eitaa logo
سلام بر امام شهدا
17 دنبال‌کننده
44 عکس
2 ویدیو
2 فایل
salam bar emame shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
📚کتاب راز انگشتر 📝 کتاب راز انگشتر راوی خاطرات به جا مانده از سعید بیاضی زاده،از شهدای مدافع حرم و روحانی کرمانی است که در سن 22 سالگی به شهادت رسید. در مدت حضور خود به‌عنوان نیروی تبلیغی-رزمی توانست ارتباط بسیار خوبی با رزمندگان مدافع حرم ایجاد کند و خاطرات خوشی را از خودش به یادگار بگذارد . خواندن این کتاب می‌تواند یکی از تجربه های خوب کتاب‌خوانی شما با موضوع «مقاومت و دفاع از حرم» باشد. 📗بخشی از کتاب میگفت: وقتی روضه امام حسین خونده میشه، میگیم ایکاش مابودیم و به کمک امام حسین میرفتیم؛ خب امروز هم همون روزه. از این مدل حرفها زیاد میگفت تا دلمان با رفتنش آشوب نشود. 🔸موضوع کتاب: روایت سبک زندگی شهید مدافع حرم 🔸ناشر: موسسه فرهنگی مطاف عشق 🔸قیمت: 15000 تومان 🔸شماره جهت سفارش: 09120515911 🔸کد سفارش (موقع سفارش این کد را اعلام کنید):0105
📣 تبادلات لیستی جبهه توزیع محتوای شهدایی 🔸کانال شهید احمد مشلب 🌐https://eitaa.com/AhmadMashlab1995 🔸کانال در آرزوی شهادت 🌐https://eitaa.com/love_shahid 🔸کانال آه ...(3نقطه) 🌐 https://eitaa.com/aah3noghte 🔸کانال عاشقان شهادت 🌐https://eitaa.com/asganshadt 🔸کانال شهید احمد علی نیری 🌐https://eitaa.com/shahid_ahmadali 🔸کانال علمدار عشق 🌐https://eitaa.com/Shahid_Alamdar 🔸کانال امام خامنه ای شهدا 🌐https://eitaa.com/khamenei_shohada 🔸کانال راه بهشتی 🌐https://eitaa.com/rahe_beheshti 🔸کانال رفقای محله ی عشق 🌐https://eitaa.com/Amiri_Hossein 🔸کانال آرشیو صفحات و محتوای شهدایی 🌐https://eitaa.com/jahadgarangomnam 🔸کانال شهید سید طاهر موسوی 🌐https://eitaa.com/shahidtahermoosavi 🔸کانال بصیرت انقلابی 🌐https://eitaa.com/basirat_ammar2 🔸کانال انصارالمهدی (عج) 🌐https://eitaa.com/ansaralmahdi312 🔸کانال محب الحسین 🌐https://eitaa.com/moohebolhosain 🔸کانال مسیر راه با شهدا 🌐https://eitaa.com/masirshahid 🔸کانال شمیم یاس ولایت 🌐https://eitaa.com/Shamime_Yas_Velayat 🔸کانال شهدا 🌐https://eitaa.com/shohada313 🔸کانال رستگاری 🌐https://eitaa.com/rastegaryi 🔸کانال عشق یعنی شهادت 🌐https://eitaa.com/shahadat12 🔸کانال شهدا رفتند اما چه کردیم؟ 🌐https://eitaa.com/shohadasharmandeheim 🔸کانال سلام بر امام شهدا 🌐https://eitaa.com/salambaremameshohada ✅بدون دریافت هزینه، به جبهه توزیع محتوای شهدایی بپیوندید تا در توزیع محتوای شهدایی سهیم باشید ✅شرط عضویت: به اشتراک گذاری محتوای مناسبتی شهدا ✅محتوای مناسبتی از ما، انتشار با نام خودتان، توسط شما یاعلی🌹
[ Photo ] 📚کتاب دعای عرفه 📝 کتاب دعای عرفه با مقدمه و شرح نویسنده معروف سید مهدی شجاعی است. این اثر ترجمه ای ادبی از دعای عرفه امام حسین (ع) همراه با متن عربی آن می باشد که به قلم شیوا و شیرین شجاعی نوشته شده است. با مطالعه این کتاب می توانید، به آگاهی و شناخت بهتری در جهت ابعاد مختلف روز عرفه و دعای عرفه برسید. همچنین متن دعای عرفه (ترجمه و متن عربی) نیز در این کتاب امده است. 📗بخشی از کتاب ...