📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم
🔹 امروز؛ صفحه صد و سه قرآن کریم
سوره مبارکه النساء
💠 @sajdeh63
پیج اینستاگرام مون رو حتما فالو کنید↓
🔻🔻🔻
https://www.instagram.com/seyed.morteza.bameshki63
🚩 #سنگر_خاطره
چهل صبح بعد از نماز، " زیارت عاشورا "
میخواند تا خدا دعایش را اجابت کند و شهید شود. به شوخی بهش گفتم: « این عملیاتی که من تدارکاتش را دیده ام، این قدر فشارش بالاست که اگه نخوای هم شهید می شی، نیازی به نذر و نیاز هم نیست. » گفت: « اگر شهید نشم، باز از فردا می خونم؛ این قدر چهل روز چهل روز می خونم که شهید شم.» روز چهلم کار فیصله پیدا کرد؛ به دور دوم نرسید...
💠 @sajdeh63
در کوفه دلت شکست از درد و بلا
در شام شکست حرمتت واویلا
آنقدر بلا به جانت آمد... گفتی:
"ای کاش که مادرم نمی زاد مرا"
🏴 شهادت امام سجاد علیه السلام تسلیت باد
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگره_خاطره
پیرمرد سیدی در اسارت بود که قبل از ما به ایران رفت. می گفتند در جنگ روی مین رفته و پایش از قوزک قطع شده است. در بیمارستان بستری بود و علاوه بر آن دچار یک بیماری سخت شد که خیلی اذیتش می کرد. یک شب در بیمارستان آقا ابا عبدالله الحسین علیه السلام را در خواب دید. عرض کرد: «آقا جان این درد سخت مرا ناراحت می کند و توانم را بریده است. حضرت فرمودند: انشااله خوب می شوی ولی چرا مشکلاتتان را پیش از این با ما در میان نمی گذارید؟ صبح بیدار شد در حالی که هیچ آثاری از بیماری نداشت. 📚 درهای همیشه باز، ص ۱۹
💠 @sajdeh63
هدایت شده از سجده بر خاک
9.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنها یارم امام حسین
راهِ چارم امام حسین
می سازی با خوب و بَدم
دوست دارم امام حسین
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#شبهای_جمعه #کربلای_معلا
https://eitaa.com/joinchat/809762818C5011c62353
🚩 #سنگر_خاطره
شهید هلیسائی در مورد بیتالمال و حقّالناس بسیار حساس و مسئولیتپذیر بود. زمانی که کارمند سپاه بود، صبحها قبل از دیگران به محل کار میرفت و بعدازظهر حدود ساعت سه، به منزل برمیگشت. اغلب مواقع که به خانه میرسید، سردرد شدیدی داشت که مربوط به خستگی و آسیبی بود که در دورهی جنگ به چشمشان وارد شده بود. پزشک گفته بود نباید زیاد از خودش کار بکشد ولی حاجآقا خستگیناپذیر بود و همچنان به فعالیتهایش ادامه میداد. از طرف سپاه، ماشینی در اختیار حاجآقا قرار داده بودند تا با آن، امور مربوط به کارش را انجام دهد. تا زمانی که ماشین در اختیارمان بود به جز خودشان، آن هم فقط برای انجام کارهای اداره، هیچکدام از ما سوارش نشدیم. شهید هلیسائی اجازه نمیداد و میگفت این ماشین برای استفادهی خانوادگی نیست. آن موقع ما معمولاً با موتوری که داشتیم، بیرون میرفتیم؛ تا زمانی که خودمان توانستیم ماشین بخریم. ✍راوی:همسر شهید
#شهید_روزبه_هلیسائی
💠 @sajdeh63
جانِ عاشق
سر به فرمان میرود؛
سر به فرمان سوی جانان میرود
#یا_مهدی_ادرکنی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگره_خاطره
یک روز گرم تابستان، آقا مهدی باکری فرمانده لشکر عاشورا از محور به قرارگاه بازگشت. یکی از بچه ها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان کمپوت را پایین آورد و پرسید: امروز به بچه های بسیجی هم کمپوت داده اید؟ جواب دادیم: نه، جزء جیره امروز نبود. مهدی با ناراحتی پرسید: پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ گفتیم: اونا که مثل شما شناسایی نبودن و اینقدر خسته نیستن، دیدیم شما خیلی خسته و تشنهاید و کی بخورد بهتر از شما. مهدی این حرف ها را شنید، با خشم پاسخ داد: از من بهتر، بچه های بسیجیاند که بی هیچ چشمداشتی میجنگند و جان میدهند. گفتیم: حالا باز کردیم، اینبار بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفته ای پاسخ داد: خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی.
▪️راوی : حاج رحیم صارمی
#سردار_شهید_مهدی_باکری
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
در فاصلۀ چندمتری، با بعثیها درگیر شدیم. کاظم روی تپه بود که زخمی شد. رفتم کنارش و دیدم خونِ زیادی ازش رفته. خواستم بلندش کنم که بهم گفت: من رو اینجا بذار و برو... بهش گفتم: تو رو میرسونم بیمارستان... اما کاظم گفت: آقا امام زمان(عج) رو به رویم نشسته... بعد هم آرام گفت: السلام علیک یا امام زمان(عج) و پر کشید.
📚کتاب افلاکیان، صفحه ۱۷۸
#شهید_کاظم_خائف
#شهدای_خراسان_جنوبی
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
به نماز اول وقت
فوق العاده اهمیت میداد،
تا صدای اذان را میشنید،
توی بیابون هم بود می ایستاد
#شهید_محمـد_بروجــردی
#نماز_اول_وقت📿
💠 @sajdeh63