eitaa logo
سجده بر خاک
281 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
260 ویدیو
2 فایل
﷽ بیاد معلم شهید جواد مغفرتی با هدف نشر سیره شهدا و معارف اسلامی شادی ارواح مطهر شهدای عزیزمان صلوات ارتباط با مدیر : @ya_roghayeh63 💢 اینستاگرام 💢 https://www.instagram.com/seyed.morteza.bameshki63
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: صدقه بلا را برطرف مى‏ كند و مؤثرترينِ داروست. همچنين، قضاى حتمى را بر مى‏ گرداند و درد و بيمارى‏ ها را چيزى جز دعا و صدقه از بين نمى ‏برد.📚نهج الفصاحه ،ص ۵۴۹ ، ح ۱۸۶۹ 💠 @sajdeh63
🚩 قلاجه بود و سرمای استخوان‌ سوزش‌، اورکت‌ها را آورديم‌ و بين‌ بچه‌ها قسمت‌ كرديم‌، نگرفت‌ گفت‌: «همه‌ بپوشن‌، اگه موند، من‌ هم‌ می پوشم‌» تا آنجا بوديم ، می لرزيد از سرما... 💠 @sajdeh63
🚩 پاسدار شهید سعید گلاب بخش 💠 @sajdeh63
سجده بر خاک
🚩 پاسدار شهید سعید گلاب بخش 💠 @sajdeh63
🚩 سعید گلاب بخش بود. متولد اصفهان. از کودکی ذهن فعال و جستجوگری داشت. خانواده او هم بسیار مذهبی و در عین حال از اعیان اصفهان بودند. پس از پایان دوران تحصیل راهی خارج از کشور شد. چند کشور اروپایی و سپس لبنان. آنجا با شهید اندرزگو آشنا شد. سعید به گروه های مبارز لبنانی پیوست تا خود را مهیای جهاد در راه اسلام نماید. با عزیمت حضرت امام به پاریس سعید هم به خدمت ایشان آمد. در این مدت پدرش به دیدن او می آمد. هزینه فعالیت های فرزند را پرداخت می نمود. با عزیمت حضرت امام به ایران به عنوان یکی از مسئولین حفاظت امام با پرواز دوم راهی ایران شد. سعید بلافاصله پس از پیروزی انقلاب وارد سپاه شده تا تجارب سودمند نبرد با صهیونیست ها رابا جوانان کشورش انتقال دهد. مدتی مسئول آموزش پادگان امام علی (ع) بود. با درگیری های منطقه کردستان با جمعی از نیروهای داوطلب تهرانی راهی بوکان شد. سعید فرمانده عملیات این منطقه بود و چه خوب نیروها را مدیریت می کرد. در درگیری های منطقه گنبد، در منطقه خوزستان (خلق عرب)، تبریز (خلق مسلمان)، ... نفر اولی بود که پیشاپیش نیروها حضور داشت. او دنیا را سه طلاقه کرده بود. سعید خود را وقف اسلام و انقلاب کرده بود. سال ۵۹ به عنوان مسئول نهضت های آزادی بخش راهی خارج از کشور شد. با شروع جنگ دوباره به ایران بازگشت. سعید گلاب بخش با نام مستعار محسن چریک مسئول عملیات جبهه غرب کشور بود. تخصص او جنگهای چریکی و نامنظم بود. در همان روزهای ابتدایی جنگ ضربات جبران ناپذیری به پیکر حزب بعث وارد نمود. این فرمانده گمنام و با اخلاص طرح عملیات چریکی گسترده ای را در هفتم آبان ۵۹ بر روی تپه های افشار آباد طراحی نمود. طبق آنچه بعدها به دست آمد در این حمله ۳۵۰ نفر از مزدوران دشمن به هلاکت رسیدند. با آزادی ارتفاعات، دشمن مجبور به عقب نشینی شد. نام و آوازه این فرمانده دلاور حتی به گوش دشمنان هم رسیده بود. با انجام پاتک دشمن محسن چریک و چند تن از دوستانش در