eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
5.mp3
14.14M
📚 💕خاطرات همسر سردار شهید علی چیت سازیان ...✨
🍃 : ✨جدی گرفته‌ایم زندگیِ دنیایی را و شوخی گرفته‌ایم قیامت را کاش قبل از اینکه بیدارمان کنند، بیدار شوید...
هستے رفیق؟! دیدی گاهی میری یہ‌ جا مهمونے دیدی غذاکم‌ میاد!؟ صاحبخونہ‌ بین‌ اون‌ همه جمعیت میاد بہت‌ میگه: اگہ‌ میشہ‌ تو غذا ڪم‌ تر بخور بذار بہ‌ دیگران‌ برسہ‌ آخہ‌ تو واسہ‌مایے😉🍃 ولے اونا غریبہ‌ان...! وقتےواسہ باشے! ✨آقا میگن‌ ڪھ میشہ‌ ڪمتر بخورے!؟ ✨میشہ‌ بیشتر سختے‌ بڪشے!؟ ✨بیشتر کار کنی !؟ ✨ از خودگذشته ، ایثارگر و جهادی باشی!؟ 🍃بذار دیگران‌ استفادہ‌ ڪنند.. آخہ‌ تو واسہ‌ مایے...🍃 🌱بچہ‌ها بیاین‌ ڪارے ڪنیم امام زمان(عج) برنامہ‌ هاشو روے ما پیادہ‌ ڪنہ..❤️
نبینم خسته باشی اخوی 😉 دستتو بده من بلند شو ☺️ بلند شو که خیلی کار داریم..😊🍃 باید برای سربازی آقا امام زمان(عج) آماده شیم رفقا ظهور نزدیکه ، نکنه جزو جامونده ها باشی..🍂 من اومدم کمکت کنم تا جانمونی بقیه‌اش به خودت بستگی داره😉 اگه ما رو لایق دونستیو و در راه ما قدم برداشتی ، ان شاءالله موفق میشی🌷
🍃 ✍روز بعد خانمی تماس گرفت و گفت: دیروز کولر منزل مادرم را تعمیر کردید. اگر ممکن است امروز کولر منزل ما را سرویس نمایید. با یکی از رفقا به آدرسی که داده بود رفتیم، مشکل خاصی نداشت و خیلی سریع کار انجام شد. اما آن خانم جوان، اصرار داشت که کلید برق کولر را هم از داخل خانه سرویس کنیم. به دوستم گفتم: برو پایین، موتور را روشن کن، من الان میام. یا الله گفتم و وارد خانه شدم. ظاهراً کسی داخل خانه نبود. دیدم کلید‌کولر مشکل خاصی ندارد یکی دو بار روشن و خاموش کردم و دیدم مشکلی نیست. گفتم: خانوم این کلید سالمه، مشکلی نداره 🚷 این خانم جوان تشکر کرد و یک لیوان شربت برایم آورد و نزدیکتر آمد تا خواستم شربت را بگیرم یکباره چادرش را انداخت! او یک لباس نامناسب پوشیده و شروع به عشوه گری کرد و... ✨ در دلم یک یا زهرا سلام الله علیها گفتم و شربت را روی میز گذاشتم و سریع به بیرون از خانه رفتم. 🌱 خدا می داند که به خاطر این ترک گناه حاضر و آماده، چه برکات و توفیقاتی نصیب من شد من در بررسی اعمالم دیدم که به خاطر این چشم پوشی از حرام، خداوند درجات و توفیقاتی در دنیا و آخرت نصیب من کرد که گفتنی نیست. اما اگر این وسوسه شیطانی را قبول می‌کردم زندگی مشترک من که تازه آغاز شده بود دچار مشکلات بسیاری میشد. 📚شنود
کانال کمیل
#امتحان‌الهی 🍃 ✍روز بعد خانمی تماس گرفت و گفت: دیروز کولر منزل مادرم را تعمیر کردید. اگر ممکن است ا
✨خداوند در آن لحظات، به من نشان داد که در زمان وقوع امتحانات الهی، شیاطین با تمام توان و تمام یاران جنی و انسی خود به میدان می‌آیند و تلاش می کنند تا انسان در امتحانات الهی مردود شود. فقط تقوای الهی و توسل به اهل بیت در این این شرایط می تواند به داد انسان برسد. من یقین داشتم که خداوند در مواقع خطر و آلودگی دست کسانی که به خداوند توکل کنند را خواهد گرفت و اجازه نمی‌دهد که گمراه شوند. من دیدم کسانی می‌خواستند مرا بی آبرو کنند، اما خداوند متعال بود که هر بار مرا نجات می داد 📚شنود
