1_9007344.mp3
4.04M
@salambarebrahimm
💠جزء سی ام قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
یا علی
#خاطرات_شهدا🌷
💠شهیدی که شماره تابوتش را خودش گفت.
🌹
🔹از منطقہ زنگ زدن و خبر دادن علی اڪبر شہـید شده و ۹ روز قبل جنازه شو فرستادن مشہـد ، چرا نمےرین تحویل بگیرین ؟!
🔸مردهای فامیل رفتیم برای تحویل گرفتن بدن علی اڪبر . روی انبوهے از بدنہ تابوتها اسم شہـدا رو نوشتہ بودن ڪه بعضیاشون خیلی بدخط و ناخوانا بود .
🔹بعد از زمانے طولانے ڪم ڪم داشتیم از پیدا ڪردن جنازه علی اڪبر نا امید مےشدیم . ڪه یہ هو صداشو شنیدم .
🔸« حـاج آقـا ! حـاج آقـا ! من اینجام ! یازدهمین تابوت از همین ردیف ڪه جلوش وایسادین » .
🔹چنان یڪہ خوردم ڪه نتونستم تعادلمو حفظ ڪنم . شڪسته بسته بہ پسرم حالے ڪردم ڪه تابوت یازدهم رو بیارن پایین .
🔸وقتے در تابوت رو وا ڪردیم علی اڪبر رو دیدیم . باور میڪنین ؟! بعد ۹ روز از شہادتش دونههاے عرق مثل شبنم رو صورتش نشسته بود !
#شہـید_علـےاڪبـر_بـازدار🌷
شادی روحش #صلوات
@SALAMbarEbrahimm
#سلام_برابراهیم 🕊
💠 شفای فرزند
مرتضی پارسائیان
سال ها از دوران دفاع مقدس گذشت .سال ۱۳۹۳ من در یکی از مراکز دینی ٬ کار آهنگری انجاممی دادم . بار آهنخواسته بودم . راننده نیسان آمد و گفت : بار را کجا خالی کنم ؟ بعد از تخلیه بار به سراغ من آمد تا پولش را دریافت کند .
وارد اتاق کار من شد ٬ لیوان را برداشت تا از کلمن آب بردارد . نگاهش به عکس آقا ابراهیم روی دیوار افتاد . همینطور که لیوان دستش بود خیره شد به عکس وگفت : خدا تو رو رحمت کنه آقا ابراهیم .
داشتم فاکتور رو نگاه می کردم ٬ سرم را بالا آوردم و با تعجب گفتم : با آقا ابرام جبهه بودی ؟ گفت : نه
گفتم : بچه محلشون بودی ؟ پاسخش دوباره منفی بود . گفتم : پس از کجا می شناسیش ؟
نفسی کشید و گفت : ماجراش طولانی و باورش سخته بگذریم .
من که خودم رو در تمام مراحل زندگی مدیون آقا ابراهیم می دونستم ٬
جلو آمدم و گفتم : جالب شد ٬ بگو چی شده ؟
راننده که اشتیاق من را شنید گفت : من ساکن ورامین هستم . حدود پانزده سال پیش وانت داشتم و بار می بردم.
یه بار زده بودم برای خیابان ۱۷ شهریور تهران . آمدم خانه . دختر کوچک من با چند بچه دیگر ٬ بیرون از خانه مشغول بازی بودند . من وارد اتاق شده و گرم صحبت بودم . چند دقیقه بعد همینطور که صحبت می کردم ٬ یک باره صدای جیغ همسایه را شنیدیم . از خانه پریدم بیرون .
دخترم رفته بود کنار استخر کشاورزی که در زمین مجاور قرار داشت . او افتاده بود داخل آب . تا بزرگترها خبردار شوند ٬ مقداری از آب کثیف استخر را خورده بود و ...
خانم من دوید و چادرش را سر کرد و سریع دخترم را به بیمارستان بردیم . حال دخترم اصلا خوب نبود .