محاصره دشمن قرار گرفتند. آنها تا آخرین گلوله و تا آخرین لحظه به شدت مقاومت کردند. با شهادت محسن و دوستانش، عراقی ها با خوشحالی پیکر غرق خون آنان را برداشتند و با خود بردند. آنها می دانستند چه گروهی را با خود می برند. سالها از آن ماجرا گذشته. در این مدت تلاش گروه های تفحص و ... برای پیدا کردن پیکرش بی نتیجه ماند. محسن چریک همیشه کارهایش را خالصانه و مخفیانه فقط برای خدا انجام می داد. این مهمترین ویژگی او بود. برای همین کمتر از او شنیده ایم. خداوند هم با صفت شهید گمنام مهر قبولی بر اعمال او زد. یادش گرامی 📚شهید گمنام/ ۷۲ روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر/ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 💠 @sajdeh63
نشانی صفحه اینستاگرام‌ 🔻🔻🔻 https://www.instagram.com/seyed.morteza.bameshki63
هدایت شده از سجده بر خاک
15.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این صدای سردار شهید "حسن باقری" است که می شنوید... 🔻🔻🔻 https://eitaa.com/joinchat/809762818C5011c62353
🚩 شهید محمدحسین فهمیده به روایت خانواده؛ پیش از شروع جنگ و در درگیری کردستان، به‌ مدت یک هفته به کردستان می‌رود و نیروهای کمیته او را به منزل باز می‌گرداندند. وقتی می‌خواهند از او تعهد بگیرند که دیگر با این سن کم، به مناطق درگیری نرود؛ در جواب پاسدارها می‌گوید: شما پاسدارها هر چند نفر باشید من حرف دروغ نمی‌زنم؛ هر وقت جنگ شروع بشود و امام اعلام کند، اولین بسیجی منم! 💠 @sajdeh63
🚩 حضرت امام رضا علیه السلام: هر که غم و نگرانى مؤمنى را بزداید، خداوند در روز قیامت گره غم از دل او بگشاید. 📚میزان الحکمه جلد ۵ صفحه ۲۸۰ 💠 @sajdeh63
🚩 هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد؛ تو او را خراب کردی! خدایا، به هر که و به هر چه دل بستم؛ تو دلم را شکستی! عشق هر کسی را که به دل گرفتم؛ تو قرار از من گرفتی! هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم در سایه امیدی و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم تو یکباره همه را برهم زدی! و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی! تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم... و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا تو را بر همه این نعمت‌ها شکر می‌کنم... 💠 @sajdeh63
📢 هر روز یک صفحه قرآن بخوانیم 🔹 امروز؛ صفحه دویست و نه قرآن کریم سوره مبارکه يونس 💠 @sajdeh63
🚩 اگر جنازه ام پیدا شد در بهشت زهرا(س) دفن کنید و هر گاه بر سر مزارم برای فاتحه خوانی آمدید، روضه اباعبدالله(ع) بخوانید تا به خاطر اشکهایی که به یاد مظلومیت امام حسین(ع) ریخته می شود. خدا از سر تقصیراتم در گذرد. 💠 @sajdeh63
