🕊سند_شهادتم_امضا_شده....
🌺به محسن گفتم: تصمیمت واسه رفتن جدیه؟؟؟ با اطمینان گفت: آره.
با اون لبخندهای همیشگی نگاهم کرد و گفت: مطمئن باش من شهید میشم
🌺منم گفتم: هممون آرزوی شهادت داریم ولی همه چیز خواست خداست. دوباره گفت: خودم خواب دیدم و میدونم سند شهادتم امضاء شده...
🌺عشق شهادت سراپای وجودش رو گرفته بود و خودش با اطمینان قلبی از شهادتش آگاه بود...
#شھید_محسن_قوطاسلو 🌷
#اولین_شهید_مدافع_حرم_ارتش
🌷یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
✍به عملیات کوهستان اعزام شده بودیم در اونجا وقتی اساتید تکاور محل استقرار ما رو برای زدن چادرهای انفرادی و کمپ استراحت مشخص کردن از قضا محل چادر ما طوری افتاد که وقتی میخواستیم چادر بزنیم یک لانه ی مورچه ی بزرگ دم درب چادر ما بود.
من رفتم به یکی از استادهای تکاور موضوع رو گفتم که محل چادرمان رو تغییر بدیم ولی مخالفت کردن و گفتن باید همونجا چادر بزنید حالا اگه مورچه ها اذیت تون کردن فوقش لانه مورچه رو خراب یا گازوئیل میریزین.
خلاصه منم دیدم که اجازه ی جابجا کردن چادر رو نداریم برای جلوگیری از اینکه موقع استراحت مورچه ها اذیت نکنن یه بطری آب معدنی رو خالی کردم و رفتم سراغ یکی از راننده های ماشین های تدارکات که مقداری گازوئیل ازش بگیرم و گرفتم و اومدم پیش محسن که داشتیم وسیله های چادر رو برای برپا کردن آماده میکردیم در این حین من خواستم گازوئیل رو دور و داخل لانه ی مورچه ها بریزم که یهو دیدم محسن دستم رو گرفت و گفت : بیخیال ولشون کن! فعلا اینا که نیومدن داخل چادر ما .
منم گفتم : محسن خب ما خسته و کوفته از تمرین و آموزش که میایم استراحت کنیم چون خوراکی و خشکبار و ... هم داخل کوله ها و ساک هامون داریم می بینیم که چادر پر از مورچه شده و خلاصه اذیت میشیم
دیدم محسن بطری که گازوئیل داخلش بود رو از من گرفت و برد روی لانه ی مورچه و من اولش فکر کردم که خودش میخواد گازوئیل رو بریزه دیدم گازوئیل رو برد دم لانه و با خنده های همیشگیش به شوخی گفت :
بینید مورچه ها ما خواستیم گازوئیل بریزیم داخل لانه ی شما ولی نکردیم شما هم با معرفت باشین و نیاین داخل چادر ما 😂!!
ما یک هفته در نقش رستم مستقر بودیم و مورچه ها مثل یه چشمه از داخل لانه شون در داخل زمین می جوشیدن ولی در طول این مدت حتی یک مورچه وارد چادر ما نشد!😳
بسیاری از بچه های همدوره مون که در دوره ی تکاور بودن این قضیه رو از نزدیک شاهد بودن و هرکدوم از دم چادر ما رد میشدن با تعجب میگفتن این لانه مورچه که دقیقا دم درب چادر شماست داخل چادرتون نمیرن؟؟؟!!!
و وقتی میدیدن که واقعا حتی یه مورچه داخل چادر نیومده تعجب میکردن😐😳
ما هم می خندیدیمو می گفتیم محسن معرفتی باهاشون تاکرده و ازشون قول گرفته که نیان داخل چادر
اسمشون رو گذاشته بودیم ،
مورچه های با معرفت😅
#اولین_شهید_مدافع_حرم_ارتش🇮🇷
#تکاورِتیپنیرویمخصوص۶۵نوهد
#شهید_محسن_قوطاسلو❤️