☘☘☘☘
#یک_نکته_از_هزاران
#حکایت
ﻛﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﺍﻻﻍ ﭘﯿﺮﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﯾﻚ ﺭﻭﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﯾﻚ ﭼﺎﻩ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﺏ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﻛﺸﺎﻭﺭﺯ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺳﻌﯽ ﻛﺮﺩ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺍﻻﻍ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﭼﺎﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ.
ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺯﯾﺎﺩ ﺯﺟﺮ ﻧﻜﺸﺪ، ﻛﺸﺎﻭﺭﺯ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﭼﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﺎﻙ ﭘﺮ ﻛﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﻻﻍ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﮒ ﺗﺪﺭﯾﺠﯽ ﺍﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻋﺬﺍﺑﺶ ﻧﺸﻮﺩ.
ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﺳﻄﻞ ﺭﻭﯼ ﺳﺮ ﺍﻻﻍ ﺧﺎﻙ ﻣﯽ ﺭﯾﺨﺘﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﻻﻍ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺧﺎﻙ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﯼ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻜﺎﻧﺪ ﻭ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺎﻙ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺶ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ، ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﻛﺮﺩ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﻙ ﻫﺎ ﺑﺎﯾﺴﺘﺪ.
ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﺍﻻﻍ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻻﻍ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﺑﻪ ﻟﺒﻪ ﭼﺎﻩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﯿﺮﺕ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ ﻭ ﺭﻭﺳﺘﺎﺋﯿﺎﻥ ﺍﺯ ﭼﺎﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ ...
ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﺧﻼﻗﯽ :
ﻣﺸﻜﻼﺕ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﻠﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﻙ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺎ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻧﺪ ﻭ ﻣﺎ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺩﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺩﺍﺭﯾﻢ:
ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻫﯿﻢ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺭ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﺍﺯ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺳﻜﻮﯾﯽ ﺑﺴﺎﺯﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﻌﻮﺩ!
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"«@salahshouran313᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#حکایتـــــ👇
❌❌نخونی از دستت رفته 👇
✨شیخ رجبعلے خیاط تعریف میکرد:
❄️در نیمه شبے سرد زمستانے
در حالے که برف شدید میبارید و تمام کوچه و
خیابان ها را سفید پوش کرده بود ؛
از ابتداے کوچه دیدم که در انتهاے کوچه کسے
سر به دیوار گذاشته و روے سرش برف نشسته است!
🍃باخود گفتم شاید #معتادے دوره گرد است که سنگ کوب کرده❗️
جلو رفتم دیدم او یک جوان است❗️
او را تکانے دادم!
🍃بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنے!
گفتم : جوان مثه اینکه متوجه نیستے !
برف، برف ! روے سرت برف نشسته❗️
ظاهرا مدت هاست که اینجایــے
خداے ناکرده مے میرے‼️
🔹جوان که گویے سخنان مرا نشنیده بود!
با سرش اشاره اے به روبرو کرد!
دیدم او زل زده به پنجره خانه اے!
❌فهمیدم " عاشــــق " شده!
🔹نشستم و با تمام وجود گریستم !!!
🔻جوان تعجب کرد ! کنارم نشست !
گفت تو را چه شده اے پیرمرد!
آیا تو هم عاشـــــق شدے⁉️
🔻گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر میکردم عاشـــــقم......!
❤️" عاشـــق مـــهدے فاطـــمه "❤️
🍃ولے اکنون که تو را دیدم چگونه براے رسیدن به
عشقت از خود بے خود شدے فهمیدم
من عاشق نیستم و ادعایے بیش نبوده !😔
🍃مگر عاشق میتواند لحظه اے به یاد معشوقش نباشد‼️
4_5798708403723312387.mp3
9.41M