🚩 شب جمعه دعای کمیل که می‌خواند اشک همه را در می آورد بلند میشد راه می‌افتاد توی بیابان پای برهنه روی رمل‌ها می‌دوید گریه میکرد و امام زمان را صدا می‌زد بچه ها هم دنبالش زار می‌زدند می افتاد بیهوش میشد به هوش که می آمد میخندید جان میگرفت دوباره بلند میشد می‌دوید ضجه میزد صبح که می‌شد ندبه می‌خواند یابن‌الحسن یابن‌الحسن میگفت ناله هایش تمامی نداشت اشک بچه ها هم طلبه و شاگرد آیت الله بهاء الدینی، بهجت، جانشین سردار شهید حسین خرازی در لشگر ۱۴ امام حسین(ع) و فرمانده قرارگاه فتح سپاه 💠 @sajdeh63
🚩 یادی از اولین روحانی شهید دفاع مقدس ▪️شهید شیخ محمدحسن شریف قنوتی، از مدافعین خرمشهر در روزهای آغازین جنگ تحمیلی او که با چنگ و دندان در برابر تجاوز ارتش تا دندان مسلح عراق در خیابان های خرمشهر با صدامیان می جنگید... ▪️شیخ محمدحسن شریف قنوتی را به عنوان اولین روحانی شهید دفاع مقدس می‌شناسند. او که در آغازین روزهای جنگ با انبوهی از کمک‌های مردم بروجرد عازم خرمشهر شد، یکی از عناصر اثرگذار در دفاع از آن شهر بود. در سند حاضر دادستان وقت آبادان و خرمشهر به شیخ شریف قنوتی مجوز سازماندهی نیروهای مردمی را می‌دهد. این آخرین حکمی بود که او دریافت کرد. سرانجام در ۲۴ مهر ماه ۱۳۵۹ در خیابان‌های خرمشهر مظلومانه به شهادت رسید. ▪️به گفته امیر سرتیپ سید ابراهیم حجازی: «شیخ شریف‌ قنوتی از چهره‌های‌ بسیار مخلص‌ زحمتكش‌ و واقعاً یك‌ روحانی‌ بی‌ادعای‌ انقلابی‌ بود كه‌ هدفش دادن روحیه به بچه‌ها بود. وی همچنین نیرو و غذا و مهمات‌ به‌ خط‌ تلاقی‌ می‌برد اما در روز ۲۴ مهر ماه‌ به‌ طرز خیلی‌ فجیعی‌ در یك‌ درگیری‌ تن‌ به‌ تن‌ در خیابان‌ چهل متری‌ خرمشهر توسط‌ عراقی‌ها به‌ شهادت‌ ‌رسید. با او بسیار بسیار برخورد بدی‌ در حد مثله‌‌كردن‌ داشتند زیرا كه‌ ایشان‌ را می‌شناختند.» ▪️هنگامی که به اسارت درآمد سربازان عراقی فریادی شادی برآوردند: "اسرنا الخمینی"ما یک خمینی را اسیر کردیم!! ▪️جنایتکاران، مغز و شقیقه او را توسط ضربات سرنیزه متلاشی کردند 💠 @sajdeh63
🚩 بسم الله الرحمن الرحیم اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۗ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ ۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ۚ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ۖ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ. لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ۖ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ۚ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۖ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ 💠 @sajdeh63
