#هرگز_فراموش_نمیشوی
#صفحه_1⃣
#ایستگاه_۱
اين كتاب در 70 ايستگاه #دعاى_ندبه را شرح مى كند:
اى خداى خوب من!
نام تو را بر زبان جارى مى كنم، دعا را با نام تو آغاز مى كنم، تو آن خدايى هستى كه بر بندگانت مهربان هستى و به آنان لطف فراوان دارى، تو را ستايش مى كنم و بر اين باورم كه خدايى جز تو نيست.
تو خداى مهربان و بخشنده هستى! تو در دنيا مهربانى خود را به همه انسان ها ارزانى مى كنى، انسان هاى مؤمن و كافر، همه از نعمت هاى تو بهره مند مى شوند و روزىِ تو را مى خورند، امّا در روز قيامت، مهربانىِ تو فقط براى مؤمنان خواهد بود.
هر كس كه خوبى هايى دارد، آن خوبى ها از خودش نيست، بلكه تو اين خوبى ها را به او داده اى. تو مهربان و بخشنده هستى، گناهان مرا مى بخشى، بارها مرا بخشيده اى، مهربانى تو را هر لحظه احساس مى كنم، من معصيتت را مى كنم، امّا تو روزى ام مى دهى و هرگز نااميدم نمى كنى. وقتى به تو پناه مى آورم، مرا پناه مى دهى، دلم را نمى شكنى، توبه ام را مى پذيرى... هر چه زيبايى به ذهنم مى آيد درباره تو مى گويم، تو را ستايش مى كنم كه تو سرچشمه همه خوبى ها هستى.
آمده ام و آماده ام تا دعا بخوانم، براى همين آداب دعا را مراعات مى كنم، حمد و ستايش تو را به جا مى آورم، اكنون بايد بر آخرين پيامبر تو درود بفرستم، اميد است كه تو رحمت خويش را بر من نازل كنى.
بر محمّد و آل محمّد درود مى فرستم، مى دانم كه تو اين برگزيدگان را بسيار دوست مى دارى، وقتى من بر آنان درود و صلوات مى فرستم به بركت آنان، وجود من از ناپاكى ها پاك مى شود، زنگارها از قلب من زدوده مى شود و آن وقت است كه آمادگى بيشترى خواهم داشت تا با تو سخن بگويم و تو را بخوانم.
@zohornzdikhst
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#ایستگاه_۲
#صفحه_2⃣
مى خواهم تو را به خاطر بهترين نعمت هاى تو سپاس گويم، آن نعمت چيست؟
نعمت هدايت.
تو انسان را آفريدى و او را گل سرسبد هستى قرار دادى، به فرشتگان فرمان دادى تا بر او سجده كنند، شيطان از اين فرمان تو سرپيچى كرد و قسم ياد كرد كه انسان را گمراه كند.
اين ماجرا در آغاز خلقت انسان بود. انسان، جلوه اى از كمال بى انتهاى تو بود، تو وقتى او را خلق كردى بر خود آفرين گفتى، شيطان هم حسادت ورزيد و راه سياهى را برگزيد و نافرمانى كرد.
تو گروهى از انسان ها را به عنوان دوستان خود برگزيدى و به آنان مقام "نبوّت" و "امامت" دادى تا راهنماى ديگران باشند.
تو هرگز انسان را بدون راهنما رها نكردى، اين چيزى است كه تاريخ به آن گواهى مى دهد، اين يك جريان هميشگى بوده است. همواره پيامبران و امامان، مسير رستگارى را براى انسان ها آشكار كرده اند. اين قانون توست: هميشه و همواره، راه حق براى كسى كه بخواهد آن را بپيمايد، روشن و واضح بوده است.
@zohornzdikhst
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#ایستگاه_۲
#صفحه_3⃣
بار ديگر تو را حمد و ستايش مى كنم، در آغاز سخن تو را به خاطر همه نعمت هايت ستايش نمودم، اكنون تو را به خاطر اين برنامه اى كه براى هدايت انسان قرار داده اى، ستايش مى كنم:
"برنامه فرستادن پيامبران و جانشينان آنان".
تو همواره عدّه اى از انسان ها را به عنوان دوست خود برگزيدى و آنان را براى خودت خالص گرداندى، تو مى خواستى آنان دين و آيين يكتاپرستى را براى ديگران بازگو كنند، براى همين آنان را از هر عيب و نقصى پاك گرداندى. تو اين گونه به آنان لطف نمودى، پس آنان بندگان مخلص تو شدند و اين لياقت را پيدا كردند كه مردم را راهنمايى كنند.
پيامبران براى هدايتگرى به پا خاستند و يكى بعد از ديگرى اين مأموريّت را انجام دادند، آنان در اين راه سختى هاى زيادى را تحمّل كردند، جاهلان با آنان دشمنى ها نمودند، به آنان سنگ زدند و ديوانه خطابشان كردند و عدّه اى از آنان به شهادت رسيدند و خونشان بر روى زمين ريخته شد...
