هدایت شده از همسفرتاخدا
javadmoghaddam-@yaa_hossein.mp3
6.83M
شب عملیات کربلای۵،توی سنگرنشسته بودیم. ازهردری صحبتی بود. درعملیات قبلی،کربلای۴،همه نگران این بودندکه《میرحسینی》آسیب ببیند.
چون عملیاتی نبودکه اومجروح ازصحنه نبردخارج نشود. قبل ازعملیات کربلای۴بودکه گفت:نترسید،توی این عملیات شهیدنمیشوم؛حتی مجروح هم نمیشوم!
ولی آن شب،اشاره به پیشانی اش کردوگفت:تیربه اینجای من میخورد. من شهیدمی شوم.🌷
وهمان شدکه گفت.😔
اوجانشین فرمانده لشگرثارالله،《حاج قاسم میرحسینی بود》.
خاطره:حاج قاسم سلیمانی
کتاب کرامات شهدا،ص60🌺
🌷یادش با #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
4_305705545812148319.mp3
11.89M
🌹قطعه "پرستار کربلا"
🌹گروه هم آوایی الغدیر تهران
❣جایِ همه مدافعانت خالی در روزِ ولادتِ تو ای خواهرِ عشق❤️
🌸🍃ولادت حضرت زینب (س) و روز پرستار مبارک باد🍃🌸
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزوی شهــ❤️ــادت و
تو سینه میکِشونم/
دلم رو من به آرزوش
ان شاء الله میرسونم 😍👌
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌷خاطرات_شهدا
✍️خواهر شهیده
❣پرستار بود و توی اتاقش عکس امام رو نصب کرده بود، خیلی ها میگفتند: اگر رئیس بیمارستان ببینه برخورد بدی باهات میکنه، اما فوزیه عکس رو برنداشت.
❣يه روز رئيس بيمارستان كه بعداً به خارج از كشور فرار كرد، براي سركشي اومد و متوجه عكس روي ديوار شد و با عصبانيت دستور داد كه عكس رو از روي ديوار بردارد. اما فوزيه گفته بود: اتاق متعلق به من است و هر عكسي روي ديوار آن آويزان ميكنم.
❣رئيس بيمارستان هم فوزيه رو تهديد به كسر يكماه از حقوق كرد. اما فوزيه حرفش يك كلام بود: اگر اخراج هم بشم، عكس رو برنميدارم....
#شهید_فوزيه_شيردل🌸
#پرستار_مكتب_زينبي🌸
🌷یادش با #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل
پدر! اگر تو نبودی، وطن #بهار نداشت نهال #غیرت ما بوی برگ و بار نداشت اگر تو سینه ی خودرا #سپر نمیکر
به نقل از همسر شهید 🌸🍃
محمد عاشق اسم زینب بود و به من میگفت من چهار تا اسم انتخاب کردم و از بین این چهار تا اسم زینب را بیشتر از همه دوست دارم😊 ولی باز هم هر اسمی که شما انتخاب کنید.
هیچوقت نظرش را تحمیل نمیکرد.👌
همیشه دوست داشت نظر، نظر من باشد. من هم نام زینب را برای دخترمان انتخاب کردم، چون خوابی در این خصوص دیده بودم. محمد خیلی دوست داشت با زینب قرآن کار کنیم، دوست داشت حافظ قرآن شود.
یادم است چند روزقبل از رفتنش زینب خیلی شیرینزبانی میکرد.☺️ محمد به من گفت: زینب کم کم همه چی را تکرار میکند. میتوانی قرآن یادش بدهی. محمدم وصیتهایش را برای دخترمان روی عکسهای یادگاری که با هم داشتند نوشت تا برای همیشه بماند.😔
🌹شهید مدافع حرم محمدتقی سالخورده
🌷یادش با #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#شهیدی_که_شماره_تابوتش_را_خودش_گفت!
🌷خیلی وقت بود منتظر نامه اش بودیم. دلواپسی امانمان را بریده بود تا اینکه یکی از بستگان از منطقه تلفن زد: _علی اکبر شهید شده. ٩ روز قبل جنازه شو فرستادن مشهد. چرا نمی رین تحویل بگیرین؟ آن زمان اسامی شهدا از تلویزیون اعلام می شد و ما هم مثل همه کسانی که عزیزی در جبهه داشتند گوش به زنگ بودیم. گوشی را که گذاشتم یادم آمد چند روز قبل اسم شهیدی را به نام «بازاری» از تلویزیون شنیدم.