🚩 ▪️اشتیاق روزافزون پیرمرد نام‌آشنای «تپه کرجی‌ها» به شهادت ▫️در گیلانغرب تپه‌ای وجود داشت که به‌ واسطه حضور بچه‌های رزمنده کرج به فرماندهی آقا مهدی شرع‌پسند به تپه کرجی‌ها معروف بود. ▪️مرداد سال ۱۳۶۰ روی محور تپه کرجی‌ها مستقر بودیم. بالای تپه فضای نسبتاً صافی داشت که برزنت پهن می‌کردیم و غروب هر روز همه آنجا جمع می‌شدیم و به رسم برادرانه‌ای که آقا مهدی گذاشته بود، کُشتی می‌گرفتیم و خوش بودیم. در این میان پیرمردی حدوداً ۶۰ ساله به جمع ما اضافه شده و اسلحه برنو کشیده‌اش، او را شاخص کرده بود. ▫️وی در واحد تدارکات، نگهبانی می‌داد و آدم عجیبی بود. در این همه سال حضور در جبهه هیچ‌کس را مانند او مصمم و عاشق ندیده بودم. حضور و غیاب در گردان هر روز صبح هنگام صبحگاه انجام می‌شد. وقتی اسم کسی خوانده می‌شد، برای اعلام حضورش یا بلند می‌گفت: «الله» و یا می‌گفت: «شهید»؛ اما پیرمرد نام‌ آشنای تپه کرجی‌ها می‌گفت: «ان‌شاءالله شهید». عشق به شهادت طوری در وجودش موج می‌زد که هیچ دعایی را از کسی قبول نمی‌کرد الا دعایی که در آن آرزوی شهادتش باشد. وقتی به او می‌گفتم: «حاجی خدا خیرت دهد» با عصبانیت به من نگاه می‌کرد و می‌گفت: «بگو خدا شهادت را نصیبت کند». ▪️غروب یکی از روز‌ها که آقا مهدی و تعدادی از بچه‌ها برای شناسایی عملیات رفته بودند، از جمع شدن و کشتی گرفتن خبری نبود، تعداد محدودی از بچه‌ها مانده بودند. عراق هم آتش سنگینی روی منطقه ریخت و از همان تعدادی که مانده بودند، چند نفری مجروح و شهید شدند. ▫️ هر کسی می‌توانست کمک می‌کرد و آمبولانسی هم برای جمع‌کردن مجروحین آمده بود. از کنار چادر تدارکات رد می‌شدم که دیدم پیرمرد روی یک صندلی نشسته و به اطراف نگاه می‌کند. آرامشش مرا به تعجب وا‌داشت. نزدیک رفتم، سلام کردم و حالش را پرسیدم. نگاهی کرد و گفت: «خیلی خوبم». ▪️خواستم از کنارش رد شوم که لکه قرمزی روی زیر پیراهنی سفیدش توجهم را جلب کرد. برگشتم و گفتم: «حاجی زخمی شدی؟»، گفت: «چیز مهمی نیست». به طرفش رفتم، زیر پیراهنی سفیدش را بالا زدم، تعجبم بیشتر شد. ترکش بزرگی به پهلویش خورده و حدود ۱۵ سانتی‌ متر شکاف عمیق در پشتش ایجاد کرده بود. ▫️وی انسان صبوری بود، برای اینکه به‌ واسطه مجروحیت به عقب نرود، مجروحیتش را پنهان کرده بود. ناراحت شدم و گفتم: «پیرمرد زخم بزرگی داری». بعد داد زدم و امدادگر آمد و زخمش را پانسمان کرد و با آمبولانس به بیمارستان منتقل شد. ▪️وی بعد از انجام عمل جراحی، مدت کوتاهی در بیمارستان بستری شد؛ اما طاقت نیاورد و حدوداً آذردماه به جبهه بازگشت و در عملیات «محمد رسول‌الله (ص)» با فرماندهی جاویدالأثر حاج «احمد متوسلیان» در منطقه «مریوان» شرکت کرد. ▫️آبان سال ۱۳۶۲ شد و پیرمرد جبهه ما عشق به شهادتش روزافزون‌تر. تا اینکه در ۱۲ آبان در عملیات «والفجر ۴» در منطقه «پنجوین» (ارتفاعات «کانی مانگا») در حال دویدن بود که برخورد یک موشک آر.پی‌.جی به صخره‌ای، موجب آسیب‌دیدگی‌اش از ناحیه سر شد و به فیض شهادت نائل آمد. ▪️راوی: «علی کرمی» رزمنده دوران دفاع مقدس 💠 @sajdeh63
📢 هر روز یک صفحه قرآن بخوانیم 🔹 امروز؛ صفحه دویست و دوازده قرآن کریم سوره مبارکه يونس 💠 @sajdeh63
🚩 همیشه میگفت هر چه دارم، از نماز دارم همیشه تأکید داشت. نماز را اول وقت بخوانیم. وقتهایى که خانه بود نماز را به جماعت میخواندیم. به امامت خودش... 💠 @sajdeh63