آنان در اين سختى ها صبر و شكيبايى نمودند. تو پاداش صبر آنان را در اين دنيا قرار ندادى، تو بهشت را كه نعمتى ابدى و بادوام است براى آنان آماده نمودى و از آنان عهد گرفتى كه در اين دنيا، زهد پيشه كنند و به جلوه هاى دل فريب دنيا دل نبندند. آنان نيز به اين عهد تو وفادار ماندند و راه زهد را در پيش گرفتند.
@zohornzdikhst
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#ایستگاه_دو
#صفحه_4⃣
من دوست دارم بدانم كه تو در كجا از آنان چنين عهدى گرفتى؟ گويا اين عهد و پيمان، در "عالَم ذَرّ" بوده است. در اينجا من آيه 172 سوره اعراف را مى خوانم:
(وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ... أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى...).
در اين آيه از روز مهمى سخن مى گويى، روزى كه تو از كمرِ آدم(ع)، همه فرزندان او را برانگيختى و آنان را بر خودشان گواه گرفتى و چنين گفتى: "آيا من پروردگار شما نيستم؟".
آنان همه گفتند: "آرى، ما گواهى مى دهيم كه تو پروردگار ما هستى".
به راستى آن روز چه روزى بود؟
روز ميثاقِ بزرگ!
عالَم ذرّ!
وقتى حضرت آدم(ع) را آفريدى، فرزندان او به صورت ذرّه هاى كوچكى آفريدى و با آنان سخن گفتى. آنان تو را شناختند. آن روز، روز ميثاق بزرگ بود. "ذَرّ" به معناى "ذرّات ريز" مى باشد، براى همين به آن مرحله از خلقت بشر، "عالم ذَرّ" مى گويند.
تو در عالم ذَرّ از دوستانت پيمان گرفتى تا وقتى به اين دنيا آمدند زهد پيشه كنند و شيفته دنيا و جلوه هاى آن نشوند.
@zohornzdikhst
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#ایستگاه_دو
#صفحه_ 5⃣
تو هيچ كدام از دوستان خودت را به اندازه محمّد و آل محمّد(عليهم السلام)دوست ندارى، تو مقامى بس بزرگ به آنان داده اى و آنان را بر همه پيامبران برترى داده اى. شنيده ام وقتى اراده كردى كه جهان هستى را بيافرينى، ابتدا نورِ آنان را آفريدى.
نورِ آنان، اوّلين آفريده توست. آن روزى كه تو نورِ آنان را آفريدى، هنوز هيچ آفريده اى، حتّى زمين و آسمان ها به وجود نيامده بود، آنان بودند و حمد و ستايش تو را مى گفتند.
چهارده هزار سال بعد از آن، تو عرش خود را آفريدى، آن وقت، نور آنان را در عرش خود قرار دادى.
سخن من درباره خلقت نورِ آنان مى باشد، هزاران سال بعد، تو زمين را آفريدى و بعد از سال هاى سال، جسم آنان را خلق كردى.
تو قبل از آنكه جسم آنان را در اين دنيا بيافرينى از آنان عهد گرفتى كه وقتى به اين دنيا بيايند زهد پيشه كنند. وقتى آنان در مقام نورانيّت بودند اين سخن تو را پذيرفتند و تو مى دانستى كه آنان به اين عهد، وفا مى كنند و اين گونه بود كه آنان را بر همه برترى دادى و مقامشان را بالا بردى.
@zohornzdikhst
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#ایستگاه_دوم
#صفحه_6⃣
پيامبر اسلام هم از مالِ دنيا چيزى براى خود نياندوخت و بارها گرسنگى مى كشيد و در سختى ها شكيبايى مى كرد.
على(ع)كه جانشين او بود، زندگى زاهدانه اى داشت. على(ع)مى خواست به آن عهدى كه با تو بسته است وفا كند. تاريخ هرگز ماجراى شبى كه او مهمانِ دخترش شده بود را فراموش نمى كند:
شبِ نوزدهم ماه رمضان سال چهل هجرى بود، على(ع)نماز را در مسجد كوفه خواند و سپس به خانه دخترش رفت تا در آنجا افطار كند.
دختر همراه با پدرش، كنار سفره افطار نشست. على(ع)نگاهى به سفره كرد و گفت: "دخترم! تا به حال كى ديده اى كه من بر سر سفره اى بنشينم كه در آن دو نوع خورشت باشد؟ من افطار نمى كنم تا تو يكى از اين خورشت ها را بردارى!".
مگر در سفره اى كه على(ع)كنار آن نشسته بود، چه بود؟
يك قرص نان، يك ظرف شير و مقدارى نمك.
منظور على(ع)از دو نوع خورشت چه بود؟ على(ع)شير و نمك را دو خورشت مى دانست. دختر يا بايد شير را برمى داشت يا نمك را. او به خوبى مى داند كه نمك را نمى تواند بردارد، او شير را از سر سفره برداشت و آن گاه على(ع)افطار كرد.
على(ع)حاكم عراق و حجاز و يمن و مصر و ايران بود، هزاران سكّه طلا به خزانه حكومت او مى آمد، ولى او اين گونه زندگى كرد و بر سر سفره اى كه هم شير و هم نمك بود ننشست و غذايى به غير از نان جو نخورد.