دکتر اورژانس بلافاصله او را معاینه کرد . از ریه اش عکس هم گرفتند . دکتر چند دقیقه بعد من را صدا کرد و گفت : ما تلاش خودمان را انجام می دهیم اما ...
آب های آلوده داخل ریه این دختر شده و بعید است این مشکل حل شود .
خیلی حالم گرفته بود . خانم من با ناراحتی در کنار تخت دخترم نشسته بود . خبر نداشت که چه اتفاقی افتاده .من هم چیزی نگفتم و دلداری اش دادم. بار مشتری هنوز توی وانت بود . به همسرم گفتم : من میروم این بار را تحویل بدهم . تو هم دعا کن .
راه افتادم اما حسابی ناامید بودم . در خیابان ۱۷ شهریور تهران و در حوالی پل اتوبان محلاتی بار را تحویل دادم .
همینطور که مشغول تخلیه بار بودم ٬ نگاهم بهچهره یک شهید افتادکه روی دیوار ترسیم شده بود .
چهره جذاب و ملکوتی داشت . جلو رفتم و به تصویر شهید خیره شدم . گفتم : من یقین دارم که شما از اولیا الله هستید ....
#ادامه_دارد
📚برگرفته ازکتاب سلام برابراهیم 2
@SALAMbarEbrahimm
@salambarebrahimm
#یا_مهدی_ادرکنی
تمام شد.....
تمام جرعه های آبی... که لحظه های افطار، هستی حسین را بر لبانمان زنده می کردند...
همه زمزمه های...اللهم لک صمنا ... بهمراه یک قطره اشک....و السلام علیک یا اباعبدالله....
تمام شد
چه کنم، اگر رمضان دگر....را نبینم..
دستانم... هنوز خالی اند.....
و قلبم...هنوز بیمار...
من هنوز.... به اجابت نرسیده ام...
من هنوز...یوسفم را ندیده ام...
من هنوز...یک نماز عید را...به امامت او، اقامه نکرده ام....
تمام شد....
و چشمان ما همچنان، براه مانده است...
چشم براه روزی که... با نوای حیدری آخرین دردانه مادر، بخوانیم.... ؛؛
اللهم اهل الکبریا و العظمه...
و اهل الجود و الجبروت...
و اهل العفو و الرحمه....
❣یا اهل التقوی....
آخرین لحظات....و اولین و آخرین دعا...؛
ما را به یک اشاره ظهورش... اجابت کن..
#اللهم_عجل_لویک_الفرج
کانال کمیل
#سلام_برابراهیم 🕊 💠 شفای فرزند مرتضی پارسائیان سال ها از دوران دفاع مقدس گذشت .سال ۱۳۹۳ من در ی
#شفای_فرزند
🌹قسمت 2 (آخر)
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
💠 ... یقین دارم که شما پیش خدا مقام دارید. از شما می خواهم که برای دخترم دعا کنی و از خدا بخواهی او را به ما برگرداند. این ها را گفتم و برگشتم .نام شهید را از پایین عکس خواندم شهید ابراهیم هادی .
آن شب را با همسرم در بیمارستان بودیم. شب سختی بود. همه پزشکان قطع امید کرده بودند. من هم در نمازخانه منتظر فرجی در کار دخترم بودم.
نزدیک سحر برای لحظاتی خوابم برد. دیدم که جوانی خوش سیما وارد شد و به من اشاره کرد و گفت:" دختر شما حالش خوب شد . برو پیش دخترت " این را گفت و رفت. یکباره از خواب پریدم. دویدم به سمت بخش مراقبت های ویژه. همه در تکاپو بودند. دخترم به هوش آمده بود! گریه می کرد و پرستارها در کنارش بودند.
دکتر بخش آمد و...
