@salambarebrahimm
روزی که زیر خاک تن ما نهـــان شود
آنها که کـردهایم یکــایـک عیان شـود
یارب،به فضل خویش ببخشای بـــنده را
آن دم که عازم ســــفر آن جــــهان شــود.
@salambarebrahimm
#وصیتنامه...
اگر می خواهید نذری کنید ،
🔴 فقط گناه نکنید ...
مثلا نذر کنید یک روز گناه نمی کنم
هدیه به آقا صاحب الزمان (عج) از طرف خودم ...
یعنی از طرف خودتان عملی را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) انجام می دهید که یکی از مجربترین کارها برای آقا است .
یا اگر میخواهید برای اموات کاری انجام دهید ، به نیابت از آنها برای تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) نذر کنید ...
#شهیدحجت_الاسلام_مجیدسلمانیان
#یادش_با_صلوات
کانال کمیل
#در_مسیر_ستاره 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 💠 کانال کمیل ۲۱ بهمن ۱۳۶۱ بود . هنوز صدای تیراندازی و شلیک ها
#در_مسیر_ستاره
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
💠 غروب خونین
عصر روز جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ برای من خیلی دلگیر تر بود . بچه های اطلاعات به سنگرشان رفتند . من دوباره با دوربین نگاه کردم . نزدیک غروب احساس کردم از دور چیزی در حال حرکت است !
با دقت بیشتری نگاه کردم . کاملا مشخص بود که سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند . در راه مرتب زمین می خوردند و بلند می شدند . آن ها زخمی و خسته بودند . معلوم بود که از همان محل کانال می آیند .
فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم . با آن ها رفتیم روی بلندی . به بچه ها هم گفتم تیراندازی نکنید . میان سرخی غروب ، بالاخره آن سه نفر به خاکریز ما رسیدند .
به محض رسیدن به سمت آن ها دویدیم و پرسیدیم : از کجا می آیید ؟ حال حرف زدن نداشتند ، یکی از آن ها آب خواست . سریع قمقمه را به او دادم . دیگری از شدت ضعف و گرسنگی بدنش می لرزید . آن یکی تمام بدنش غرق خون بود ، کمی که به حال آمدند گفتند : از بچه های کمیل هستم .
با اضطراب پرسیدم : بقیه بچه ها چی شدند !؟
در حالی که سرش را به سختی بالا می آورد گفت : فکر نمی کنم کسی غیر از ما زنده باشه ! هول شدم و دوباره و با تعجب پرسیدم : این پنج روز ، چطور مقاومت کردید !؟
حال حرف زدن نداشت . کمی مکث کرد و دهانش که خالی شد گفت : ما این دو روز اخیر ، زیر جنازه ها مخفی بودیم . اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سرپا نگه داشت !
دوباره نفسی تازه کرد و به آرامی گفت : عجب آدمی بود ! یک طرف آر پی جی میزد ، یک طرف با تیربار شلیک می کرد . عجب قدرتی داشت . دیگری پرید توی حرفش و گفت : همه شهدا رو در انتهای کانال کنار هم چیده بود . آذوقه و آب رو تقسیم می کرد ، به مجروح ها می رسید ، اصلا این پسر خستگی نداشت ! گفتم : مگه فرماندها و معاون های گردان شهید نشدند !؟ پس از کی داری حرف میزنی ؟!
گفت : جوانی بود که نمیشناختمش . موهایش کوتاه بود . شلوار کردی پاش بود . دیگری گفت : روز اول هم یه چفیه عربی دور گردنش بود . چه صدای قشنگی هم داشت . برای ما هم مداحی می کرد و روحیه می داد و ..
داشت روح از بدنم خارج می شد ،سرم داغ شد . آب دهانم را فرو دادم . این ها مشخصات ابراهیم بود .
با نگرانی نشستم و دستانش را گرفتم . با چشمانی گرد شده از تعجب گفتم : آقا ابرام رو میگی درسته !؟ الان کجاست !؟
گفت : آره انگار ، یکی دو تا از بچه های قدیمی آقا ابراهیم صداش می کردند . دوباره با صدای بلند پرسیدم : الان کجاست ؟!