دلگیرم از خودم که دلم گیر یار نیست اصلا برای آمدنش بی قرار نیست... ایها العزیز
زیارت روز جمعه_535259504695051547.mp3
3.81M
زیارت امام زمان عجل الله در روز
6.mp3
15.33M
📚 💕خاطرات همسر سردار شهید علی چیت سازیان ...✨
بچه که بودم.. مادرم هیچوقت نمیگفت، پاشو نماز بخون! میگفت‌: خدا منتظرته، دوست داری منتظرش بذاری؟! منم مثل یه بچه ی ذوق زده میرفتم محکم خدا رو بغل میکردم... منتظرش نذارید!
چقدر خوبه وقتی میخوای با خدا حرف بزنی نیاز نیست بهش توضیح بدی چی به چیه، یا نگران نیستی که یه وقت بد برداشت کنه یا بهش بربخوره ...
✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت... 💠 سوزش زخم بازویم لحظه ای آرام نمی گرفت، هجوم سرد و سنگین باد و خاک دست بردار نبود و سیاهیِ یکدستِ شب بیشتر آزارم می داد و باز هم هیچکدام حلاوت حضور در این هوای بهشتی را به مذاقم تلخ نمی کرد که حالا رؤیایم تعبیر شده و مدتی می شد که به عشق از حرم، در خاک برای خودم شور و حالی دست و پا کرده بودم. حالا در ظلمت ظالمانه این خرابه ها به عزم مبارزه با ها گشت می زدیم تا محله ای را که همین امروز از تروریست ها باز پس گرفته بودیم، پاکسازی کنیم. هر چند در و دیوار در هم شکسته خانه ها به خاک مصیبت نشسته بود، اما دیگر خبری از حضور ذلیلانه اراذل تکفیری نبود که صدای تیزی، خوابِ خوشِ خیالم را پاره کرد و سرم را به سمت صدا چرخاند. 💠درست از داخل خانه ای که مقابل درش ایستاده بودم، چند صدای گنگ و مبهم به گوشم رسید و باز همه جا در سکوتی سنگین فرو رفت. فاصله ام تا بقیه بچه ها زیاد بود و خیال حضور در این خانه، فرصت نداد تا کسی را خبر کنم که با نوک پوتینم در آهنی و شکسته خانه را آهسته فشار دادم تا نیمه باز شود. چراغ قوه کوچکم را به دهان گرفتم و اسلحه ام را آماده کردم تا اگر چشمم به چهره نحسش افتاد، شلیک کنم و خبر نداشتم در این خانه خرابه چه خبر است! در شعاع نور باریک چراغ قوه، سایه زنی را دیدم که پشت به من، رو به قبله ایستاده بود و پوشیده در پیراهنی بلند و شالی بزرگ، به شیوه نماز می خواند و ظاهراً ردّ نور چراغ قوه را روی دیوار مقابلش دید که تمام بدنش از ترس به لرزه افتاد، جیغش در گلو خفه شد و نمازش را شکست. فرصت نکردم چیزی بگویم که وحشت زده به سمتم چرخید و انگار راه فراری برای خودش نمی دید که با بدنی که از ترس به رعشه افتاده بود، خودش را عقب می کشید و نفس نفس می زد تا بلاخره پشتش به دیوار رسید و مطمئن شد به آخر خط رسیده که با صدایی بریده ناله می زد و به خیال خودش می خواست با همین نغمه غریبانه از خودش دفاع کند که کلماتی را به لهجه غلیظ محلی میان جبغ و گریه تکرار می کرد و من جز یک مفهوم مبهم چیزی نمی فهمیدم: «برو بیرون حرومزاده تکفیری!» در برابر حالت مظلوم و وحشت زده‌اش نمی‌دانستم چه کنم... ✍️نویسنده:
کانال کمیل
✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت... #قسمت_اول 💠 سوزش زخم بازویم لحظه ای آرام نمی گرفت، هج
✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت... 💠 در برابر حالت مظلوم و وحشت زده اش نمی دانستم چه کنم و همان اندک اندوخته زبان عربی هم از یادم رفته بود که فقط توانستم اسلحه ام را پایین بیاورم تا کمتر بترسد و با دست چپم چراغ قوه را از میان دو لبم برداشتم بلکه به کلامی آرامَش کنم، ولی تنهایی و تاریکی این خرابه و ترس از تروریست ها امانش را بریده بود که خم شده و با هر دو دست به زمین خاکی خانه چنگ می زد و هر چه به انگشتان لرزانش می رسید به سمتم پرتاب می کرد و پشت سر هم جیغ می کشید: «حرومزاده تروریست! از خونه من برو بیرون!» لباس ارتش سوریه به تنم نبود تا قلبش قدری قرار بگیرد، نمی توانستم به خوبی عربی صحبت کنم تا مجابش کنم که من تروریست نیستم و می دیدم با هر قدمی که به سمتش می روم، تمام تن و بدنش به لرزه می افتد که چراغ قوه را مستقیم رو به سمت صورتم گرفتم تا چهره ام را ببیند و بفهمد هیچ شباهتی به تروریست های تکفیری ندارم و فریاد کشیدم: «من شیعه ام!» دوباره چراغ قوه را به سمتش گرفتم، چهره استخوانی اش از ترس زرد شده و چشمان گود رفته اش از اشک پُر شده بود و می دیدم هنوز هم از هیبت نظامی ام می ترسد که با کلماتی دست و پا شکسته شروع کردم: «نترس! من تروریست نیستم! از نیروهای ایرانی هستم! برای کمک به شما اومدم!» کلماتم هر چند به لهجه محلی ادا نمی شد و فهمش برای او چندان ساده نبود، اما ظاهراً باور کرده بود قصد آزارش را ندارم که مقاومت مظلومانه اش شکست و همانجا پای دیوار به زمین افتاد. پیراهن بلند مشکی اش غرق خاک بود و از صورت در هم تکیده اش پیدا بود که در این چند روز، از ترس تجاوز تروریست ها به جانش، در غربتکده این خرابه پنهان شده و حالا می خواست همه حجم ترس و تنهایی اش را پیش چشمان این مدافع شیعه ضجه بزند که همچنان میان گریه ناله می زد تا بلاخره بقیه بچه ها هم خبر دار شدند و آمدند. از میان ما، افسر سوری او را شناخت؛ همسر عبدالله بود، مدافع اهل زینبیه ☘️ که غروب دیروز در دفاع از حرم به شهادت رسید. سلام خدا به همه مدافعان حرم چه و چه 🌹 ✍️نویسنده:
یا مَنْ لا یَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْع طوری به حرفهات گوش میده که انگار فقط تو بنده اشی ... !🦋
تو ۲۳ سالگیش به جایی رسید که، دشمن میترسید از مقابله باهاش دست به ترورش زدن...! ۲۳ سالگیتو رد کردی؟! یا هنوز مونده برسی؟! راستی کجایی؟! شهید جهاد مغنیه🌷
7.mp3
7.96M
📚 💕خاطرات همسر سردار شهید علی چیت سازیان ...✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا الهی یا الهی... به این بی پناه یه نگاهی یاالهی...
و هرکس نَفس خود را خاک کرد، پاک می‌شود ... فاطر/۱۸
شهادت، نردبان آسمان بود شهادت، آسمان را نردبان بود ✍بنا بر گفته مطلعان، همه افراد حاضر در عکس به فیض شهادت نائل آمده اند و این نردبان، به نردبان شهادت معروف شده‌است...