خلاصه بگویم که دوباره از ریه هایش عکس گرفتند. پزشکان می گفتند که آب داخل ریه جذب بدن شده و از بین رفته! اما من میدانستم چه اتفاقی افتاده. آن جوانی که در خواب دیدم همان ابراهیم هادی بود . فقط چهره اش نورانی تر بود و شلوار کردی پایش بود.
صحبت های آقای راننده به اینجا که رسید گفتم: دخترت الان چیکار میکنه؟
گفت: دانشجوی رشته مهندسی است. تمام خانه ما پر از تصاویر این شهید است . ما ارادت عجیبی به ایشان داریم. کتابش را هم دخترم تهیه کرد و بارها خواندهایم.
با نگاهی پر از تعجب گفتم: باور این حرفها سخته. قبول داری ؟!
راننده گفت: اتفاقاً از ۱۵ سال پیش عکس های ریه دخترم را نگه داشته ام.
عکس اول نشان می دهد که ریه او پر از آب است و در عکس بعدی اثری از آب در ریه نیست .
@salambarebrahimm
📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۲
#تلنگر
⭕️ طعنه زدن
⭕️ تحقیر کردن
💔 دل شکستن
👈 همش حق النـــــاسه❗️🚫
تا زمـانیـکه
رضـایت طرف مقابل جلب نشه،
⚠️ بخشیده نمیشــه❌
#حق_الناس
#التماس_ددعافرج
@salambarebrahimm
💢 فلسفه تکرار قنوت در نماز عید فطر
♦️حجتالاسلام والمسلمین قرائتی: در نماز عيد قنوتها تكرار ميشود و در نماز آيات ركوعها تكرار ميشود. شايد به خاطر آن كه در عيد ميخواهيم از خداوند عيدي بگيريم لذا دستها را بلند كرده و خواستههاي خود را طلب ميكنيم ولي در نماز آيات چون شبيه حوادث قيامت را ميبينيم با ركوع و تواضع، از خداوند طلب مغفرت ميكنيم.
📚 پیوند های نماز؛ حجت الاسلام قرائتی؛ ص 53
@salambarebrahimm
#سلام_برابراهیم 🕊
✅طریقه آشنایی
🌸یکی از مخاطبین:
گذشته جالبی نداشتم. مثل خیلی افراد بی حجاب بودم و آرایش میکردم. نسبت به مسائل دینی سهل انگار بودم. زندگی من در پوچی و دنیا پرستی می گذشت ولی همیشه دنبال یک راه بودم. راهی که خودم را پیدا کنم. بفهمم که در دنیا چگونه باید زندگی کرد...
تا اینکه با مربی یکی از کلاس های بسیج آشنا شدم. به خاطر رفاقت با ایشان به کلاس های آموزشی این مربی رفتم. دوست جدید من در یکی از جلسات کتاب سلام بر ابراهیم را به من داد تا بخوانم و در کلاس ایشان کنفرانس بدهم. من در خلوت تنهایی خودم کتاب را شروع کردم. هرچه زمان می گذشت نمیتوانستم از کتاب و شخصیت اصلی آن جدا شوم. ابراهیم، زندگی مرا شدیدا تحت تاثیر قرار داد. چهره ی نورانی و مظلومانه ی او همواره در مقابلم قرار داشت. من شیفته اخلاق و مرام شهید هادی شدم. تا جایی که هر روز در خلوت خودم با این شهید حرف می زدم.
بارها با خودم می گفتم: واقعا شهدا صدای مارا می شنوند؟
حضور من در بسیج و جلسات آن باعث شد که شهدا مرا نیز دعوت کنند. سال بعد با کاروان راهیان نور به مناطق جنگی رفتیم. هرچند سفرهای داخلی و خارجی بسیار رفتم، اما این اردو یکی از بهترین سفرهای زندگی ام بود.
در این سفر یک روز ما را به معراج شهدا بردند. جایی که قبلا پیکر شهدا در آنجا نگهداری می شد. جای بسیار خاصی بود. من مدام شهید هادی را در درونم صدا می زدم و گریه می کردم. همه جا به یاد او بودم.