اكنون كه من در انتظار ظهور مهدى(عج)هستم، بايد بدانم كه زندگى مهدى(عج)هم اين گونه خواهد بود، او نيز با خدا عهد بسته است كه زهد پيشه كند، وقتى او به حكومت برسد و عدالت را در جاى جاى جهان برپا كند، نان جو مى خورد ...
@zohornzdikhst
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#صفحه_7⃣
تو از دوستانت عهد گرفتى كه زهد پيشه كنند، آنان الگوى من هستند، از من خواسته اى كه از آنان پيروى كنم، زندگى آنان به من هشدار مى دهد كه از عشق به دنيا پرهيز كنم، دلبستگى به دنيا، بزرگ ترين دشمن سعادت من است.
اكنون به حال خود نظر مى كنم، آيا من پيرو دوستان تو هستم؟ راه من كدام است؟ وقتى دل من از عشق به دنيا پر شده است و تلاش مى كنم تا ثروت بيشترى براى خود جمع كنم، فريب شيطان را خورده ام و راه او را رفته ام.
بهره گيرى از نعمت هاى حلال دنيا، بد نيست، امّا دل بستن به آن بد است، زهد اين است كه وقتى من ثروتى را از دست مى دهم غمناك نشوم و وقتى ثروتى را به دست مى آورم به آن دلبسته نشوم.
من كى بيدار خواهم شد؟ وقتى كه مرگ به سراغم آيد، آن روز من بايد همه ثروت و دارايى خود را بگذارم و از اين دنيا بروم، آن وقت مى فهمم كه حقيقت دنيا، چيزى جز بازى نبوده است و فقط زندگى آخرت است كه زندگى واقعى است، زندگى آخرت، هرگز تمام شدنى نيست و ابدى است.
@zohornzdikhst
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#ایستگاه_دوم
#صفحه_8⃣
دوستان تو مى دانستند كه قدر و ارزش انسان چقدر است. درجه وجودى من از تمام جمادات بالاتر است، چرا من خودم را به مشتى طلا يا سنگ و آجر و... مى فروشم؟
وقتى من بفهمم تو چه عظمتى در وجودم قرار داده اى، ديگر دلبسته اين دنيا نمى شوم و از عشق به دنيا، آزاد مى گردم، آن وقت ديگر، حسرتِ ثروت بيشتر نخواهم داشت، زهد واقعى را تجربه خواهم كرد.
خدايا! روح تشنه مرا از اين قطره هاى كوچك آزاد كن! كارى كن كه من بفهمم: تو دلى به من داده اى كه همه درياها در آن، قطره اى بيش نيستند! از تو مى خواهم به من بفهمانى كه ارزش دل من از همه جهان هستى بالاتر است. اگر من اين گونه شوم، ديگر براى دنيا شادمان نمى شوم و وقتى آن را از دست بدهم، رنج نمى برم، من از عشق به قطره ها آزاد مى شوم زيرا هزاران دريا را در آغوش دارم، آنگاه ديگر براى چه غم و اندوه داشته باشم؟ از اين كه دنيا را از من گرفته اند، غصّه نمى خورم و اندوهناك نمى شوم، چرا كه من به ارزش خود پى برده ام، من به آرامش رسيده ام.
@zohornzdikhst
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#ایستگاه_سه
#صفحه9⃣
تو مى دانستى دوستانت به عهد تو وفا مى كنند و در دنيا زهد پيشه مى كنند، براى همين تو آنان را مقرّب درگاه خود قرار دادى و نام و ياد آنان را بلندمرتبه گرداندى.
تو آنان را بر ديگران برترى دادى و مقامشان را بالا بردى. نام آنان را در كتاب هاى آسمانى خويش ذكر كردى، براى مثال در تورات و انجيل از محمّد و آل محمّد(عليهم السلام)ياد نمودى و همه را با مقام والاى آنان آشنا ساختى.
در ميان دوستان تو، گروهى به مقام پيامبرى رسيدند و گروهى هم جانشينان پيامبران بودند، تو فرشتگان را نزد پيامبران فرستادى تا سخن تو را به آنان نازل كنند، تو علم و دانش خود را به آنان عطا نمودى. تو آنان را راه نزديك شدن بندگانت به خودت قرار دادى و آنان را وسيله كسب رضايت خودت معرّفى نمودى.
تو كمال انسان ها را در رسيدن به رضاى خودت قرار دادى و از انسان ها خواستى تا براى رسيدن به رضاى تو، آن راهى را كه تو قرار دادى بپيمايند.
در آيه 35 سوره مائِده چنين مى خوانم:
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ...).
در اين آيه از من مى خواهى تا تقوا پيشه كنم و وسيله اى براى نزديك شدن به تو بياورم. مى دانم كه نماز، روزه، زكات و كمك به نيازمندان و... مرا به تو نزديك مى كند، امّا بهترين وسيله براى نزديك شدن به تو چيست؟
تو پيامبران و امامان را بهترين وسيله براى كسب رضايت خودت قرار دادى. در هر زمان يكى از آنان را نماينده خودت در روى زمين قرار دادى.