یکی دیگر از آن ها گفت : تا آخرین لحظه که عراق آتیش می ریخت زنده بود . بعد به ما گفت : عراق نیروهاش رو برده عقب . حتما می خواد آتیش سنگین بریزه .
شما هم اگه حال دارید تا این اطراف خلوته برید عقب . خودش هم رفت که به مجروح ها برسه . ما هم آمدیم عقب .
دیگری گفت : من دیدم که زدنش . با همان انفجارهای اول افتاد روی زمین . بی اختیار بدنم سست شد و اشک از چشمانم جاری شد . شانه هایم مرتب تکان می خورد . دیگر نمی توانستم خودم را کنترل کنم . سرم را روی خاک گذاشتم و گریه می کردم . تمام خاطراتی که با ابراهیم داشتم در ذهنم مرور می شد . از گود زورخانه تا گیلان غرب و ...
بوی شدید باروت و صدای انفجار با هم آمیخته شد . رفتم لب خاکریز ٬ می خواستم به سمت کانال حرکت کنم . یکی از بچه ها جلوی من ایستاد و گفت : چکار می کنی ؟ با رفتن تو که ابراهیم بر نمی گرده . نگاه کن چه آتیشی میریزن .
آن شب همه ما را از فکه به عقب منتقل کردند . همه بچه ها حال و روز من را داشتند .
خیلی ها رفقایشان را جا گذاشته بودند . وقتی وارد دو کوهه شدیم صدای حاج صادق آهنگران در حال پخش بود که می گفت :
ای از سفر برگشتگان
کو شهیدانتان ، کو شهیدانتان
صدای گریه بچه ها بیشتر شد . خبر شهادت و مفقود شدن ابراهیم خیلی سریع بین بچه ها پخش شد .
یکی از رزمنده ها که همراه پسرش در جبهه بود پیش من آمد . با ناراحتی گفت : همه داغدار ابراهیم هستیم ، به خدا اگر پسرم شهید می شد ، اینقدر ناراحت نمی شدم .هیچکس نمی دونه ابراهیم چه انسان بزرگی بود .
روز بعد همه بچه های لشکر را به مرخصی فرستادند و ما هم آمدیم تهران . هیچکس جرات نداشت خبر شهادت ابراهیم را اعلام کند . اما چند روز بعد زمزمه مفقود شدنش همه جا پیچید !
@salambarebrahimm
ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم هادی۱ ص ۲۱۱و ۲۱۲و۲۱۳
#سردار_شهید_حسینعلے_مرادی
بہ خدا باید همہ ی ما روزی ازین دنیا
چشم بپوشیم،این دنیاگذرا است .
همیشہ بہ فڪر آخرت و عالم پس از
مرگ باشید
ڪاری ڪنید ڪہ در آنجا سربلند
باشید ...
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
هم لقمہ بودند همسفره بودند همـدل و همراه صمیمے شاد و شفاف ... چقدر دلزده ام از تجملات دنیـوی ...😔
@Salambarebrahimm
#دلتنگیم
دلتنگ بیقراری هایمان با شهـدا
کاش مارا صدا بزنید
از لابه لای ناگفته های دلمان
این روزهایمان سخت می گذرد...
#بیاد شهدا باشیم با یک صلوات
ما اهل زمین را #دعا کنید
جزء پنجم(@Iran_Iran).mp3
3.95M
@salambarebrahimm
💠جز پنجم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
#حواسمانباشد !!!
اگر مذهبے هستیم
اگر هیئتے هستیم
اگر ریش دار و تسبیح به دستیم ...
اگر مارا با نام دین و مذهب میشناسند
اگر چادر مادرمان فاطمه س برسر ماست
اگر نماد شهدا در زمانه ڪنون هستیم
ڪارے نڪنیم ڪه هم به خودمان هم به مڪتبمان
ڪه #حزبالله است اهانت بشود #تظاهرنباشیم ...
▫️
ما منتظر #مهدیفاطمه نیستیم
بلڪه اوست ڪه منتظر ماست
منتظر اینڪه درست شویم ...!
@SALAMbarEbrahimm
خداوند از مومن ادای تکلیف را می خواهد..
نه نوع کار و بزرگی و کوچکی آن را...
فقط اخلاص و با دید تکلیفی
به وظیفه توجه کردن...