امام صادق علیه السلام که فرمودند:«اگر کسی در شب قدر آمرزیده نشد، تا شب قدر سال بعد، چشم امید تنها به روز عرفه می تواند داشته باشد.»... . اینکه امام حسین علیه السلام در چنین روز ارجمندی با خدای خود چه گفته و از خدای خود چه خواسته، قطعا خواندنی و شنیدنی است. 🔸موضوع کتاب: روز عرفه 🔸نویسنده: سید مهدی شجاعی 🔸ناشر: انتشارات نیستان 🔸قیمت: 3500 تومان 🔸شماره جهت سفارش نسخه چاپی: 02166408640/داخلی فروشگاه کد محصول 0105 🔸خرید نسخه الکترونیک کتاب https://fidibo.com/book/3841
[ Photo ] 🌺🍂🌺🍃🌺 🍂🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🔵آجر همسایه🔵 در حال ساختن منزل جدیدمان بودیم... یک روز که محمدعلی به برای کاری رفته بود، بنایی که برای ساخت خانه در حال کار کردن بود حدود ده الی دوازده عدد آجر از کنار خانه ی همسایه برداشت و برای پی ساختمان استفاده کرد. وقتی محمد علی از سر کار برگشت مشاهده کرد که چند عدد آجر کهنه در ساخت دیوار به کار رفته است! قضیه را که فهمید از بنا سوال کرد چرا این آجر ها را به کار برده ای؟ این آجر ها مال مردم و حرام است! ما می خواهیم در این خانه نماز بخوانیم! بنا گفت: خب به همان تعداد آجر ها سر جایش می گذاریم. محمد علی گفت: اصلا درست نیست و خودش دیوار را تا آخر خراب کرد و آن آجر ها را در آورد و سر جایش گذاشت. 📚کنگره سرداران و شهدای استانهای خراسان
💠منتظر... 💠 این آخری ها، انگار منتظر شهادت باشد، عجیب مصمم بود که نمازش را اول وقت بخواند. از ارومیه می آمدیم سمت مهاباد. یک هو گفت: بزن بغل. گفتم: چی شده ؟ گفت: وقت نمازه. گفتم: این جا وسط جاده امنیت نداره. اگه صبر کنی، یک ربع دیگه می رسیم، با هم می خونیم. گفت: همین جا وایستا نماز اول وقت بخونیم. اگه هم قراره توی نمازکشته بشیم، دیگه چی از این بالاتر؟ 📚یادگاران، جلد ۱۲، ص۸۵
🌺🍂🌺🍃🌺 🍂🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🔵دستمال🔵 قبل از عقد به من گفت: دعایی دارم که حتماً وقت عقد آن را برایم بخواه! وقتی برای عقد رفتیم، با فاصله از هم نشستیم. آن لحظات تمام دغدغه‌ام این بود که با این فاصله چطور به او بگویم که چه دعایی داشت؟ حتماً او هم نمی‌توانست با صدای بلند خواسته‌اش را بگوید! تا لحظاتی دیگر خطبه عقد جاری می‌شد و من از خواسته صالح بی‌خبر بودم! نمی‌دانستم چه کنم! در همین اثنا، خواهر آقاصالح جلو آمد و یک دستمال کاغذی تاشده به من داد و گفت این را داداش فرستاد. دستمال را باز کردم، روی دستمال برایم دعایش را نوشته بود: "دعا کن من شهید شوم…" یادم هست که قرآن در دست داشتم، از ته دل دعا کردم خدا شهادت را به صالح بدهد و عاقبتش به شهادت ختم شود.... 📚مدافعان حرم 🌷پاسدار شهید عبدالصالح زارع🌷
شهید سجاد طاهرنیا🌺 گفتم: واقعاً دوست نداری بمانی؟ گفت: چرا! ولی آرزو هم داشتم که اسمم بین مدافعین حرم باشد. من به صورتش نگاه نمی‌کردم چون خیلی دوستش داشتم و اگر نگاه می‌کردم، دلم به حالش می‌سوخت. گفتم حالا بمان اگر نروی بهتر است. دیدم گریه کرد و به التماس افتاد. من هم گریه‌ام گرفت. آخرش نتوانستم مقاومت کنم. گفتم باشد ایراد ندارد، حتی به شوخی هم گفتم نروی شهید شوی! خند‌ه‌اش گرفت. گفت: نه الان زود است. سایت سراج۸🌹 خبرگزاری رجا🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 📚موضوع مرتبط: #شهید_سجاد_طاهرنیا #شهید_مدافع_حرم #خاطرات 📆مناسبت مرتبط: تاریخ تولد #05_23 #jihad #martyr