@zohornzdikhst
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#ایستگاه_سه
#صفحه0⃣1⃣
روزى از روزها، موسى(ع)از مكانى عبور مى كرد، نگاهش به مردى افتاد كه دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرده بود و دعا مى كرد، موسى(ع) از كنار او عبور كرد و بعد از مدّتى، بار ديگر، موسى(ع)از آنجا عبور كرد، او ديد كه آن مرد هنوز دعا مى كند و دست هايش رو به آسمان است و اشك در چشمان خود دارد، گويا هنوز حاجت او روا نشده است.
در اين هنگام تو با موسى(ع)چنين سخن گفتى: "اى موسى! او هرچقدر مرا بخواند و دعا كند، من دعايش را مستجاب نمى كنم، اگر او مى خواهد من صدايش را بشنوم و حاجتش را روا كنم بايد به دستور من عمل كند، من دستور داده ام تا بندگان من از راهى كه گفته ام مرا بخوانند. اين مرد هم بايد از راه ايمان به سوى من بيايد، نه اين كه راه ديگرى را بپيمايد و از راه ايمان روى برگرداند".
اين ماجرا نشان مى دهد كه تو دوست دارى تا بندگانت از راهى كه تو مشخّص كرده اى به سوى تو بيايند. امروز هم مهدى(عج)حجّت و نماينده توست. من با قبول ولايت او مى توانم به تو نزديك و نزديك تر شوم، مهدى(عج)پيشواى من است، اگر به سوى او بروم، به هدايت، رهنمون مى شوم و سعادت دنيا و آخرت را از آنِ خود مى كنم.
هر كس مى خواهد به سوى تو بيايد، بايد به سوى مهدى(عج)رو كند، فقط از راه او مى توان به تو رسيد. هر كس با او بيگانه باشد، هرگز به مقصد نخواهد رسيد.
آرى، تو هرگز انسان ها را تنها نگذاشته اى. همواره براى آنان رهنمايى قرار دادى تا راه رسيدن به تو روشن و آشكار باشد. اين برنامه تو براى هدايت انسان بود و من تو را براى اجراى اين برنامه، ستايش مى كنم.
@zohornzdikhst
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#ایستگاه_چهار
#صفحه_1⃣1⃣
? ايستگاه 4
اين برنامه تو براى هدايت انسان ها بود. اكنون وقت آن است كه از پنج پيامبر تو ياد كنم:
ابتدا سخن از آدم(ع)به ميان مى آيد: "تو آدم(ع)را در بهشت جاى دادى، سپس او را از بهشت بيرون نمودى".
وقتى كه آدم(ع)را آفريدى به فرشتگان فرمان دادى كه بر او سجده كنند، همه فرمان تو را پذيرفتند، امّا شيطان نافرمانى كرد و بر آدم(ع)سجده نكرد. شيطان از فرشتگان نبود، او از گروه جنّ بود، وقتى كه جنّ ها در زمين نابود شدند، تو شيطان را به آسمان ها و ميان فرشتگان بردى. شيطان سال هاى سال، عبادت تو را مى كرد، امّا در اين امتحان بزرگ مردود شد.
بعد از آن تو به آدم(ع)چنين گفتى: "اى آدم! همراه با همسرت، حوّا در بهشت ساكن شويد و از نعمت هاى زيباى آن استفاده كنيد ولى هرگز نزديك درخت ممنوعه نشويد".
آدم(ع)وارد بهشت شد و شيطان در پى وسوسه او بود.
* * *
آن بهشت كجا بود؟
آن بهشتى كه آدم(ع)در آنجا بود، بهشت جاودان نبود، زيرا اگر كسى وارد آن بهشت شود، هرگز از آنجا خارج نمى شود. بهشت واقعى، منزلگاه بندگانِ خوب توست.
معلوم مى شود آن بهشتى كه آدم(ع)در آن منزل كرده بود، بهشت دنيايى بوده است. در زبان عربى، به "بهشت"، "جنّت" مى گويند. جنّت، باغى است كه درختان بلندى دارد، به بهشت جاودان هم جنّت مى گويند زيرا در آنجا درختان سر به فلك كشيده اند.
آدم و حوّا در آن باغ زيبا منزل كردند، آن ها زندگى خويش را آغاز نمودند، امّا شيطان بى كار ننشست، او تصميم گرفت تا آنان را وسوسه كند تا از ميوه آن درخت ممنوعه بخورند، پس نزد آنان آمد و گفت: "اگر شما از ميوه آن درخت بخوريد، يا فرشته خواهيد شد يا زندگى جاويد خواهيد داشت. به خدا قسم، من خير و صلاح شما را مى خواهم".
آدم و حوّا هرگز فكر نمى كردند كسى به نام تو، سوگند دروغ ياد كند، آنان لحظه اى غافل شدند و از ميوه آن درخت خوردند و تو آنان را از بهشت بيرون كردى.
@zohornzdikhst
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#صفحه_2⃣1⃣
آيا آدم با خوردن ميوه درخت ممنوعه، گناهى انجام داد؟ مگر پيامبران معصوم نيستند؟ چگونه مى شود كه او پيامبر باشد و گناه انجام دهد؟
اين همان سؤالى است كه مأمون (خليفه عبّاسى) از امام رضا(ع)پرسيد و امام در پاسخ گفت: "وقتى آدم در بهشت بود، هنوز پيامبر نشده بود و خوردن ميوه درخت ممنوعه، گناهى بزرگ نبود كه موجب عذاب دوزخ بشود، بعد از آن كه، آدم از بهشت رانده شد، خدا او را برگزيد و پيامبر خود قرار داد و او در آن لحظه، از نعمتِ عصمت برخوردار شد و آدم ديگر گناهى (كوچك يا بزرگ) نكرد".
