حجت‌الاسلام والمسلمین علی صالح غفاری موضوع هفته عقیدتی وسیاسی https://eitaa.com/eslam20

⭕️ ولنگاران دانشگاه سوره بخاطر اینکه تو چشم حراست نباشن جمع شدن تو کوچه بغل دانشگاه کشف حجاب کردن و سیگار کشیدن یکی از همسایه ها هم شاکی شده و با قمه اونارو از کوچه شون بیرون کرده 🔻کار این بنده خدا که جرمه، اما فکر کنید این زن زندگی آزادی ها دیگه چقدر اراذل‌ تشریف دارن که هیچکسی نمیتونه تحملشون کنه.

⭕️ بعد از کلاغ ، گربه هم پرچم اسرائیل را به زیر کشید😂😂 🔰

⭕️ پلیس آمد، سپاه و بسیج هم مانند قبل بیایند 🔰سال هاست که غربزده ها و مذهبی های صورتی کاری کردند که #سپاه و #بسیج از میدان #مبارزه_با_هنجارشکنی ها، پا پس بکشند. 👈 با وجود اینکه در سال های پس از انقلاب تجربه خوبی از حضور جدی سپاه و بسیج در این عرصه ها داشتیم. 🔻در فتنه اخیر، غربگراها و مذهبی های صورتی تا جایی جلو رفتند که #پلیس را نیز از دور خارج کنند. نتیجه تضعیف و عقب نشینی کوتاه مدت پلیس را در چند ماه گذشته به وضوح در سطح جامعه مشاهده کردیم. ◀️اما به لطف الهی، این روزها پلیس حساسیت و اهتمام بیشتری _ حتی نسبت به قبل از فتنه _ نسبت به موضوع حجاب و عفاف پیدا کرده است و با قدرت تر از قبل وارد میدان شده است. امیدواریم سپاه و بسیج نیز هر چه زودتر مانند قبل وارد میدان مقابله با هنجارشکنی شوند.

💠 پیامبر صلی الله علیه و آله : اللّهُمَّ اغْفِر لِلمُعَلِّمینَ و أطِل أعمارَهُم و بارِک لَهُم فی کَسبِهِم ؛ پیامبر صلی الله علیه و آله : خدایا! آموزگاران را بیامرز ؛ عمرشان را دراز و کسبشان را با برکت کن.

کار پرورشی در مدارس باید جذاب باشد ▪️بسیاری از مدارس معاون و مسئول پرورشی ندارند رهبر انقلاب: 🔹 برنامه‌های پرورشی باید در مدرسه دیده بشود، در مدارس خبر چندانی نیست. باید امور پرورشی امتداد داشته باشد تا داخل مدارس. بسیاری از مدارس معاون پرورشی ندارند، مسئول پرورشی ندارند. باید حتماً تأمین بشود. 🔹باید کار پرورشی جذّاب باشد. بچه‌ها را فراری نباید داد. باید جوری باشد که بچه‌ها به طرف او جذب بشوند. تقویت و هویت ملی، تقویت عشق به میهن، تقویت پرچم ملی، تعلیم سبک زندگی اسلامی و ایرانی اینها در شمار اصلی‌ترین کارهایی است که بایستی انجام بدهیم.

⭕️ توصیه مرحوم امام (ره) به معلمين و اساتید: بچه هامون رو غربی تربیت نکنید 🔻ما مخالف صنعت غربی و تمدن نیستیم ما مخالفت‌ غربی شدن تفکر هستیم. #روز_معلم

⭕️ دیدار یهویی با عبدالحمید 📌یک گروه کوهنوردی از قزوین برای صعود از قله تفتان می‌ره سیستان و بلوچستان و همینطور یهویی سر از دفتر مولوی عبدالحمید در میاره، همینطور یهویی... ✍ مدیر کل ورزش استان قزوین رو عزل کنید تا هیچ مقام دولتی دیگه جرات چنین غلطی رو نداشته باشه!

⭕️چرا تا حرف از امر به معروف و نهی از منکر میشه حجاب یادتون میاد؟ 🔻حالا من یه سوال از شما زن زندگی آزادی های عزیز دارم...

🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 #تب_مژگان♨️ چند لحظه سکوت کردم... بعدش گفتم: «برنامتون چیه؟!» گفت: «عرض میکنم... برنامه اینه که یا زحمت کشتن اون نفر را بکشند... ینی بچه های خودتون اون شخص را به قتل برسونند و عکسش را استعلام کنیم... یا... یا اینکه بگن کجا هستن تا بچه های ما برن سراغشون و خیلی تمیز، به صورتی که چیزی دامنگیر ماموران انتقال نشه، کار اون شخص را تموم کنند!» گیج گیج گیج شده بودم... سکوت کردم... داشتم فکر میکردم... وقتی فکر میکردم، شروین هیچی نمیگفت... سکوت مطلق همه جا را فرا گرفته بود... حقیقتا تصمیم گرفتن در این مواقع بسیار مشکله... اونی که میخواستن بمیره را نمیشناختم... به شروین گفتم: «خب بعدش چی مشه؟!» شروین بازم خندید و گفت: «از این روحیه پراگماتیستیتون خوشم میاد... همیشه به نتیجه و اثر عملی هم فکر میکنین... منم همینجوری هستم که تونستم تا حالا در این شطرنج نفسگیر با شما رقابت کنم... بعدش قرار نیست اتفاق خاصی بیفته... همون دو نفری که شما را آوردند به اینجا، شما را برمیگردونن و شما هم برمیگردی به اداره و زندگیت و ادامه ماموریتت را انجام میدی... البته فکر نکنم دیگه شما را سر این پروژه بذارن... اما خب ارزشش را داره... حداقل تونستن جان پر ارزش یکی از سربازان جان بر کف رژیم را نجات بدهند...!» بازم سکوت کردم... کلماتش خیلی حساب شده بود... اصلا سوتی و گاف نمیداد... شروین گفت: «جناب محمد! لطفا زود تصمیم بگیرید... چون من نقش پلیس خوب این پرونده را دارم انجام میدم... فرصت زیادی نداریم... نه ما و نه شما... چون هر لحظه ممکنه تماس بگیرن و ادامه این پروژه را از دست من دربیارن و بدهند به دست یکی از خانم های ما که فکر نکنم به نفع هیچ کس باشه!» لبخند زدم و گفتم: «لابد میدن به گلشیفته خانم! درسته؟!» قهقهه زد و گفت: «لطفا اسم گلشیفته را با دهن کثیفتون نیارید... حداقل امروز!» شاید چند ثانیه بیشتر طول نکشید که باخودم خلوت کردم... با تمام ادعایی که داشتم و دارم، اما باید اقرار کنم که سخت ترین شرایط زندگی و تصمیمم تا اون لحظه بود... من ثابقه اسارت هم دارم اما این اصلا جنس اسارتش هم فرق میکرد... اسارتی از جنس تصمیم بود که نمیشد ذره ای ریسک کرد... نمیخوام خودم را آدم خیلی مذهبی جلوه بدم یا قپی این بیام که سیمم وصله و... اما تنها چیزی که اون لحظه منو داشت آزار میداد، تصویری بود که در ذهنم مجسم کرده بودم... نمیدونم چرا این تصویر اومد تو ذهنم... دست خودم نبود... چون فشار عصبی اون لحظه، به قدری زیاد بود که حتی ... بگذریم... همون تصویری مدام از جلوی چشمام عبور میکرد که حضرت زینب سلام الله علیها میدید که بچه های اباعبدالله تا سر باباشون اومد توی مجلس، قدشون را با نوک انگشتای پاهاشون بلندتر میکردن که یه کم بلندتر بشن و بتونن از بین اون همه جمعیت، سر باباشون را ببینند! نمیدونم چی به دل زینب گذشت... چی به دل امام سجاد گذشت... چی به دل بچه های بی بابا گذشت... همین... این صحنه تنها صحنه ای بود که اون لحظه اومد جلوی چشمم! بعد از اون چند ثانیه... یه نفس عمیق کشیدم و گفتم: «باشه! با اینکه نمیدونم چه اتفاقی بعدش میفته، اما باشه! شانس خودم را امتحان میکنم! لطفا بیسیم!» #نویسنده:محمدرضا حدادپور جهرمی ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@salahshouran313»🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