#سردارشھید_مھدی_باڪری
@SALAMbarEbrahimm
❤️
💠 نمــــاز شـب
- محمد پاشو!..پاشو چقدر می خوابی!؟
-چته نصفه شبی؟بذار بخوابم..
-پاشو،من دارم نماز شب میخونم کسی نیست نگام کنه!!!
یا مثلا میگفت:«پاشو جون من ،اسم سه چهار نفر مؤمن رو بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم!
#مسـعـوداحـمـدیـان
هرشب به ترفندی بیدارمان میکرد برای نماز شب..عادت کرده بودیم!
@SALAMbarEbrahimm
#سیره_شهدا 🌹
یک بـار وصیت کرد: «وقتی مـن را گذاشتید توی قبر، یک مشت خاک بپاش به صورتم.»
پرسیدم: «چرا؟»😳
گفت: «برای ایـنکه به خودم بیایم.
ببینم دنیایـی که بهش دل بسته بودم و به خاطرش معصیت میکردم یعنی همین😔
@Salambarebrahimm
#شهید_منوچهر_مدق🌸
@salambarebrahimm
💠 بیائید تو این ماه رمضون
تمام فایلهای ... رو که تو
گوشی هامون رخنه کرده و
قلب نازنین آقا امام عصر(عج)
رو آزرده میکنه پاک کنیم ...‼️
کانال کمیل
#عملیات_شناسی 🌷عملیاتی که توسط فردی خائن و پناهنده لو رفت و دشمن کاملا از اهداف و نقشه عملیات باخبر
#عملیات_شناسی
📎نام عملیات: ڪربلاے۳(ایذایی)
📎زمان اجرا: 1365/6/11
📎مدت اجرا: 2روز
📎تلفات دشمن: (کشته،زخمی واسیر)550
📎رمز عملیات: حسبنا الله و نعم الوکیل
📎مڪان اجرا: جنوب شرقی راس الشبیه_شمال غربی خلیج فارس(ترمینال نفتی الامیه و البکر)
📎ارگان های عمل ڪننده: نیروی دریایی سپاه پاسدارن
📎اهداف عملیات: انهدام سکوی نفتی بروی اسکله البکر عراق وکاهش توان اقتصادی و نظامی دشمن
💐 عملیات غرور افرین و و نخستین تجربه موفق سپاه پاسداران در جنگ دریایی و یاد و خاطره شهدای عملیات #کربلای۳ 💐
@salambarebrahimm
#یادشهداباذکرصلوات
قسمت پانزدهم
🍃یکی از دوستای شهید ابراهیم هادی میگفت
ابراهیم همیشه میگفت؛
مشکل حزب اللهی ها از جایی شروع میشه که خودشونو از همه پاک تر میدونن و ایرادای خودشونو نمیبینن...
💢تاخودمونو نسازیم نمیتونیم کسی رو درست کنیم...
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
#در_مسیر_ستاره 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 💠 غروب خونین عصر روز جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ برای من خیلی دلگیر تر
#در_مسیر_ستاره
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
💠 اوج مظلومیت
با اینکه سن من زیاد نبود اما خدا لطف کرد تا با بهترین بندگانش در گردان کمیل همراه باشم . ما در شب شروع عملیات تا کانال سوم رفتیم . این کانال کوچک بود و تقریبا یک متر ارتفاع داشت . بر خلاف کانال دوم که بزرگ و پر از موانع بود .
آن شب همه بچه ها به سمت کانال دوم برگشتند . کانالی که بعدها به نام « کانال کمیل » معروف شد . من به همراه دیگر نیروها پنج روز را در این کانال سپری کردم .
از صبح روز بعد ، تک تیر اندازان عراقی هر جنبنده ای را هدف قرار می دادند . ما در آن روزهایمحاصره ، دوران عجیبی را سپری کردیم . یادم هست که ابراهیم هادی ، با آن قدرت بدنی و با آن صلابت ، کانال را سر پا نگه داشته بود !
فرمانده و معاون گردان ما شهید و مجروح شدند . برای همین تنها کسی که نیروها را مدیریت می کرد ، ابراهیم بود .
او نیروها را تقسیم کرد . هر سه نفر را یک گروه و هر گروه را با فاصله ، در نقطه ای از کانال مستقر نمود . یک نفر روی لبه کانال بود و اوضاع را مراقبت می کرد . دو نفر دیگر هم در داخل کانال در کنار او بودند .