در اينجا مثالى را مى نويسم: وقتى پزشك به بيمار خود مى گويد: "تو نبايد گوشت قرمز بخورى"، اگر اين بيمار، گوشت قرمز خورد، آيا گناه بزرگى انجام داده است؟ نه، او فقط به خودش ضرر زده است.
تو به آدم فرمان دادى: "اى آدم! من تو را در اين بهشت دنيايى جاى داده ام، اگر مى خواهى اينجا بمانى، نبايد از آن ميوه بخورى!"، وقتى آدم از آن ميوه خورد، از بهشت رانده شد، اين نتيجه كار آدم(ع)بود.
وقتى آدم(ع)از بهشت رانده شد، بسيار ناراحت بود كه چرا فريب شيطان را خورده است، غصّه بر قلب آدم(ع) هجوم آورد، دلش گرفت، اشك از چشمانش جارى شد و تو جبرئيل را به زمين فرستادى تا با او چنين سخن بگويد:
ــ اى آدم! آيا مى دانى وقتى خدا مى خواست تو را خلق كند به ما چه گفت؟
ــ من نمى دانم.
ــ خدا به ما فرشتگان گفت: "مى خواهم خليفه خود را روى زمين قرار دهم".
ــ منظورت از اين سخن چيست؟
ــ خدا به ما نگفت: "مى خواهم خليفه خود را در بهشت قرار بدهم"، خدا به ما گفت: "مى خواهم خليفه خود را روى زمين قرار بدهم"، يعنى از اوّل هم قرار بود تو در اين دنياى خاكى زندگى كنى و در اينجا خليفه خدا باشى!
آدم(ع)لحظاتى فكر كرد و فهميد اگر او در آن بهشت مى ماند خليفه تو نبود، او بايد اينجا باشد تا بتواند خليفه تو باشد. او آرام شد و راز خلقت خود را فهمید.
@zohornzdikhst
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#ایستگاه_پنج
#صفحه_3⃣1⃣
آرى، تو مى خواستى انسان در همين دنياى خاكى زندگى كند، دنيايى كه همه محدوديّت ها و تضادها را دارد، انسان در جستجوى روزى خود باشد، زحمت بكشد، جايى كه آدم در آن بود، همه چيز براى او آماده بود، زندگى آنجا، زندگى بهشت گونه بود، در آنجا انسان نمى توانست كمال خود را بيابد.13
انسان كه خوى حيوانى دارد، بايد در اين دنيا زندگى كند، رشد كند، خوى حيوانى خود را كنترل كند تا از فرشته بالاتر رود.
انسان واقعى در اين دنيا معنا پيدا مى كند، اگر انسان در بهشت بود، هرگز لياقت ها و شايستگى هاى او نمايان نمى شد. تو از اوّل اراده كرده بودى كه انسان در اين دنيا باشد.
آرى، با رانده شدنِ آدم از بهشت، انسان متولّد شد، انسان بودنش كامل شد و اين راز بزرگ خلقتِ انسان است كه بسيارى از آن غافل مانده اند.
زيبايى هاى انسان در سختى هاى اين دنيا جلوه گر مى شود، انسانى كه همه سختى ها را به جان مى خرد تا نام و ياد تو زنده بماند، اين زيباترين تصوير آفرينش است كه تو دوست داشتى آن را به نمايش بگذارى.
تو انسان را آزاد و مختار آفريدى، راه حق و راه باطل را به او نشان مى دهى، تو هيچ انسانى را مجبور به پذيرش حق نمى كنى، تو فقط زمينه هدايت را فراهم مى كنى، اين خود انسان است كه بايد راه خودش را انتخاب كند. اين دنيا هم محلّ نمايش حقيقتِ انسان هاست، عدّه اى راه شيطان را برمى گزينند و به ظلم و ستم مى پردازند، عدّه اى هم راه هدايت را انتخاب مى كنند.
@zohornzdikhst
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#ایستگاه_پنج
#صفحه_4⃣1⃣
نوح(ع)دومين پيامبرى است كه از او ياد مى شود: "تو نوح(ع) را بر كشتى خود سوار كردى، با او و يارانش مهربانى نمودى و آنان را از هلاكت نجات دادى".
آرى، تو نوح(ع)را براى هدايت كسانى فرستادى كه به بت پرستى روى آورده بودند. نوح(ع)سال هاى سال، آنان را به يكتاپرستى فرا خواند و از آنان خواست تا از بت پرستى دست بردارند. در اين مدّت، كمتر از هشتاد نفر به او ايمان آوردند. وقتى نوح(ع)از هدايت آنان نااميد شد، آنان را نفرين كرد. اينجا بود كه به او دستور دادى كه كشتى بسازد و تو او را در چگونه ساختن آن يارى كردى، كشتى نوح(ع)بايد در مقابل طوفان سهمگينى كه قرار بود فرا رسد، مقاوم باشد، پس جبرئيل را فرستادى تا به او در اين امر يارى رساند.