🌷اول یکه خوردم ولی خیلی زود به خودم دلداری دادم. _بازاری با بازدار خیلی فرق داره. ممکن نیست اشتباه خونده باشن ولی انگار اشتباه خوانده بودند. مردان فامیل رفتند سردخانه بیمارستان امام رضا (ع). پدر شوهرم با آنها بود. او تعریف کرد: "انبوهی تابوت روی همدیگر چیده شده بود. به نگهبان اسم شهید را گفتیم و با او به جستجو مشغول شدیم. روی بدنه تابوت ها اسم شهدا رو نوشته بودن که بعضیاشون خیلی بدخط و ناخوانا بود. کم کم داشتیم....
🌷....كم كم داشتيم از پیدا کردن جنازه علی اکبر ناامید می شدیم. آخه نگهبان حاضر نبود تابوتای ردیف بالا رو پایین بیاره تا بتونیم اسامی رو بخونیم. داشتیم مطمئن می شدیم که علی اکبر اونجا نیس که یه هو صداشو شنیدم. «حاج آقا! من اینجام! یازدهمین تابوت از همین ردیف که جلوش وایسادین»
🌷چنان یکه خوردم که نتونستم تعادلمو حفظ کنم. تلو تلوخوران چند قدم عقب و جلو رفتم و بالاخره با سر خوردم زمین. پسرم جلو دوید و شروع کرد به مالیدن شونه هام. آخه فکر می کرد از دیدن جنازه شهدا حالم بد شده. شکسته بسته حالی اش کردم که تابوت یازدهم رو بیارن پایین. وقتی در تابوت رو واکردیم علی اکبر رو دیدیم. باور می کنین؟! دونه های عرق مثل شبنم رو صورتش نشسته بود."
راوى: همسر شهيد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#طنز_جبهه
می خوام یه دوری بزنم! 😂
هوا تاریک شده بود با چند نفر از بچه ها دور آتیش نشسته بودیم.قرار بود فردا نزدیک سحر برای عملیاتی به خط بزنیم.هر کدوم از بچه ها یه تسبیح دستشون بود ومشغول ذکر بودند،دلم آب شد دست بردم در جیبم تا تسبیحم رو بیرون بیارم ،اما هر چی گشتم پیداش نکردم.به بغل دستیم گفتم:برادر تسبیحت رو بده تا یه دوری بزنم.گفت:شرمنده بنزین نداره.به علی که مقابلم نشسته بود گفتم، گفت:موتور پیاده کرده.به بعدی گفتم ،گفت:خودم لازمش دارم.از حسن که آخرین نفر بود خواستم،چشم غره ای رفت و گفت:برو داداش حوصله دردسر نداریم! می بریش میزنی یه جایی،اصلا من وسیله دستمو به هیچ بنی بشری نمیدم .
صدای خنده بچه ها فضا رو پر کرده بود
بچه ها!
شیطون از آخر #خاکریز نفس ما آمده تو زندگیمون؛
و آروم آروم داره جوونای ما رو #تیر خلاصی میزنه...
اینجا فقط #روضه ما رو نگه میداره...
#هیئت ما رو نگه میداره...
#شهیدا رو ببین...
ببین چقدر قشنگ #زندگی میکردن...
اون زندگی های زیبا و آخرشم شهادت های زیبا...
زیبایی این زندگی ها بخاطر ارتباطشون با #ابا_عبدالله بود...
بخاطر اُنسشون با #حضرت_زهرا بود...
صفر فرمانده گردان لشکر #عاشورا میگفت:
آقا مهدی ما افتادیم تو #محاصره!
چیکار کنیم عراقی ها هم از آخر آمدند دارن تیر خلاصی میزنن...
آقا #مهدی_باکری گفت بود:
من #هیچ کاری نمیتونم بکنم...
صفر گفت میتونم یه خواهشی بکنم!؟
گفت چیه!؟
گفت برای ما روضه #امام_حسین بخونید از پشت بیسیم...
میگفت برای صفر روضه میخوندن و صفر اونور بیسم داشت گوش میداد...
چند دقیقه نگدشته بود که صفر گفت آقا مهدی اومدند بالا سر من؛
خداحافظ...
یکی باید بشینه برای ما #روضه بخونه...
تا #نظر بشه و گرنه تیر #خلاصی خوردیم!
دخلمون اومده...
اونا با روضه ابا عبدالله به شهادت نایل شدند؛
ما هم باید با روضه #امام_حسین از #سیم_خاردار های نفسمون عبور کنیم...
#حاج_حسین_یکتا
کانال کمیل
خوب که به چشمانش نگاه کنی میبینی خیلی حرف دارد حرفهایی ازجنس خدا ازجنس مردانگی ازجنس شهادت خوب تر که
از روزی که فهمید توجه نامحرم و
به تیپ و ظاهرش جلب کرده
با یه تغییر از این رو به اون رو شد..!
آقا ابراهیمِ هادی و میگما
مجازی و حقیقی نداره..!
ماها این روزا چیکار میکنیم..،
فقط، شهید نشی میمیری !😉