eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷حاج قاسم فقط از خدا می‌ترسید و به همین دلیل هم جبهه کفر و نفاق از او می‌ترسیدند... ❤️ 🍃 @SALAMbarEbrahimm
💠 شهید حمید ایران منش فرمانده گردان ۴۰۸ امام حسین (ع) ، لشکر ۴۱ ثارالله(ع) تولد :کرمان ، ۱۳۳۴_ شهادت : خرمشهر , ۱۳۶۱ _ مزار: گلزار شهدای کرمان ❤️ ماه رمضان عروسی گرفتیم . مهمان ها را دعوت کردیم برای افطاری . حمید قبول نکرد شام عروسی طبق رسم معمول باشد . نان و پنیر دادیم و سبزی . دلم شور می زد . مدام توی این فکر بودم که چه شود ؟ آن شب ، هم بچه های سپاه آمده بودند ، هم چندتا از پول دارهای کرمان . استاندار را هم دعوت کرده بودیم . همه سادگی مراسم را پسندیده بودند ، غیر از پولدارها که تا شام را دیده بودند جا خورده بودند . وقتی مراسم تمام شد ، حمید گفت « شجاعت فقط توی جنگیدن نیست . شجاعت؛ یعنی بتونی کار درستی رو بر خلاف رسم و رسومی که به غلط جا افتاده ، انجام بدی . من نمیگم شام دادن مفصل غلطه ، میخوام بگم شام دادن ساده هم غلط نیست .» 📚 مرتضی سرهنگی ، همسفر شقایق ، صص ۲۲۱ و ۲۲۲ (به روایت همسر شهید ) 🌹 بنده راضی نیستم از کسانی که با خرج های. سنگین و با اسراف در امر ازدواج ، کار را بر دیگران مشکل می کنند . البته با جشن و شادی و مهمانی موافقیم ولی با اسراف مخالفیم. 📚همان ص 119 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصلا درست نوکر تو بی گناه نیست😔 💔اماحسین(ع)حال دلم رو به راه نیست... @salambarebrahimm دل من لک زده تا کنج حرم گریه کنم💔 دو قدم روضه بخوانم... دو قدم گریه کنم💔 😔
مینویسم... هر آنکس که میخواند یا میشنود بداند... شرمنده ام ازاینکه یک جان بیشتر ندارم تا در راه (عج) و نائب بر حقش امام (مدظله) فدا کنم ♥️ بخش از وصیت نامه ی شهید
کانال کمیل
اصلا درست نوکر تو بی گناه نیست😔 💔اماحسین(ع)حال دلم رو به راه نیست... @salambarebrahimm دل من لک زد
بیا خیال کنیم دستانمان بین ضریح گره خورده‌ اند!!! بیا خیال کنیم... کفش‌هایمان را از کفش‌ داری گرفته‌ ایم و... عقب‌ عقب قدم بر می‌ داریم و می‌گوییم: ولا جعل‌ الله آخر العهد منی لزیارتکم!
4_5987567551771574828.mp3
1.95M
درد دل جانسوز شهید علمدار😔 💔🌷شب جمعه و یادشهدا با ذکر
معصومِ مردمیم ! ولی در خفای خویش درگیر توبه های مدام و مکرریم... خودمو میگم
تاریخ تولد و تاریخ وفات دست خودت نیست ولی تاریخ تحول دست خودته... کی میخوای بشی؟ همونی که خدا می خواد؟! کمی به‌خودمون‌ این‌ حرفا رو بزنیم..
🌹شهید ابراهیم هادی ابراهیم همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت. بارها به من می گفت: 💓طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند 💓می گفت: این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره. بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن نداره 💓آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره
🌸 زینب اولین نفر از خانواده‌اش بود که با حجاب شد. اولین نفر بود که چادر رو انتخاب کرد و چادرش باعث کینه‌ی دشمن شد؛ منافقین تو یه کوچه‌ بعد از نماز مغرب و عشا آنقدر گره‌ی روسریش رو کشیدند تا به رسید در حالیکه فقط ۱۴ سال سن داشت. هشتم خردادماه سالروز تولد شهیده
زمان را تنظیم می کنیم به وقت عاشقی با شهدا ... مبادا فراموش کنیم عهدی را که با یاران بستیم ... رفقا ... پای عهدی که بستیم ، هستیم ...
