هرسال چند ماه که از سفر راهیان نور میگذرد کم کم بعضی هایمان یادمان میرود قول و قرارهامان باشهدا..
یکی یکی مینویسند برایمان ..این یکی لفت داد از قول و قرارهاش ..اون یکی هم لفت داد ..نفر بعد و نفر بعد...
و تنها عده ای پای این قول و قرارها میمانند تا سال بعد ..!
راستی ما از کدام دسته ایم؟
#شهدا_را_یاد_کنید_با_ذکر_صلوات
هدایت شده از کانال کمیل
جزء پنجم(@Iran_Iran).mp3
3.95M
@salambarebrahimm
💠جز پنجم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷دردودل با امام رضا علیه السلام...🌷
دعا برا مولا یادت نره
میگن
اشکهایی که بی صدا
و بی دلیل
از گوشه ی چشم
جاری میشن
سند خوردن به نام #امام_زمان عج🌹
#تفحص
بعد از 6 ساعت شهیدش را آورد و گفت این مال شما !
بچههای تفحص دنبال 3 شهید بودند که بعد از یک هفته جستجو آنها را پیدا کردیم؛ داخل پارچههای سفید گذاشتیم و آوردیم مقر تا شناسایی شوند؛ به پدر و مادرهایشان اطلاع داده بودند که فرزندانشان شناسایی شدهاند. مادری آمده بود و طوری ناله میزد که تا به حال در عمر 46 سالهام ندیده بودم؛ دخترش میگفت «مادرم از 25 سال گذشته که فرزندش مفقود شده، حالش همین طور است»؛ ناگهان رفت داخل اتاق، مقابل 3 شهید ایستاد؛ به بچهها گفتم «با ایشان کاری نداشته باشید» تا رفتم دوربین بیاورم؛ این مادر، یکی از شهدا را بغل کرد و دوید سمت مسجد؛ به بچهها گفتم «بگذارید ببرد».
هنوز ما اطلاع دقیقی از هویت 3 شهید نداشتیم؛ برای شهید نماز خواند و شروع کرد با او به صحبت کردن؛ دلتنگیهای 25 سالهاش را به او گفت؛ از تنهاییهای خودش؛ از اینکه پدرش فوت کرده؛ خواهر و برادرانش ازدواج کرده اند و از اینکه چه سختیهایی که نکشیدند و اینکه که شما را به ما میخواستند، بفروشند به یک میلیون و دو میلیون تومان. میآمدند به ما میگفتند ماشین میخواهید، خانه میخواهید یا زمین.
این مادر بعد از 6 ساعت شهیدش را آورد و گفت این مال شما... به او گفتم «مادر چطوری فهمیدید، این بچه شماست؟» او گفت «همان موقعی که رفتم و در را باز کردم، دیدم پسرم در مقابلم با همان چهره 25 سال پیش که به منطقه فرستادمش، با همان تیپ، با همان وضعیت بلند شد و به من سلام کرد و گفت مادر منتظرت بودم».
صبح روز بعد، وقت نماز مادر به رحمت خدا رفت؛ زمانی که ما بعد از فوت مادرش رفتیم کار شناسایی را انجام دادیم. پلاکش را در قفسه سینهاش پیدا کردیم و تا اطلاعات را وارد رایانه کردیم دیدیم مادر درست گفته بود.
#طنزجبهه
روبوسی
روبوسی شب عملیات، و خداحافظی آن، طبیعتاً باید با سایر جداییها تفاوت میداشت.
کسی چه میدانست، شاید آن لحظه، همهی دنیا و عمر باقیماندهی خودش یا دوست عزیزش بود و از آن پس واقعاً دیدارها به قیامت میافتاد. چیزی بیش از بوسیدن، بوییدن و حس کردن بود. به هم پناه میبردند. بعضیها برای اینکه اینجو را به هم بزنند و ستون را حرکت بدهند، میگفتند:
«پیشانی، برادران فقط پیشانی را ببوسید، بقیه حقالنسا است، حوریها را بیش از این منتظر نذارین😁😅
قربان لبان روزه دارت آقا
بی یار غریبانه کجا می گردی؟
سردار و امیر آسمانی آقا
تنها وطرید درکجا می گردی؟
❣اللّٰھم عجِّل لِوَلیک الفَرَجْ❣
🌹تعجیل درفرج #صلوات🌹
هدایت شده از کانال کمیل
جزء ششم(@Iran_Iran).mp3
3.98M
@salambarebrahimm
💠جز ششم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شما_رفیق_شهید_دارید؟!
✅شهدا دستگیرند...
بخواه تا دستانت را بگیرند...!
شهدا رفاقت
تا قیامت!
#دوست_آسمونی
#خوابى_كه_تعبير_شد....
🌷روزی که کیوان می خواست جبهه برود به او گفتم: این بار شهید می شوی آن هم شهید مفقودالجسد. گفت: از کجا فهمیدی؟ گفتم: دیشب خواب دیدم در گلزار شهدا در زیر درختی بر سر یک قبر نشسته ام از دور دیدم پنج سید بطرفم می آیند دو زن و سه مرد.
🌷....نزدیک که شدند به آنها سلام کردم آنها هم پاسخ سلام مرا دادند. بلافاصله گفتم: به جد شما سوگند که در این قبر هیچ چیز نیست. آنها در جواب گفتند: خدا صبرت دهد مادر. از آنجا به سمت مزار شهید دیگری رفتند.
🌷بعد از خبر شهادت کیوان در زیر درخت و همان نقطه ای که خواب دیده بودم سنگ یادبودی برای آن گذاشتند....
🌹خاطره اى به ياد شهيد سيد كيوان سجاد. وی در سال دوم دبیرستان بود که برای بار دوم به عنوان داوطلب بسیجى به جبهه اعزام گردید. شهید سجاد در سال ١٣٦٧در يكى از گردانهای رزمی لشکر ١٤ امام حسین (ع) بود، که در منطقه عملیاتی فاو در روز ٢٨ فروردین ماه ٦٧ به شهادت رسید و جنازه اش در منطقه عملیاتی ماند و تاکنون اثری از پیکرش به دست نیامده است.
راوى: مادر شهيد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 دکلمه زیبا از صابر خراسانی
#مادران_چشم_به_راه
اومد بهم گفت: " میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ "
ساعت 4 صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون ...
بیست الی بیست و پنج دقیقه گذشت، اما نیومد ...
نگرانش شدم؛ رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و توش نماز شب می خونه و زار زار گریه می کنه!
بهش گفتم: " مرد حسابی تو که منو نصف جون کردی! می خواستی نماز شب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و می خوام داروهام رو بخورم؟؟! "
برگشت و گفت:
" خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه. من شونزده سالمه!
چشام مریضه! چون توی این شانزده سال امام زمان عج رو ندیده ...
دلم مریضه! بعد از 16 سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم ...
گوشام مریضه! هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم ... "
کانال کمیل
اومد بهم گفت: " میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ " ساعت 4 صبح بیدارش کردم، تشکر کرد
ما چند سالمونه ؟؟؟
خداااایا دلگیرم از خودم
دلگیر از لحظه هایی که بدون تو سپری شد...