اما باز هم با خود می گفتم: یعنی شهید هادی صدای مرا می شنود!؟ یعنی به من با آن گذشته ام توجه دارد؟
آن روز در معراج شهدا نیز متاسفانه حالت ظاهری من آرایش کرده بود. توی خودم بودم که یک خانم آمد کنارم و با مهربانی دستم را گرفت!
بی مقدمه ازم این سوال رو پرسید: شما شهید ابراهیم هادی رو می شناسی؟
با حالت متعجب جوابش رو دادم و گفتم: بله می شناسم!
اون خانم بهم گفت: خواهرم، شهید هادی به شما توجه دارد. مگه شما نمی دونی، شهدا روی شما که به سمت آن ها آمدید حساسند؟! نمی خواهند از شما گناهی سر بزند. وقتی تعجب مرا دید، دستمال سفیدی که تو دستش بود را بهم داد و گفت: این از طرف شهید هادی است. آرایش صورتت رو پاک کن!
بعد گفت شهدا زنده اند و صدای ما رو می شنوند.
بغض گلوم رو گرفت! سرم رو پایین گرفتم و اشک همینطور از چشمانم جاری بود. سرم رو که بالا آوردم نفهمیدم اون خانم کجا رفت! همانجا در ساختمان معراج نشستم و زار زار گریه کردم. بعد آرایشم را با همان دستمال پاک کردم و بیرون آمدم. اونجا بود که فهمیدم شهدا صدای ما رو می شنوند و درد و دل مارو هم متوجه پی شوند و راه رو نشون می دهند...
من به این نتیجه رسیدم که انسان باید مثل شهید ابراهیم، به به اعمالش توجه ویژه بکنه. توی زندگیم این شهید رو برای خودم الگو قرار دادم. و واقعا دستم رو گرفت. به دوستان هم توصیه می کنم که رفاقت با شهدا را انتخاب کنید. چون دوطرفه است... اگر شما با آن ها باشید، شهدا نیز با شما خواهند بود.
@SALAMbarEbrahimm
📚برگرفته ازکتاب سلام برابراهیم2
#امام_صادق_ع_فرمودند:
👈هيچ غنيمتی مانند غنيمتی كه آدمی
از راه كنترل چشـــم به دست می آورد نيست،
👈زيرا ديدگان از نگاه به نامحرم
فروبسته نمیشود جز آنكه در قلـب او
عظمت و جلال الهـــــی مشاهده می شود.
•| #مصباح_الشريعة_ص9
@SALAMbarEbrahimm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرش،مادرش ودوبرادرش شهیدشدن،جانباز 70 درصد، قطع نخاع و شیمیایی،چشم ندارد، صدایش درنمی آید،همیشه درحالت خوابیده باید باشد و پسرش مدافع حرم است بعد میگه:...
#پیشنهادویژه_دانلود😔
@SALAMbarEbrahimm
#سیره_شهدا
@salambarebrahimm
کمتر شبی می شد بدون گریه سر روی بالش بگذارم...
دیر به دیر می آمد، نگرانش بودم. همه ش با خودم فکر می کردم؛ این دفعه دیگه نمی آد...
نکنه اسیر شه.
نکنه شهید شه.
اگه نیاد، چی کار کنم ؟
خوابم نمی برد. نشسته بودم بالای سرش و زار زار گریه می کردم، بهم گفت:
چرا بی خودی گریه می کنی؟
اگه دلت گرفته چرا الکی گریه می کنی! یه هدف به گریه ت بده، بعدش گفت: واسه ی امام حسین گریه کن،نه واسه ی من...
#شهید #مهدی_باکری
📚کتاب یادگاران
#تفکر
@salambarebrahimm
✅در زمان شاهان تاریخ ایران بخش وسیعی از سرزمین پهناور ایران یا در هنگام جنگ و یا با بی تدبیری شاهان بی کفایت از خاک ایران جدا شده.