در طلاييه 🌹 سه شهيد پيدا كرديم پاهايشان با سيم تلفن كلاف شده بود و دستهايشان از پشت بسته شده بود 🔺 خاک ها را كنار زدند متوجه شدند استخوانهای سينه و جمجمه اين بچه ها روی زمين كتاب شده است 🔺بعد معلوم شد كه دست و پای اين شهدای عزيز را قبل از شهادت بستند كنار هم خواباندند 🥀 با شنی تانک از روی سينه و جمجمه بچه ها رد شدند... ❓اين نوع جان كندن آسان است ؟ ❓كه انسان تقاضای بازگشت كند؟ ✅ اينجا سِری در كار است كه چنين جان كندن بسيار سخت و دشوار دوباره طلب می شود....!؟
پانزده شهید، بدون پلاک، صورت های متلاش شده، مانده بودند پنچاه متری خط عراق از روزهای اول جنگ بودند بعضی ها وسط میدان مین، بعضی ها گوشه و کنار سیم خاردارها. شناسایی تمام شده بود. مصطفی منطقه را دیده بود. برای عملیات آماده بودیم. قبول نمی کرد میگفت: « تا شهید هایی که تو خط موندن روعقب نیاریم، از عملیات خبری نیست » بیست روزی طول کشید. جمعشان کردیم، فرستادیم عقب. 🌷 📚 یادگاران ، جلد هشت
حالا دیگر دنیا با همه ی بزرگی اش؛ برایم کوچک شده! می توانم بگویم که دیگر کم آورده ام! باران که می بارَد دلتنگم... آفتاب که می تابد دلگیرم... انگار هیچ چیزی دیگر خوشحالم نمی کند نمی شود بیایی؟ قرارِ دل های بی قرار جمعه‌ دلم به هر بهانه‌ ای، بهانه‌ ی تو را می‌گیرد!
یادت باشه اول عج یادِ تو می کنه بعد تو یاد عج می افتی...
🌷 حسن آمریکایی جبهه‎ها را بشناسید
سر قبر نشسته بودم.. باران می آمد؛ روی سنگ قبر نوشته بود: 🌷شھید مصطفی احمدی روشن..🌷 از خواب پریدم! مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم. بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.. زد به خنده و شوخی گفت: بادمجون بم آفت نداره. ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم: کی شھید میشی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت : ۳۰سالگی.. باران می بارید؛ شبی که خاکش می کردیم.. همسر شھید مصطفی احمدی روشن
بعضی وقتا هم باید بشینی سر سجاده، بگی: خدا... لذت گناه کردن‌ رو ازم بگیر میخوام باهات رفیق شم...
راست می گفت؛ از گناه که بگذری از جانت هم راحت می گذری..!
‌‌ رفقا ... بیاید یجوری زندگی کنیم که‌ هرکی ما رو دید بگه بوی کربلا میدی ... بوی حسین (ع)...
خدایا با اینکه‌ این همه‌ گناه‌ کردیم‌‌ بازم مثلِ همیشه، انقدر آبرومون‌ رو حفظ میکنی که‌ همه‌ بهمون‌ میگن شبتون مهدوی یا علی
راهشان می‌طلبد " مرد " کیست ؟ تصویر کمتر دیده شده از شهیدی که در قبر خندید ...
شهيد رستگار فرمانده لشگر 10 سيدالشهدا(ع) بود و خانواده اش از اين سمت حاجی، هيچ اطلاعي نداشتند. يك روز، برادر او به منطقه آمد تا از او خبری بگيرد. حاج كاظم، قرار بود صحبتی برای نيروها داشته باشد. وقتی از جايگاه اعلام شد: « فرمانده لشگر 10 برای صحبت بيايند»، آقای رستگار بلند شد و به سمت جايگاه حركت كرد. برادرش از همه جا بی خبر، با دست اشاره می كرد كه « چرا در ميان جمعيت بلند شدی؟» حتما با خودش گفته بود: « برادرمان بی ملاحظه است و رعايت نظم و انضباط را نمی كند.» حاجی با اشاره جواب داد كه الان می نشينم. خلاصه صحبت ايشان آغاز شد و تا آخر جلسه، برادرشان متحير و سرگردان مانده بود. حاج كاظم به برادرش سفارش كرد كه جريان فرماندهی او را برای كسی نگويد. اگر چه خانواده اش بالاخره فهميدند.