شهید سجاد طاهر نیا🌷 یکی از دوستان آقا سجاد خاطره جالبی می‌گفت. تعریف می‌کرد که در دوره دبیرستان یکی از بچه‌های کلاس یک حرکتی می‌کند که معلم‌شان ناراحت می‌شود. وقتی سئوال می‌کند که چه کسی این کار را کرد، سجاد گردن گرفته بود. معلم گوشش را می‌گیرد و از کلاس اخراجش می‌کند. دوستانش به او گفته بودند چرا گردن گرفتی؟ گفت چون دوستم پدر نداشت و نمی‌خواستم ناراحت شود. این‌طور بچه‌ای بود. سجاد خودش خیلی رفیق داشت. حتی پدرش گفت شما اول درست را تمام کن، دانشگاه برو بعد هرکاری خواستی بکن، ولی می‌گفت من با این وضعیت بی‌بندوبار، دانشگاه نمی‌روم. سایت خوبان خبر🌹 خبرگزاری رجا🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 📚موضوع مرتبط: #شهید_سجاد_طاهرنیا #شهید_مدافع_حرم #خاطرات 📆مناسبت مرتبط: تاریخ تولد #05_23 #jihad #martyr
📚موضوع مرتبط: #عملیات_عاشورای_۳ #عملیات_دفاع_مقدس 📅مناسبت مرتبط: تاریخ عملیات #05_25 #jihad #martyr
📚موضوع مرتبط: #عملیات_عاشورای_۳ #عملیات_دفاع_مقدس 📅مناسبت مرتبط: تاریخ عملیات #05_25 #jihad #martyr
🌕نیت عاشقانه🌕 از «رضا» پرسيدم: تا به حال چند بار مجروح شده اي؟ تبسمی كرد و گفت: يازده بار! و اگر خدا بخواهد به نيت دوازده امام، در مرتبه ی دوازدهم شهيد می شوم.» او همان طور كه وعده داده بود، مدتي بعد در منطقه ي «شرهانی» به وسيله ی تركش خمپاره #راه_جاودانگی را در پيش گرفت. #سردار_شهيد_رضا_چراغی 📚 نوید شاهد 🌴 #کرامات_شهدا
📝 نمونه محتوا از کتاب خانواده پایدار #خانواده_پایدار #شهید_محسن_کلاهدوز #همسرداری #خاطرات_شهدا
#خانواده #سبک_زندگی_شهدا #رهبری #همسرداری #مطالعه #کتابخوانی #محصول_فرهنگی
💠نگه دار!💠 سوار بلیزر بودیم. می رفتیم خط. عراقی ها همه جا را می کوبیدند. صدای اذان را که شنید گفت « نگه دار نماز بخونیم. » گفتیم «توپ و خمپاره می آد، خطر داره. » گفت «کسی که جبهه می یاد، نماز اول وقت را نباید ترک کنه. » #شهید_حسن_باقری 📚یادگاران، جلد ۴، ص 19 #خاطره
🌺🍂🌺🍃🌺 🍂🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🔵این هدیه امام است🔵 سفره عقدمان با بقیه سفره ها فرق داشت! به جای آینه شمعدان، تفسیر المیزان را دور تا دور سفره چیده بودیم! برکتی که این تفسیر به زندگیمان می داد، می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد. برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم ولی فتح الله نگذاشت بازش کنیم! می گفت: «حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم، چگونه شب عروسیم چنین غذای گران قیمتی بدهم؟!» برنج ها را بسته بندی کردیم و به خانواده های نیازمند دادیم. وقتی برنج ها را می دادیم، فتح الله می گفت، این هدیه امام خمینی است. #شهید_فتح_الله_ژیان‌پناه 📚 فلش کارت دونیمه سیب, موسسه مطاف عشق #سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا #ارتباطات_اجتماعی