🔹آخرین سرزمین جدا شده از ایران هم بحرین بوده که در زمان حکومت آخرین شاه یعنی شاه پهلوی (محمد رضا پهلوی) از خاک ایران جدا شد.
🔸در طول تاریخ ؛ تنها جنگی که ایران درگیرش شد و خاک نداد ؛ 8 سال دفاع مقدس بود که به فرماندهی ولایت فقیه بود.
🔹خوب فکر کنید که چه مساحتی میتوانست جزء ایران باشد و شاهان بی کفایت از دست دادند.
🔴"این مقدار تجزیه در یک کشور در کل دنیا بی سابقه است..."
✅این است قدرت و تدبیر ولی فقیه...
پند :
✅امام خمینی (ره) : پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیب نرسد.
هدایت شده از 💢 بصیرت سایبری 💢
⭕ مظلومیت در هیاهوی جام؛ #یمن عاشوراست!
🔴 این روزها به مدد شعبده تلوزیون، همه نگاه های دنیا به بازی های #جام_جهانی است، فی الواقع بازی های جام جهانی، جهانی را به بازی گرفته و سرگرم کرده است!
اما در این سوی عالم هم یک جام جهانی برپاست، در سکوت کامل؛ تمام دنیای استکبار همه عِده و عُده اش را به میدان آورده، یک جبهه زر و زور و تزویر تشکیل داده و در تیم مقابلش یک ملت محروم، تحریم شده، مظلومانه ایستاده است!
یمن عاشوراست، #ظهر_عاشورا ست؛ #ائتلاف_سعودی، صهیونیستی و آمریکایی در فضایی که بازی های جام جهانی ایجاد کرده، به شدت در حال کشتار مردم یمن است تا شاید مقاومت سرافراز یمنی تسلیم شود.
وجدانهای جهانی در خواب و سازمانهای بین المللی هم همراه جانیان..
مقاومت در یمن روزهای سختی را می گذراند؛ تشنه، گرسنه، بی سلاح و تنها در میدان.. یک تکه نان خشک، یک جرعه آب گرم، یک قبضه کلاشینکوف کهنه و چند خشاب گلوله همه داشته های آنهاست..
تمام وجودم داغدار مظلومیت رزمندگان یمنی است..
یمن را دعا کنید، جداً دعا کنید، برای پیروزی مظلوم ترین سربازان جبهه حق صدقه بدهید و دعا کنید.. روزها خیلی سخت می گذرد.. مجاهد مردان صبور یمنی همچون گل های بهاری دارند پرپر می شوند..
اما خدای یاور مظلومین بر عهد خود استوار است که "اِن تَنصرُوا الله یَنصرکم و یثبت اقدامکم"..
@BASIRAT_CYBERI
#طنز_جبهه
ریز و تیز و ...😉
@salambarebrahimm
عمليات كه نمي شد يا جابه جايي كه صورت نمي گرفت، حوصله مان از بي كاري سر مي رفت. 😕
نه تير و تركشي، نه شهيد و نه مجروحي، نه سر و صدايي، 😬 يكنواخت و آرام صداي همه در مي آمد:😫
«نه جلو مي رويم نه عقب بر مي گرديم، اين چه جور جنگي است؟» ☹️
بعضي ها دست به سوي آسمان بلند مي كردند و مي گفتند:
«اللهي حاشا به كرمت! اللهم ارزقنا تركش ريزي، آمبولانس تيزي، بيمارستان تميزي و غذاها و كمپوت هاي لذيذي».😜😁
بیا بنگر حال زار مرا.mp3
1.8M
@Salambarebrahimm
بیا بنگر، حال زار مرا
بی قرار مرا..
ای تمام امیدم،تو صبح سپیدم،ز نرگس چشمت،ببین چه کشیدم