه جا را میکوبیدند. صدای اذان را که شنید، گفت: نگه دار نماز بخونیم. گفتیم توپ و خمپاره میاد، خطر داره. گفت: کسی که جبهه میاد، نماز اول وقت را نباید ترک کنه. 💠 @sajdeh63
🚩 آن نیرویی که نمازش را اول وقت نخواند، خوب هم نمی تواند بجنگد. 💠 @sajdeh63
ایشان سردار محمد باقری هستند که در قبر برادر شهیدشون حسن باقری قبل از دفن خوابیدند 💠 @sajdeh63
🚩 نزدیک ظهر بود. از شناسایی بر می‌گشتیم. از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم. آن قدر خسته بودیم که نمی‌توانستیم پا از پا برداریم؛ کاسه زانوهامان خیلی درد می‌کرد. حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن. صبر کردم تا نمازش تمام شد. گفتم: «زمین این طرف چمنیه، بیا این جا نماز بخوان.» گفت: «اون جا زمین کسیه، شاید راضی نباشه.» 📚کتاب «باقری»، جلد۴ مجموعه کتب یادگاران 💠 @sajdeh63
🚩 اوج گرمای اهواز بود. بلند شد، دریچه کولر اتاقش را بست!! گفت: به یاد بسیجی‌هایی که زیر آفتاب گرم می‌جنگند. 💠 @sajdeh63