🕊🌾🕊🌱🕊🌿🕊🕊 🌱🕊🌿🕊🕊🌾 🕊🍃🕊🌿 🌴🕊🌱 🕊 #نیایش خدایا ! ما را ببخش. گناهانے ڪہ ما را احاطہ ڪردہ و خود از آن آگاهے نداریم. گناهانے را ڪہ می‌ڪنیم و با هزار قدرت عقل توجیہ می‌ڪنیم و خود از بدے آن آگاهے نداریم. خدایا ! تو آنقدر بہ من رحمت ڪردہ و آنچنان مرا مورد عنایت خود قرار داده‌اے ڪہ من از وجود خود شرم می‌ڪنم، خجالت می‌ڪشم ڪہ در مقابلت بایستم و خود را ڪوچڪتر از آن می‌دانم ڪہ در جواب این‌همہ بزرگوارے و پروردگارے تو را شڪر ڪنم و تشڪر را نیز نقصے و اهانتے بہ ساحت مقدست می‌دانم. 🌷شهید دڪتر چمران🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلااااااااااااااام عید همتون مبارک دلتون شاد شاد حاجاتتون روا
🌺🍂🌺🍃🌺 🍂🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🔵 عشق فرزند🔵 فاطمه، نُه ساله شده بود و برايش جشن تکليف گرفتيم. حاج رضا خيلی به اين چيزها اهميت می داد. برای فاطمه يک انگشتر خريد. چند ماه بعد، ماه مبارک رمضان بود و فاطمه همه روزه هايش را گرفت. آن وقت يک جفت النگو بهش هديه داد. تولد بچه ها هميشه يادش بود و برايشان هديه می خريد. تولد حضرت زهرا س هم می گفت: "امروز روز فاطمه و زهراست." و برای هر دوشان هديه می خريد. روز تولد حضرت محمّد ص هم برای محمّد جواد هديه می خريد... #شهيد_حاج_رضا_کريمی 📚هزار از بيست، ص۶۰ #سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا #تربیت_فرزند
💠تربت کربلا💠 اذان را گفته بودند، زود مهر برداشتم و رفتم برای نماز. برگشتم، مصطفی هنوز نیامده بود. مثل همیشه کله اش را کرده بود توی جامهری و مهرها را زیر و رو می کرد. دو تا مهر پیدا کرد، فوت کرد و یکی را داد دستم. گفتم «...این چیه؟» بشکن زد، گفت «...این مهر کربلاست. بگیر حالشو ببر.» خیلی وقت ها روی مهرها ننوشته بود «...تربت کربلا» می گفتم «...از کجا فهمیدی مال کربلاست؟» می گفت «...مهر کربلا از قیافه ش پیداست.» #شهيد_مصطفی_احمدی_روشن 📚يادگاران، جلد 22 كتاب ، ص 13 #خاطره
🎈🎈🎈🎈🎈 💣💣💣💣💣 🎃🎃🎃🎃🎃 👓👓👓👓👓 🎭 کو پدرت؟! 🎭 نزدیک عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود.👦 باید کوتاهش می‌کردم. مانده بودم معطل تو آن برهوت که جز خودمان کسی نیست، سلمانی از کجا پیدا کنم تا این که خبردار شدم که یکی از پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و صلواتی موها را اصلاح می‌کند سریع رفتم سراغش...🏃♂️ دیدم کسی زیر دستش نیست. طمع کردم و جلدی با چرب زبانی قربان صدقه‌اش رفتم و نشستم زیر دستش. اما کاش نمی‌نشستم...😔 چشمتان روز بد نبیند😰. با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می‌پریدم🕊 ماشین نگو تراکتور🚜 بگو! به جای بریدن ✂️ موها، غلفتی از ریشه و پیاز می‌کندشان! از بار چهارم، هر بار که از جا می‌پریدم با چشمان پر از اشک 😭 سلام می‌کردم. پیرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد. اما بار آخری کفری😠 شد و گفت:«تو چِت شده سلام می‌کنی. یک بار سلام می‌کنند.» گفتم:«راستش به پدرم سلام می‌کنم.» پیرمرد دست از کار کشید و با حیرت😳 گفت:«چی؟ به پدرت سلام می‌کنی؟ کو پدرت؟» اشک چشمانم را گرفتم و گفتم:«هربار که شما با ماشینتان موهایم را می‌کنید پدرم جلو چشمم می آد😔 و من به احترام بزرگ تر بودنش سلام می‌کنم!»😐 پیرمرد اول چیزی نگفت. اما بعد پس گردنی جانانه ای خرجم کرد و گفت:«بشکنه این دست که نمک نداره...»😡 مجبوری نشستم و سیصد، چهارصد بار دیگر به آقا جانم سلام کردم تا کارم تمام شد! 📚رفاقت به سبک تانک، ص۱۴ 😂 #خاطره_طنز 😂