کسی می‌تواند از سیم خاردار دشمن عبور کند که در سیم خاردارهای نفس خود گیر نکرده باشد... 📸 تهران سال ۱۳۶۰ دوره آمادگی رزمی و آموزش نظامی مخصوص دانش‌آموزان نوجوان 💠 @sajdeh63
🚩 حضرت علی علیه السلام: هر چه را شنیدی بدون بررسی بازگو مکن که همین برای دروغگویی تو کافی است. 📚نهج البلاغه، نامه۶۹ 💠 @sajdeh63
🚩 سر سفره ی صبحانه، بسته های کادوپیچ شده را از پشت پرده ی اتاق بیرون آورد، یک کلاسور بود و یک روان نویس. هر کدام را داد به یکی از بچه ها. پیگیر درس هایشان بود و به موقع برایشان هدیه می خرید. آن روز هم کارنامه های ثلث اول بچه ها را می دادند. گاهی زودتر از ما میرفت و کارنامه هایشان را میگرفت، با این که سمنان نبود خودش را می رساند. تا وقتی او زنده بود و مشوق بچه ها، همه درس خوان بودند. به آن ها میگفت: اگه خوب درس بخونین یک هدیه ی خوب پیش من دارین. 📚 فرهنگنامه ی شهدای سمنان، ج ۵ ص ۴۸۰ 💠 @sajdeh63
‌خدایا... مرا یک‌ لحظه حتی به ‌اندازه ی یک‌ چشم‌ بر هم‌ زدن، به ‌خودم‌ وامگذار 💠 @sajdeh63
بعضی اوقات آنقدر باران می‌آمد که سنگرها پُر از آب می‌شد..! برای جلوگیری از نفوذ باران روی سنگر پلاستیک می‌کشیدند جلوی نفوذ را می‌گرفت ولی نور را منعکس می‌کرد و همین کافی بود که هواپیماهای دشمن راحت سنگرها را ببینند و بمباران می‌کردند... 💠 @sajdeh63
🚩 امام سجاد عليه السّلام خطاب به عمه‌شان حضرت زينب عليها السلام فرمودند: أنتِ بِحَمدِ اللّه ِعالِمَةٌ غَیرُ مُعَلَّمَةٍ، فَهِمَةٌ غَیرُ مُفهَّمَةٍ ؛ [اى زینب!] تو، بحمداللّه، عالمى هستى که نزد کسى تعلیم ندیدى و دانایى هستى که نزد کسى نیاموختى.📚بحار الأنوار،ج ۴۵،ص۱۶۴ 💠 @sajdeh63
بر گوهـر تابند‌ه‌ی مولا صلوات بر آینـه‌ی حضـرت زهرا صلوات خواهی اگر از خدا تو عیدی، بفرست نذر قدم زینب کبــری صلوات 🌺 ولادت با سعادت جبل الصبر، عقیله بنی هاشم، حضرت زینب کبری سلام الله علیها و روز پرستار را تبریک و تهنیت عرض می نمایم. 🌱اللّٰھـُـم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ🌱 💠 @sajdeh63
🚩 بعد از مجروحیت در عملیات والفجر ۸ یکی از پرستارهای بخش، با بقیه خیلی فرق داشت. حدودا ۱۷ سال سن داشت و آنطور که خودش میگفت، از خانواده‌ای پول‌دار و بالاشهری بود. همواره آرایش غلیظی می‌کرد و با ناخن‌های بلند لاک‌زده می‌آمد و ما را پانسمان می‌کرد. با وجودی که از نظر من و امثال من، بدحجاب و ناجور بود، ولی برای مجروح‌ها و جانبازها احترام بسیاری قائل بود و از جان و دل برای‌شان کار می‌کرد. با وجود مد بالا بودنش، برای هم‌ اتاقی شیرازی من لگن می‌آورد و پس از دستشویی، بدن او را می‌شست و تر و خشک می‌کرد. یکی از روزها من در اتاق مجروحین فک و دندان بودم که ناهار آوردند. گفتم که غذای من را هم همین جا بدهند، ولی آن خانم پرستار مخالفت کرد و گفت: تو بهتره بری اتاق خودت غذا بخوری... اینجا برات خوب نیست. با این حرف او، حساسیتم بیشتر شد و