انتهای کانال یک انحنا داشت ، ابراهیم و چند نفر دیگر ، شهدا را به آنجا منتقل کردند تا از دید بچه ها دور باشند . مجروحین را هم به گوشه ای از کانال برد تا زیر آتش نباشند .
ابراهیم در آن روزها با ندای اذان ، بچه ها را برای نماز آماده می کرد . ما در آن شرایط سخت ، در هر سه وعده نماز جماعت برگزار می کردیم ! ابراهیم با این کارها به ما روحیه می داد و همه نیروها را به آینده امیدوار می کرد .
دو روز بعد از شروع عملیات ، و بعد از پایان نا موفق مرحله دوم ، تلاش بچه ها بیشتر شد ! می خواستیم راهی را برای خروج از این بن بست پیدا کنیم . در آخرین تماسی که با لشکر داشتیم ،سردار ( شهید ) حاجی پور با ناراحتی گفت : هیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم ، اگر می توانید به هر طریق ممکن عقب بیائید .
پنجشنبه ۲۱ بهمن بود که از رو به رو و پشت سر ما ، صدای تانک و نفربر بیشتر شد ! بچه ها روی دیواره کانال را کنده و حالت پله ایجاد کردند .
برخی فکر کردند نیروی کمکی بهما آمده ، اما نه ، محاصره ما تنگ تر شده بود !
کماندوهای عراقی تحت پوشش تانک ها جلو آمدند . آن ها فهمیده بودند که در این دشت ، فقط داخل این کانال نیرو مانده !
یادم هست که یک نوجوان به نام شهید سید جعفر طاهری قبضه آر پی جی را برداشت و از پله ها بالا رفت و با یک شلیک دقیق ، تانک دشمن را زد .
همین باعث شد که آن ها کمی عقب نشینی کنند .
بچه ها هم با شلیک پیاپی خود چند نفر از کماندوهای عراقی را کشتند و چند نفر از نیروهایی که خیلی جلو آمده بودند را اسیر گرفتند .
در آن شرایط سخت ، حالا پنج اسیر هم به جمع ما اضافه شد !
نبود آب و غذا همه ما را کلافه کرده بود .
@salambarebrahimm
ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ ص ۲۱۴ و ۲۱۵
جزء ششم(@Iran_Iran).mp3
3.98M
@salambarebrahimm
💠جز ششم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
#تلــــــــــــنگر‼️
✨قبر تـنگ و تاریــک
خانه همیشگی توسـت...👇
✨مخصوص خودت،فقط برای تو...😊
پنجره ندارد، درش هم با ورود تو تا
قیامت بسته می شود...😞
اجازه نداری غیر از چند متر پارچه
چیز دیگری با خودت، آنجا ببری.👌..
وقتی آنجا نقل مکان کـنی
کسی به دیدنت نمی آید...
کسی برایت ایمیل نمی فرستد
گروه های اجتماعی از لیستشان حذفت می کنند...☺
@Salambarebrahimm
مطالبت لایک نمی خورد...
تنهایک چیز به دردت می خورد. و آن👇👇👇👇..
✔️نمازهایت....
✔️صدقاتت....
✔️ و اعمال نیکت....
حال با خودت فکر کن ❗️
برای رفتن آماده هـسـتی❓
الهی العفو 😔
#التماس_دعافرج
💠 در طلاييه سه شـهيد پيـدا کرديم
پاهايشان با سيم تلفن کلاف شده بود.
و دستهايشان از پشت بسته شده بود.
خاک ها را کنار زدند متوجه شدند.
استخوانهای سينه و جمجمه اين بچه ها روی زمين کتاب شده است
بعد معلوم شد که دست و پای اين شهداي عزيز را قبل از شهادت بستند و کنار هم خواباندند😔😔
@salambarebrahimm
با شنی تانک از روی سينه و جمجمه بچه ها رد شدند.
اين نوع جان کندن آسان است که انسان تقاضای بازگشت کند؟
اينجا سِری در کار است که چنين جان کندن بسيار سخت و دشوار ، دوباره طلب می شود..
#اللهم_ارزقنا_شهادت_فی_سبیلک
راوی #حاج_عبدالله_ضابط