مدّت زيادى گذشت، كار ساختن كشتى به پايان رسيد. نوح(ع)در انتظار فرا رسيدن وعده تو بود. تو به او گفته بودى كه هر وقت از تنور خانه ات، آب جوشيد بدان كه وعده من فرا رسيده است. (خانه نوح(ع)در محلّ مسجد كوفه است و جاىِ آن تنور امروزه در وسط مسجد كوفه كاملاً مشخّص است و در آنجا حوض آبى ساخته اند).
زن نوح(ع)از كافران بود و به او ايمان نياورده بود، روزى، زن نوح(ع)براى پختن نان سراغ تنور رفت، ديد كه از تنور آب مى جوشد، او تعجّب كرد و ماجرا را به نوح(ع)خبر داد، نوح(ع)فهميد كه وعده عذاب فرا رسيده است، او به يارانش خبر داد تا سوار بر كشتى شوند.
@zohornzdikhst
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#ایستگاه_پنج
#صفحه_5⃣1⃣
هنوز هيچ خبرى نشده بود، همه چيز عادى بود، مردم به كارهاى آنان مى خنديدند و مى گفتند: اين ها امروز ديگر واقعاً ديوانه شده اند!
ياران نوح(ع)نزديك به هشتاد نفر بودند، همه سوار كشتى شدند. به فرمان تو، باران سيل آسا از آسمان باريد، رود فرات طغيان كرد، آب روى زمين بالا آمد و كشتى بر روى آب قرار گرفت، اين همان طوفانى بود كه تو وعده آن را داده بودى. كشتى نوح(ع)مانند كوهى محكم و استوار، در ميان موج ها شروع به حركت كرد.
نوح(ع)از بالاى كشتى نگاه كرد، پسرش كنعان را ديد كه از دامنه كوهى بالا مى رود، گاهى مى افتد و گاهى بلند مى شود. كنعان به ظاهر ايمان آورده بود، امّا ايمان او واقعى نبود، قلب او از نور ايمان خالى بود.
نوح(ع)پسرش را با دنيايى از عاطفه و احساس صدا كرد و به او گفت:
ــ پسرم! بيا با ما سوار كشتى شو و با كافران مباش!
ــ من به بالاى كوه پناه مى برم، اين كوه مى تواند مرا از غرق شدن نجات دهد.
ــ امروز روز عذاب اين كافران است، جز لطف خدا، هيچ چيز نمى تواند تو را از اين عذاب برهاند.
پسر نوح خيال مى كرد كه آن كوه مى تواند او را نجات دهد، او از روى لجاجت سخن پدر را نپذيرفت، همين طور كه او از كوه بالا مى رفت، موجى آمد و نوح(ع)ديگر او را نديد، او در آب غرق شد.
طوفان سهمگين همه زمين را فرا گرفت، آب همه قلّه هاى بلند را هم فرا گرفت. نوح(ع)زمام كشتى را به تو سپرده بود و آب و طوفان، كشتى را به هر سو مى برد، هفت روز گذشت، ديگر وقت آن بود كه نوح(ع)و يارانش زندگى جديدى را روى زمين آغاز كنند.
به زمين وحى كردى كه آب خود را فرو ببرد و آسمان باران را قطع كند، آب ها در زمين فرو رفت و كشتى بر زمين نشست و آن بندگان خوب تو، زندگى را در روى زمين آغاز كردند.
@zohornzdikhst
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#ایستگاه_شش
#صفحه6⃣1⃣
سومين پيامبرى كه به ماجراى او اشاره مى شود، ابراهيم(ع) است. او الگوى يكتاپرستى است، تو از او امتحانات فراوانى گرفتى و او در همه آنها موفّق و سربلند بيرون آمد.
او در مقابل بُت پرستى قيام كرد، به بتكده شهر بابل رفت و همه بُت ها را نابود كرد و حاضر شد در آتش انداخته شود، امّا دست از يكتاپرستى برنداشت، تو از او خواستى تا زن و فرزندش را در سرزمين خشك و بى آب مكّه ساكن كند و او نيز چنين كرد.
از او خواستى تا فرزندش اسماعيل را قربانى كند و او فرزندش را به قربانگاه برد و آماده شد تا او را براى تو فدا كند، وقتى ديدى كه او در انجام دستور تو، هيچ كوتاهى نمى كند، گوسفندى برايش فرستادى تا آن گوسفند را به جاى فرزندش قربانى كند.
وقتى ابراهيم(ع)از همه آن امتحانات، سربلند بيرون آمد، تو مقام امامت را به او عنايت كردى، مقامِ امامت، بالاتر از مقامِ پيامبرى است، مقام امامت، آخرين سير تكاملى ابراهيم(ع)بود.
روزى از روزها با ابراهيم(ع)اين گونه سخن گفتى: اى ابراهيم! من تو را به عنوان دوست خود انتخاب كردم، زيرا در تو چهار چيز ديدم:
1⃣ تو خيلى مهمان نواز بودى و مهمان خود را گرامى مى داشتى.
2⃣ من به تو دستور دادم كه فرزندت، اسماعيل را در راه من قربانى كنى و تو تسليمِ دستور من شدى و فرزند دلبندت را به قربانگاه بردى.
