eitaa logo
سجده بر خاک
280 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
266 ویدیو
2 فایل
﷽ بیاد معلم شهید جواد مغفرتی با هدف نشر سیره شهدا و معارف اسلامی شادی ارواح مطهر شهدای عزیزمان صلوات ارتباط با مدیر : @ya_roghayeh63 💢 اینستاگرام 💢 https://www.instagram.com/seyed.morteza.bameshki63
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 با سه تا بچه مستاجر بودیم. یادمه سپاه اعلام کرده بود: کسانی که خونه ندارند، بیایند ثبت‌نام کنند تا توی نوبت قرار بگیرند... من از طریق دوستش خبردار شدم، اما هر چه به حسن آقا اصرار کردم که برو ثبت‌نام کن، ما سه تا بچه داریم و مستأجری برامون سخته، زیر بار نرفت. میگفت: کسانی هستند که ۴ یا ۵ بچه دارند، اونا از من واجب‌ترند... گذشت و یه مرتبه که حسن‌‌آقا رفته بود جبهه؛ مجدداً یکی از دوستاش باهام صحبت کرد و گفت: شما توی اولویت هستید... من هم ماشین‌مون رو فروختم و پولش رو برای ثبت‌نام خونه واریز کردم... وقتی حسن آقا از جبهه برگشت و قضیه رو براش تعریف کردم، خیلی عصبانی شد، می‌گفت: از من واجب‌تر هستند، خونه می‌خواهید چکار؟ یه مدت بعد از این قضیه هم توی شلمچه به شهادت رسید. 📚ایثارنامه ۶۹؛ خاطرات شهید انفرادی؛ صفحه ۵۳ به نقل از همسر شهید 🥀 💠 @sajdeh63
🚩 حاج‌ سعید اشتیاق عجیبی برای کار فرهنگی داشت، اونم توی مناطقی که دغدغه‌ی اینکار بینِ مسئولین تقریباً مُرده بود. شنیدم اومده آبادان و میخواد جشنواره‌ی دفاع‌مقدس برای دانش‌آموزها برگزار کنه. بهش گفتم: حاجی! جشنواره‌ی دفاع مقدس، اونم برا دانش‌آموزها، و از همه مهمتر، توی مناطق محروم چطور به ذهنت رسید؟ لبخندی زد و گفت: "ما سالهاست داریم بین خودمون این مراسم‌ها رو برگزار می‌کنیم، مخاطبش هم خودمون هستیم و چیزی بهمون اضافه نمیشه. ماها دیدنی‌ها رو دیدیم، شنیدنی‌ها رو هم شنیدیم؛ در حالیکه این نسل جوان، این مردم عادی که دور از جنگ و حماسه‌ها بودند، باید این حماسه‌ها رو به شکلی تازه دریافت کنند. این نسل‌های دبستانی تا دبیرستانی باید بدونند که دفاع‌مقدس همه‌ش جنگ و خونریزی نبوده. بدونند شوخی و خنده و نمایش فیلم و... هم بوده؛ برای همین تصمیم گرفتیم این برنامه رو به شکل جشنواره‌ای شاد، با حضور هنرمندان برگزار کنیم." حاج سعید محکم پای اینکار ایستاد. هنرمندای معروف رو هم به جشنواره‌ها می‌آورد. میگفت: همه‌ی بچه‌های محروم منطقه باید بیان... حتی وقتی فهمید توی روستایی بالای کوه، سه دانش‌آموز هست، گفت: اونا هم باید بیان. گفتیم: اونجا صعب‌العبوره؛ امکان آوردنشون نیست. اما حاجی قبول نکرد و خودش رفت آوردشون به جشنواره... 📚 کتاب"به شرط عاشقی" صفحات ۲۰۰ تا ۲۰۲ 🥀 💠 @sajdeh63
🚩 🔸بُرش‌هایی زیبا از زندگی سردار شهید حسین غنیمت‌پور ▫️خوابِ‌ عجیب| قبل از انقلاب يه شب خواب ديدم امام‌خمينی به منزل ما اومد و گفت: بچه‌ها رو جمع كن تا نصيحتی به شما بكنم. وقتی همه جمع شدیم، امام در حالیکه نگاهش به حسین بود، گفت: شما از اول راهِ راست رو رفتی، از حالا به بعد هم، همين راه رو ادامه بده! حسين هم محو صورت نورانی امام شده بود. از امام پرسيدم: چرا شما اينقدر به حسين توجه دارید؟ امام فرمود: او در آينده سرباز امام زمان (عج) ميشه... بعد در حالیکه به سمت در می‌رفتند، دوباره فرمودند: مراقب حسينت باش كه سرباز امامه... قبل از بیرون رفتن هم برا سومين بار، سفارش حسين رو کردند و رفتند... ▪️مطالعه| خیلی اهل مطالعه بود. حتی كتاب‌های اديان ديگه رو هم می‌خوند. بهش گفتم: تو از خوندنِ كتاب سير نميشى؟ گفت: انسان بايد از همه‌ى لحظه‌هایِ عمرش استفاده كنه؛ بايد اونقدر اطلاعاتم رو بالا ببرم كه اگه يه كمونيست ازم سؤال كرد، بتونم قانعش کنم... ▫️امام‌ رضا| توی بچگی مریض شد و امام‌ رضا (ع) شفاش داد... هر وقت هم از جبهه ميومد، اول می‌رفت مشهد پابوسیِ امام‌ رضا(ع)... بعد از شهادتش پانزده روز دنبال جنازه‌اش توی تهران گشتيم، اما پيدا نشد. از طرف بنياد شهيد تماس گرفتند و گفتند: پیکرِ حسين اشتباهی رفته مشهد. حتی حسین رو دور حرم هم طواف داده بودند... خلاصه پيكر مطهر حسين برگشت و بعد از تشييع، در گلزار شهدای شاهرود به خاك سپرده شد.‌‌ 📚نوید شاهد"بنیاد شهید" 🥀 💠 @sajdeh63
🚩 🌼 | یه روزِ بارونی دیدم غلامرضا در حالیکه بچه‌اش توی بغلشه و خانومش کنارش ایستاده؛ لبِ جاده منتظرِ مینی‌بوس هستند. رفتم جلو و بعد از احوالپرسی، گفتم: مگه ماشين تويوتای سپاه پیشت نيست؟ گفت:چرا، هست! گفتم: پس چرا با زن و بچه زير باران ایستادین؟ گفت: ماشين متعلق به بیت‌الماله؛ و مربوط به من و كارهای شخصی‌ام نيست... اين رو گفت و بعد از دقايقی مينی‌بوس اومد. سوار شدند و رفتند. 🌼 | با اینکه فرمانده بود، اما توی جبهه پا به پای نیروهاش کار می‌‌کرد. از نظافت سنگر و چادر گرفته؛ تا شستنِ ظرف‌ها... یه روز توی چادرِ فرماندهی جلسه بود. هنگامِ صرف صبحونه رفتم و از مسئول تدارکات چند قالب کره برا سنگر فرماندهی گرفتم و برگشتم. آقا غلامرضا به محض اينكه چشمش به كره‌ها افتاد، گفت: اينها از كجا اومدند؟ گفتم: من از تداركات گرفتم. پرسید: آيا به همه‌ی نيروها دادند يا نه؟ گفتم: نه!... ایشونم عصبانی شد و گفت: هر چه زودتر اين كره‌ها رو ببر به تداركات پس بده؛ به مسئولش هم بگو بیاد اينجا؛ باهاش کار دارم... کره‌ها رو برگردوندم و وقتی مسئول تدارکات اومد؛ غلامرضا بهش گفت: تا من نگفتم هيچكس حق نداره به اسمِ چادرِ فرماندهی، از تداركات چیزی بگیره؛ حتی اگه برادرم باشه... 📚 فرهنگ‌نامه جاودانه‌های تاريخ (زندگی‌نامه فرماندهان شهيد استان گيلان) نشر شاهد، تهران۱۳۸۲ 💠 @sajdeh63
🚩 🔸دو عنایتِ ویژه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها به شهید سید مجتبی نواب صفوی 🌼 | سیدمجتبی رو باردار بودم. یه شب خواب دیدم نوری تمام فضای خونه رو فرا گرفت. بانویی وسط نور ایستاده بود و صداش توی گوشم پیچید که می‌گفت: «من فضه خادم حضرت زهرا (س) هستم. از طرف ایشان هدیه‌ای برای شما آورده‌ام». بهم یه بُرد یمانی و یه خوشه انگور که سه حبّه‌ی درشت و زیبا داشت، داد. (گویا خوشه انگور خود سید مجتبی بود؛ که در زمان شهادت سه فرزند دختر به نامهای فاطمه، زهرا و صدیقه داشت) یک ماه بعد از این خواب سیدمجتبی بدنیا اومد. 