دستتو بده به پدرت بگو آقای من، امام من دستمو بگیر نذار تو گناه غرق بشم، نذار از سربازی تو سپاهت جا بمونم، نذاز جایی برسه که همه برن و من بمونم...
آقا دستتو میگیره، یه عمره کارش دعا کردن برای من و توئه من و تویی که اگه یادمون نندازن اصلا یادمون نمیاد امام زمانی هم هست...
یادت باشه خدا دوست داره
یادت باشه شهدا دوست دارن
یادت باشه شهدا دعوتت کردن به اینجا
یادت باشه از پایه بسازی و نه فقط ظاهر
یادت باشه که شهادت رو فقط به کسی میدن که کار کرده و درد کشیده
یادت باشه سربازای آقا رو غربال میکنن...
یادت باشه تو خیلی ارزشمندی پس دستتو بگیر بالا
و بگو امام زمانم تو رو به همین شب قشنگ دستمو بگیر و منو نجات بده
بگو خدایا اشتباه کردم من آسمون میخوام من غلط کردم گناه کردم خدا...
خادمین کانال رو از دعاهای خیرتون بی نصیب نذارید خیلی محتاج دعاهاتون هستیم🌸
یا علی
کانال کمیل
🎙️سمینار ازدواج موفق💕 #حتما کامل و #بادقت گوش کنید😉 ▫️قسمت: ۲ ▫️زمان: ۳۴ دقیقه ▫️دکتر: شاهین فرهن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از همسفرتاخدا
1-04 (www.DrFarhang.Mihanblog.com).mp3
5.23M
🎙️سمینار ازدواج موفق💕
#حتما کامل و #بادقت گوش کنید😉
▫️قسمت: #۳
▫️زمان: ۳۴ دقیقه
▫️دکتر: شاهین فرهنگ
#ادامهدارد...💕
💢 #دانلود_واسه_مجردا_اجباری
💕@hamsafar_TA_khoda💕
أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ
سلام به قلب های به آرامش رسیده با ذکر محبوب🌸
خوبه آدم برای هر کدوم از آرزوهاش نذر کنه، چلّه بگیره...
نه فقط به خاطر این که به آرزوهاش برسه!
به خاطر این که ببینه آرزوهای چهل روز پیش، هنوز آرزوهاش هستن؟!
یه سری چیزایی داریم که آرزومون بودن ولی یادمون نمیاد یه روز براشون دعا کردیم...
خدایا..!
میدانی که دوستت دارم
عزیزم..!
من از بی قراری و رسوایی جاماندگی سر به بیابانها گذاردهام
من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میروم
کریم حبیب به کَرَمت دل بستهام
تو خود میدانی دوستت دارم
خوب میدانی جز تو را نمیخواهم
مرا به خودت متصل کن...
شهید قاسم سلیمانی🕊🌹
یک دفترچه کوچک داشت همیشه هم همراهش بود و به هیچکس نشان نمیداد..
یکبار یواشکی آن را برداشتم ببینم داخلش چه می نویسد..
فکر می کردم کارهای روزانه اش را مینویسد
سر کی داد زده...
کی را ناراحت کرده...
به کی بدهکاره...
همه را نوشته بود ریز و درشت، نوشته بود که یادش باشد در اولین فرصت صافشان کند...
شهید محمد علی رهنمون🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صد پسر در خون بغلتد، گُم نگردد دختری
شهید حمیدرضا الداغی
شهادت: ۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
سبزوار، هنگام دفاع از ناموس مردم
+بنده ی من، تو نمی دانی!
در عالم مواردی هست که خارج از درک انسانهاست، نمونه اش میشه همین آیه ای که بسیاری از ما خوندیم :
وَعَسَىٰ أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ
ۖوَعَسَىٰ أَن تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ
یعنی که ای آدم، اگر چه تو به خیال خودت خیلی می دونی، اما هیچ نمیدونی، متوجه نیستی، قدرت تشخیص نداری، تو صلاحت رو نمی فهمی،
#باید تمامش رو به من بسپاری...
من خدا هستم و بهتر از تو می دونم که چه کنم...
#خدایاچهخوبهکهداریمت 🌸
با اصرار میخواست از طبقهی دوم آسایشگاه به طبقهی اول منتقل شود
با تعجب گفتم: «به خاطر همین من رو از دزفول کشوندی تهران!»
گفت: «طبقهی دوم مشرف به خوابگاه دخترانه است. دوست ندارم در معرض گناه باشم».
وقتی خواستهاش را با مسئول آسایشگاه در میان گذاشتم نیشخندی زد و با لحن خاصی گفت: «آسایشگاه بالا کُلی سرقفلی داره، ولی به روی چشم منتقلش می کنم پایین»
#شهید_عباس_بابایی🕊🌹
📗پرواز تا بی نهایت
پوتین هاش رو برداشت و زد بیرون از خونه..
زن جوون دنبالش می دوویید و به پیر زن میگفت بگیر اون جوونو...
اما عبدالحسین فرار می کرد...
پیر زن داد می زد میگفت:
نرو... میکشنت... بدبختت میکنن...
وایسا خانوم میگه نرو...
اما اونجا که یاد خدا نیست قرار نه فرار باید کرد...
بعد یک روز آوارگی خودش و رسوند پادگان...
آخه اهل روستا بود ،شهر رو بلد نبود.
اومد جلو دژبانی تا خودش رو معرفی کرد...بازداشتش کردند...
سرباز و آوردن جلو فرمانده...
فرمانده هر چی میتونست حرف بارش کرد...
عبدالحسین فقط نگاه کرد
بهش گفت باید برگردی خونه ،
نوکریه خانوم و کنی...
خانوم امر بر تو هست...
هر چی که خانوم گفت:
باید بگی چشم
عبدالحسین گفت:
نه ، هر چی خدا گفت بگم چشم.
من تو اون خونه برنمیگردم...
تو اون خونه یه زن نامحرم هست.
تو اون خونه یه زنی هست که حجاب و حیا رو رعایت نمیکنه...
فرمانده گفت:
حالا که نمیری باید صبح تا شب،
شب تا صبح دستشویی های پادگان رو بشوری...
(دستشوییای پادگان ۱۸تا بود روزی ۶بار هر بار ۴نفر اینا رو میشستند...)
شبانه روز عبدالحسین تنهایی دستشوییا رو میشست...
بعد ده ، پونزده روز رفتم طرف عبدالحسین ببینم چیکار میکنه.
صدای عبدالحسین رو شنیدم...
داشت میخوند برا خودش و دستشویی میشست...
نزدیک تر رفتم دیدم داره گریه میکنه...گفتم بچه مردم و چی به روزش آوردن داره گریه میکنه...
یه چیزیم زیر لب میگه...
هی میگفت:
دستشویی میشوروم ،
کثافتا رو میشوروم،
اما " دل آقام و نمیشکونوم... "
روایتی از زندگی سردار بزرگ سپاه اسلام ...
#شهید_عبدالحسین_برونسی 🕊🌹