3⃣ آن روز كه بت پرستان مى خواستند تو را به جُرم يكتاپرستى در آتش بياندازند، دست از ايمان و عقيده خود برنداشتى و بر توحيد من باقى ماندى و حاضر شدى در آتش بسوزى، امّا به من شرك نورزى.
4⃣ من به قلب تو نگاه كردم، ديدم كه در قلب تو، فقط محبّت من جاى دارد
آرى، آن روز، ابراهيم(ع)فهميد كه تو، اين چهار ويژگى او را پسنديده اى و رمز انتخاب او براى مقام "خليل الله"، اين چهار ويژگى بوده است.
@zohornzdikhst
#شرحی_بردعای_ندبه
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#صفحه_7⃣1⃣
وقتى تو مقام امامت را به ابراهيم(ع)عطا كردى، او از تو حاجتى را طلبيد. در آيه 84 سوره "شعرا" حاجت او را چنين مى خوانم:
(وَاجْعَلْ لِي لِسَانَ صِدْق فِي الاَْخِرِينَ).
"خدايا! براى من در ميان آيندگان، نامى نيكو برجاى بگذار".
او از تو خواست تا يادش براى هميشه زنده بماند و راه و روش او در ميان آيندگان ادامه يابد.
آيا تو اين دعاى ابراهيم(ع)را مستجاب كردى؟
آرى، تو اين دعاى او را مستجاب كردى. در آيه
سوره "مريم" چنين مى خوانم:
(وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْق عَلِيًّا).
تو نسلى پر از خير و بركت به ابراهيم(ع)و خاندان او عنايت كردى، از رحمت خاص خود به آنان عطا نمودى و براى آنان نام نيك و مقام برجسته اى در ميان همه امّت ها قرار دادى.
سخن مهمى از پيامبر به ما رسيده است. در آن سخن، اشاره شده است كه منظور از واژه "علىّ" در اين آيه، "علىّ بن ابى طالب" است.
ابراهيم(ع) از تو مى خواهد به او "نام نيك" عطا كنى. تو هم خواسته او را "على" قرار دادى.
به اين مثال دقت مى كنم: "ديروز پارسا آمد". اگر واژه "پارسا"، نام شخص باشد، معناى آن اين مى شود كه كسى كه نامش پارسا است، آمد، اگر اين واژه يك صفت باشد، معنا چنين مى شود: "كسى كه پرهيزكار است و از گناه دورى مى كند، آمد".
در آيه 50 سوره "مريم" واژه "على" آمده است: (...وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْق عَلِيًّا).
قرآن مى گويد ما آن "نام نيك" را "على" قرار داديم، واژه "على" به معناى كسى است كه مقامى بزرگ دارد. (على، دقيقاً به معناى بزرگ است).
اگر اين واژه را به معناىِ صفت بگيريم، معنا چنين مى شود: "ما آن نام نيك را بزرگ قرار داديم". ابراهيم(ع)از تو خواست كه به او در آيندگان "نام نيك" عطا كنى و تو هم نام نيك او را بزرگ و با عظمت قرار دادى تا همگان او را با احترام ياد كنند.
اگر به حديث پيامبرتوجّه كنيم ديگر بايد واژه "على" را به معناى اسم شخص بگيريم و معنا چنين مى شود: "ما آن نام نيك را على بن ابى طالب قرار دادیم
@zohornzdikhst
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#ایستگاه_شش
#صفحه_8⃣1⃣
ابراهيم(ع)مى دانست كه انسان ها نياز به الگويى دارند كه به او اقتدا كنند، او از تو خواست تا نام و ياد او را در آينده زنده نگاه دارى و از نسل او كسى قرار بدهى كه مرام و آيين او را زنده نگاه دارد. اين دعاى ابراهيم(ع)بود، تو هم دعاى او را مستجاب كردى و از نسل او، على(ع)را برگزيدى و او را جانشين آخرين پيامبر خود قرار دادى.
على(ع)كسى بود كه با رشادت، شجاعت و صبر خود، دين حق را زنده نگاه داشت. اگر على(ع)نبود، همه زحمت هاى محمّد(صلى الله عليه وآله)از بين رفته بود و آيين يكتاپرستى نيز از بين مى رفت و ديگر يادى از ابراهيم(ع)هم باقى نمى ماند.
دشمنان اسلام و منافقان مى خواستند ريشه اسلام را از جاى بركنند، قرآن را نابود كنند و آيين يكتاپرستى را از بين ببرند. اين على(ع) بود كه از دين تو پاسدارى كرد و باعث شد نام و ياد ابراهيم(ع)زنده بماند. اين تو بودى كه على(ع)را برگزيدى و به او مقام امامت دادى و او را جانشين محمّد(صلى الله عليه وآله)قرار دادى.
تو ابراهيم(ع)را به عنوان دوست خودت انتخاب كردى و او از تو "نام نيك" در ميان آيندگان تقاضا كرد و تو على(ع)را برگزيدى و اين گونه دعاى ابراهيم(ع)را مستجاب کردی.