🌼 | مادر سیدمجتبی بیماریِ سختی گرفت. به همین خاطر سید رو به دایه‌ای دادند و قرار شد هفته‌ای یکبار بچه رو به دیدن مادرش بیاره... اما دایه سه شب بود که یک خواب عجیب می‌دید. خودش میگه: خواب دیدم صدای گریه‌ی سیدمجتبی میاد. تا وارد اتاق شدم که آرومش کنم، دیدم خانمی سیدمجتبی رو بغل کرده و دو خانم دیگه هم همراهش هستند. گفتم: خانم! بچه رو به من بدین تا آرومش کنم؛ من دایه‌اش هستم... یهو یکی از خانم‌ها با نارحتی نگاهم کرد و گفت: تو نباید بچه‌ی ما رو نگه داری! زود ایشون رو به مادرش برگردون... بعد از این خواب که سه شب تکرار شد؛ سیدمجتبی رو پیش مادرش بردم و گفتم: ظاهراً اجدادش راضی نیستند که پیشِ من بمونه... از همون اول اهل‌بیت (ع) هوایش رو داشتند. 📚 کتاب سیدمجتبی نواب صفوی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی؛ صفحه ۷ و ۸ 🥀 💠 @sajdeh63
🚩 ▫️هنگامی که فرماندهی «تیپ ۹ بدر» را پذیرفت، گردان «احرار» را از میان اسیران عراقی تشکیل داد. آنها به رغم آنکه اسیـر بودند، با علاقه و اشتیاق در این گردان با ارتشی که خودشان سال‌ها در آن ارتش بودند، می‌جنگیدند و بسیاری از آنها هم به شهادت رسیدند ▪️و در زمان ما بسیاری از تربیت شدگان شهید دقایقی به یاد او سازمان بدر را که در عراق با داعش جنگید را پایه‌گذاری نمودند. ▫️الان خانه‌ هر مجاهد عراقی که بروی، سه عکس می‌بینی: امام خمینی، شهید صدر و شهید اسماعیل دقایقی... ▪️در واقع او را باید مبدع فرهنگ بسیجی در میان عراقی ها نامید. همان چیزی که به عنوان حشدالشعبی در میان عراقی ها نام گرفته است. 🥀 💠 @sajdeh63
🚩 یکی از مجاهدین عراقی میگفت: در یک زمستان سرد، با دقایقی، در چادری بودم. متوجه شد یکی از مجاهدان در خواب از سرما می‌لرزد. با اینکه هوا سرد بود و خود او به پتو نیاز داشت، رفت و پتوی خود را آورد و انداخت روی آن مجاهد. بعد گفت: مجاهدین عراقی، ودیعه‌های امام در دست من هستند، و من باید از آن‌ها نگهداری کنم. 💠 @sajdeh63
11.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 🎥 آخ‌...آخ...آخ... این فیلم رو ببین... وقتی یداللهِ لشکر به‌ هم ریخت... 🔸یکم‌ بهمن؛ سالروز عروجِ سردار شهید یدالله کلهر گرامی‌ باد 🥀 💠 @sajdeh63
🚩 ▫️چند بُرش از زندگی شهیدی بسیار گمنام؛ بنام عبدالحسین مجدمی... 🌼 | وقتی اومد خواستگاری من؛ مدام تکرار می‌کرد که: همه‌ی من برای شما نیست؛ حتی ممکنه پیش از عقد هم برم... همینطور هم شد. درد مردم رو درد خودش می دونست. توی قضیه سیل اونقدر موند و به مردم خدمت کرد که سیل‌زده‌ها دیگه می‌شناختنش. 🌼 | خیلی از کارهای خداپسندانه‌ش رو خارج از وقت اداری انجام می‌داد؛ می‌گفت: می ترسم بقیه بفهمن و ریا بشه. حتی من که همسرش هستم، از خیلی کارهاش خبر نداشتم و بعد از شهادتش فهمیدم. 🌼 | خیلی از ماموریت‌های کاری‌اش رو با ماشین شخصی خودش می‌رفت و حاضر نمی‌شد از ماشین دولتی استفاده کنه. اگه کسی بابت این بهش ایراد می‌گرفت، در جوابش می‌گفت: فرقی نداره با چه ماشینی میرم؛ مهم اینه وظیفه‌ای که بهم محوّل شده، انجام بشه. 🌼 | به پسرش می‌گفت: هر روز صبح قبل از خارج شدن از خونه، بگو: تمام کارهای امروزم رو برا خدا انجام میدم، تا هر کاری انجام دادی برای خدا و در راه خدا باشه؛ اینطوری حتی راه رفتنت هم برای خدا میشه... 🌼 | دو شب قبل از شهادتش؛ بعد از نماز مغرب و عشا توی اتاق تنهایی حدیث کسا می‌خوند و گریه می‌کرد. ایام فاطمیه بود. داشت با حضرت زهرا حرف می‌زد. لابه‌لای حرفاش شنیدم که از مادر سادات طلب شهادت می‌کرد. 🥀 💠 @sajdeh63