خواستم که آنجا غذا بخورم، ولی او شدیداً مخالفت کرد. دست آخر فقط اجازه داد که برای چند دقیقه موقع غذا خوردن آنها، در اتاق‌شان باشم، ولی غذایم را در اتاق خودم بخورم. واویلایی بود. پرستار راست میگفت. بدجوری چندشم شد. آن‌قدر هورت می‌کشیدند و شلپ و شولوپ می‌کردند که تحملش برای من سخت بود، ولی همان خانم پرستار بالاشهری، با عشق و علاقه بسیار، به بعضی از آنها که دست‌شان هم مجروح بود، غذا می‌داد و غذا را که غالباً سوپ بود، داخل دهان‌شان می‌ریخت. یکی از روزها، محسن - از بچه‌های تند و مقدس‌مآب محل‌مان - همراه بقیه به ملاقات من آمده بود. همان زمان آن پرستار خوش‌تیپ هم داشت دست من را پانسمان می‌کرد. خیلی مؤدب و با احترام، خطاب به محسن که آن‌ طرف تخت و کنار کمد بود، گفت: می‌بخشید برادر... لطفاً اون قیچی رو به من بدین... محسن که می‌خواست به چهره آرایش کرده و بدحجاب او نگاه نکند، رویش را کرد آن طرف و قیچی را پرت کرد طرف پرستار. هم پرستار و هم بچه‌ها از این کار محسن ناراحت شدند. دستم را که پانسمان کرد، با قیافه‌ای سرخ از عصبانیت، اتاق را ترک کرد و رفت. وقتی به محسن گفتم که چرا این‌جوری برخورد کردی؟ او که با احترام با تو حرف زد، گفت: اون غلط کرد... مگه قیافه‌شو نمی‌بینی؟ فکر می‌کنه اومده عروسی باباش... اصلا انگار نه انگار این‌جا اتاق مجروحین و جانباز است... اینا رفتن داغون شدن که این آشغال این‌جوری خودش رو آرایش کنه؟[!!] هر چه گفتم که این راهش نیست، نپذیرفت و همچنان بدتر پشت سر او اهانت می‌کرد و القاب زشت نثارش کرد. حرکت محسن آن‌قدر بد بود که یکی دو روز از آن پرستار خبری نشد و شخص دیگری جای او برای پانسمان ما آمد. رفتم دم بخش پرستاری که رویش را کرد آن طرف. هر‌طوری بود، از او عذرخواهی کردم که با ناراحتی و بغض گفت: من روزی چند بار با پدرم دعوا دارم که بهم می‌گه آخه دختر، تو مگه دیوونه‌ای که با این سن و سال و این تیپت، می‌ری مجروحینی رو که کلی از خودت بزرگ‌ترن، تر و خشک می‌کنی و زیرشون لگن می‌ذاری و می‌شوری‌شون؟ بخش‌های دیگه التماسم می‌کنند که من برم اون‌جاها، ولی من گفتم که فقط و فقط می‌خوام در این‌جا خدمت کنم. من این‌جا و این موقعیت ارزشمند رو با هیچ جا عوض نمی‌کنم. من افتخار می‌کنم که جانباز رو تمیز کنم. برای من اینا پاک‌ ترین آدمای روی زمین هستند... اون‌ وقت رفیق شما با من اون‌ جوری برخورد می‌کنه. مگه من بهش بی احترامی کردم یا حرف بدی زدم؟ هر‌ طوری بود عذرخواهی کردم و گذشت. شب جمعه همان هفته، داشتم توی راهرو قدم می‌زدم که صدای نجوای دعای کمیل شیخ حسین انصاریان و به دنبال آن گریه به گوشم خورد. کنجکاو شدم که صدا از کجاست. ردش را که گرفتم، دیدم از اتاق پرستاری است. همان پرستار خوش‌تیپ و یکی دیگر مثل خودش، کنار رادیو نشسته بودند و دعای کمیل گوش می‌دادند و زار زار گریه می‌کردند. ▫️تهران(اسفند۱۳۶۴)_ بیمارستان طالقانی ▫️راوی: «حمید داوودآبادی» 💠 @sajdeh63