#دعای_ندبه
@zohornzdikhst
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#ایستگاه_هفت
#صفحه_9⃣1⃣
چهارمين پيامبرى كه از او سخن به ميان مى آيد موسى(ع)است. "تو از درختى با او سخن گفتى و برادرش هارون را وزير و كمك او قرار دادى".
موسى(ع)در مصر به دنيا آمد و در كاخ فرعون بزرگ شد، وقتى او به سنّ جوانى رسيد، حادثه اى براى او پيش آمد و ناچار شد از مصر فرار كند. او از مصر به "مَديَن" آمد. مدين، نام منطقه اى در شام (سوريه) بود.
او با شعيب(ع)كه پيامبرى از پيامبران بود، آشنا شد و با دختر او ازدواج كرد. موسى(ع)از مال و ثروت دنيا هيچ چيز همراه خود نداشت، براى همين شعيب(ع)به او گفت: "مهريه دخترم اين است كه هشت سال براى ما گوسفندان را به چرا ببرى".
موسى(ع)پذيرفت، او هشت سال براى آنان چوپانى كرد، دو سال ديگر هم اضافه ماند.
سرانجام موسى(ع)تصميم گرفت به مصر بازگردد، او با شعيب(ع)خداحافظى كرد و با خانواه اش آماده حركت شد. راه مصر از صحراى سينا مى گذشت.
موسى(ع)راهى طولانى در پيش داشت، شبى، در سرما و طوفان گرفتار شد و موسى(ع)در آن تاريكى راه را گم كرد و به سوى كوه "طور" رفت.
موسى(ع) نمى دانست كه به چه مهمانى بزرگى فرا خوانده شده است، او نمى دانست كه اين گم كردن راه، بهانه اى براى رسيدن به كوه طور بوده است. او به خانواده خود گفت: "شما اينجا بمانيد، من آتشى ديدم، به آنجا مى روم شايد بتوانم شعله اى از آن را براى شما بياورم".
موسى(ع)به سوى آتش آمد، ديد نور از درختى شعله ور است، نزديك تر آمد، ناگهان تو با او سخن گفتى: "اى موسى! من خداى تو هستم. تو را برگزيدم، پس به آنچه به تو وحى مى شود، گوش فرا بده! منم خداى يكتا كه هيچ خدايى جز من نيست...".
به موسى(ع)فرمان دادى: "اى موسى! عصايت را بر زمين انداز!". موسى(ع)عصاى خود را بر زمين انداخت، ناگهان آن عصا مار بزرگى شد و به سرعت به تكاپو افتاد. ترس، تمام وجود موسى(ع)را فرا گرفت و فرار كرد، تو او را صدا زدى و گفتى: "اى موسى! برگرد و عصايت را بگير و از آن نترس، من آن را به صورت اوّلش باز مى گردانم".
اينجا بود كه آرامش به قلب موسى(ع)بازگشت، او دست دراز كرد و سر آن مار را گرفت، ناگهان آن مار به عصا تبديل شد.
#دعای_ندبه
@zohornzdikhst
#هرگز_فراموش_نمیشوی
#ایستگاه_هفت
#صفحه_0⃣2⃣
خدايا! تو بالاتر از اين هستى كه جسم داشته باشى، تو هرگز به شكل نور، ظاهر نمى شوى، تو جسم ندارى و هرگز به شكلى ظاهر نمى شوى، اين درخت، جلوه اى از نور تو بود، آن شب تو نورى را آفريدى و بر آن درخت جلوه گر كردى.
اگر كسى مى توانست تو را با چشم ببيند، ديگر تو خدا نبودى، بلكه يك آفريده بودى!
هر چه با چشم ديده شود، مخلوق است. هر چيزى كه با چشم ديده شود، روزى از بين مى رود و تو هرگز از بين نمى روى!
تو موسى(ع)را به پيامبرى مبعوث كردى تا فرعون را به يكتاپرستى فرا بخواند و مردم را از گمراهى نجات دهد. به او گفتى: "اى موسى! به سوى فرعون برو كه او طغيان كرده است".
موسى(ع)مى دانست اين مأموريّت بزرگى است، پس چنين گفت: "بارخدايا! صبر و بردبارى به من عطا كن و سينه ام را گشاده گردان تا بر سختى ها شكيبا باشم... براى من ياورى از خاندانم قرار ده، هارون برادرم را براى يارى كردن به من قرار بده".
اينجا بود كه به موسى(ع)چنين گفتى: "اى موسى! آنچه را كه خواستى به تو دادم، صبر و بردبارى به تو عطا كردم... برادرت را يار و ياور تو قرار دادم".
هارون برادر موسى(ع)بود، سنِّ او بيشتر از موسى(ع)بود. هارون قامتى بلند و زبانى گويا و فكرى عالى داشت. پس از دعاى موسى(ع)تو مقام پيامبرى به هارون عطا كردى.
هارون با كمال رغبت و اشتياق، موسى(ع)را در اين راه يارى كرد و همراه او به كاخ فرعون رفت. بعد از سال ها، وقتى موسى(ع)چهل شب به كوه طور بازگشت، هارون جانشين او در ميان مردم بود. هارون در همه مراحل مأموريّت موسى(ع)، او را يارى نمود.
#دعای_ندبه
@zohornzdikhst