🚩 🔸چند بُرش از زندگی فرمانده‌ی ۱۸ ساله؛ شهید مجید افقهی‌ فریمانی 🌼 | ۱۵ساله بود که با دایی و برادر شهیدش رضا، می‌رفتند روستاهای محروم برا کمک به مردم. از دروِ گندم گرفته تا لوله‌کشی حمام و... 🌼 | توی جبهه مجروح و پاش قطع شد؛ اما نه تنها ناراحت نبود، توی بیمارستان هم دست از شوخی بر نمیداشت. به خانومش گفت: طوری نشده؛ پام رو فرستادم اون دنیا برام نگه دارن. 🌼 | بهش گفتم: با یه پا میری جبهه چیکار؟ چه کاری از دستت بر میاد؟ گفت: برا رزمنده‌ها آب می‌برم؛ مهمات بهشون میرسونم... نگو همون موقع هم فرمانده گردان بود و حاضر نبود به من که پدرشم بگه. 🌼 | بسیار اهل شوخی بود؛ اما شوخی حلال... یه روز یکی از بچه‌ها حرف ناجوری زد؛ مجید اخماش رفت توی هم، بهش تشر زد و گفت: ارزش انسان بالاتر از این حرفاست. 🌼 | خانواده رفته بودند مشهد و چند روزی خونه تنها بود؛ اون چند روز نان خشکهای تمیزی که دور ریخته بودند رو می‌خورد و نونِ تازه نخرید. تا این حد مراقب بود اسراف نشه. 🌼 | رضا زودتر از مجید شهید شد. یه روز پدرم خواب دید رضا توی یه باغ سرسبز قرار داره و مجید داخل یه قفس... رضا گفت: داداش مجید باید مزدش رو بگیره؛ دو سه روز دیگه میاد پیش من... بابام میگه یهو دیدم درِ قفس باز شد و مجید رفت پیش رضا... چند روز بعد از این خواب بود که خبر شهادت رضا اومد. 📚مجموعه ایثارنامه؛ جلد ۷۰ 🥀 💠 @sajdeh63
🚩 🔸خاطراتی از زندگی سید طاهره هاشمی؛ دخترِ لایقِ شهادت... 🌼 | اهل مطالعه بود و همیشه می‌گفت: اگر برادران ما در جبهه‌ها می‌جنگند، جنگ ما با قلم است. 🌼 | هنوز به سن قانونی برا رأی دادن نرسیده بود، اما یه صندوق توی خونه درست کرد. بعد هم‌سن و سالهاش رو آورد؛ به صف شدند و رأى دادند. شاید می‌خواست از بچگی خودش و دوستاش رو توی مسیر انقلابیگری حفظ کنه. 🌼 | فرمان خودسازی امام برا رعایت مسائلی مثل نماز اول وقت، روزه‌های مستحبی، پرهیز از غیبت و دروغگویی، حفظ حجاب و... که صادر شد؛ طاهره یه جدول خودسازی برا خودش کشید و اونا رو انجام می‌داد. 🌼 | مادرش می‌گفت: طاهره بدون اینکه به کسی بگه دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها روزه می‌گرفت و فقط لحظه‌ی اذان مغرب بود که همه متوجه می‌شدند روزه بوده. 🌼 | یه کتابخونه توی مدرسه راه‌اندازی کرد، با هدف رسوندن کتابهایِ مناسب به دستِ هم سن و سالهاش. اونقدر هم خوب کار کرد که منافقین تحمل نکردند و کتابخانه رو آتش زدند. اما طاهره دوباره با جمع‌آوری پول از کسبه و اهالی شهر کتابخونه رو راه انداخت. 🌼 | تنها دختر چادری مدرسه بود. یه بار توی کوچه بازی می‌کردیم و با چادر نمیشد اون بازی رو انجام داد؛ حاضر نشد چادرشو در بیاره. وایستاد و بازی ما رو مدیریت کرد. شهید هم که شد هنوز چادرش محکم سرش بود. 🌼 | یه شب قبل از شهادت؛ خوابِ شهید بهشتی؛ یارانش و دو شهید دیگه رو دید. اونا بهش مژده شهادت دادند. 🥀 💠 @sajdeh63
سجده بر خاک
🚩 شهید مرتضی جاویدی 💠 @sajdeh63
🚩 ▫️«مرتضی جاویدی» معروف به سردار تنگه احد است همان فرمانده مشهوری که امام خمینی(ره) پیشانی‌اش را بوسید در ۲۲ اسفند ۱۳۳۷ در روستای جلیان از توابع بخش نوبندگان فسا به دنیا آمد و ۷ بهمن ۱۳۶۵ در شلمچه در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. ▪️از مادرش در مورد او نقل شده است که «مرتضی پسر ضعيفی بود، ياد ندارم سالی بگذرد و بيماری به سراغش نيامده باشد. پنج، شش سالش كه بود، بيماری‌اش آن قدر شديد شد كه دكترها از او قطع اميد كردند. از درد آنقدر گريه کرده بود که نفسش بالا نمی‌ آمد. عاقبت دعای توسل گريه‌اش قطع شد و کم‌کم رنگ و رويش سرجایش آمد. بعد از آن هم کمتر مريض می‌شد. خيلی به توسل به اهل بيت(ع) اعتقاد داشت، پارچه سبزی را به اين نشانه به بازويش بسته بود که تا زمان شهادت به بازويش بود.» ▫️مرتضی در کنار تحصیل به کار‌هایی مثل دامپروری و کشاورزی نیز مشغول بود و در سال ١٣۵۶ دیپلم تجربی گرفت و تابع فرمان امام راحل(ره) بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به سپاه پاسداران پیوست. ▪️مرتضی جاویدی پیش از جنگ ایران و عراق در جبهه غرب و کردستان به مبارزه با گروهک‌های تروریستی و تجزیه‌طلب پرداخت و در دوران دفاع مقدس نیز به عنوان فرمانده گردان فجر لشکر ۳۳ المهدی سپاه پاسداران در عملیات‌های بیت‌المقدس، فتح المبین، رمضان، کربلای ۴ و کربلای ۵ حضور داشت و رشادت‌های بسیاری از خود نشان داد و سال ۱۳۹۷ به عنوان شهید شاخص راهیان نور شناخته شد. ▫️نام شهید جاویدی با کلمه اشلو عجین شده و اشلو معروف ترین لقب مرتضی جاویدی است و دلیل گذاشتن این لقب برای او نیز به دلیل این است که او عربی را مسلط بود و مرتب و با شهامت با لباس عراقی‌ها به سنگر عراقی‌ها و پیش خودشان می رفت و با آنان هم غذا می‌شد و در رفت و آمدها هم خیلی گرم برخورد می‌کرد و مرتب می‌گفت: «اشلونک؟» به معنای حالت چطوره؟ زیرا او به سنگرهای عراقی‌ها می‌رفت و با آنها صحبت می‌کرد بی آنکه ذره‌ای به او شک کنند. ▪️بعدها عراقی‌ها پی بردند که او ایرانی است و برای جاسوسی به سنگر آنها آمده و به همین دلیل برای سر مرتضی جاویدی جایزه گذاشتند. ▫️اما عملیات والفجر نقطه اوج حماسه‌سازی شهید جاویدی بود و با اینکه پادگان حاج عمران توسط نظامیان ایرانی به اشغال درآمده بود، گردان فجر تحت محاصره‌ نیرو‌های نظامی عراق در‌ می‌آید و حدود پنج روز این محاصره طول می‌کشد. ▪️روز پنجم، برخی فرماندهان از جمله محسن رضایی و صیاد شیرازی به جاویدی که فرمانده عملیات بوده دستور عقب نشینی می‌دهند اما وی امتناع کرده و می‌گوید: «نمی‌گذارم اُحُدی دیگر تکرار شود و من فقط از امام خمینی دستور می‌گیرم». به همین دلیل بعد‌ها او را سردار تنگه اُحُد نامیدند و امام خمینی نیز پیشانی‎‌اش را بوسید. ▫️نجات سردار حاج قاسم سلیمانی بخشی دیگر از حماسه زندگی اشلو است و در عملیات کربلای ۵، هنگامی که حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله کرمان در محاصرهٔ دشمن گیر می‌افتد، بنا به تصمیم سردار محمد جعفر اسدی فرمانده لشکر المهدی، مرتضی جاویدی فرمانده گردان فجر لشکر المهدی، به کمک وی می‌شتابد و سردار قاسم سلیمانی را نجات می‌دهد. ▪️از زندگی این شهید گرانقدر فیلمی به نام اشلو به کارگردانی صادق پروین آشتیانی با بازیگری کورش سلیمانی، سعید داخ و سینا کرمی ساخته شده‌ و کتاب تپه جاویدی و راز اشلو به نویسندگی اکبر صحرایی در ۵٢٠ صفحه نیز بر اساس زندگی مرتضی جاویدی تألیف شده و در سال ١٣٩٠ توسط انتشارات ملک اعظم به نشر رسیده است. 🥀 💠 @sajdeh63