eitaa logo
#خبرگزاری_سلام_برنجف
384 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
166 فایل
رنگ خدا را برهررنگی ترجیح دهید(شهید حاج قاسم سلیمانی) ارتباط با مدیر: @admin_njf
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 خطبه امام سجاد علیه السلام در کوفه کوفیان با مشاهده کاروان اسرا، منقلب شده و شروع به گریه و زاری نمودند و نوحه ها سر دادند؛ در این حال امام سجاد علی ابن الحسین علیهماالسلام فرمودند: «آیا این شما هستید که نوحه سرایی می کنید و گریه سر داده اید، پس چه کسی ما را کشت؟» حضرت سجاد علیه السلام با اشاره ای به مردم آن ها را ساکت کرد و پس از حمد و ثنای خداوند، پیامبر را نام برد و چنین فرمود: «ای مردم! هر کس که مرا شناخت که به من معرفت دارد و مرا می شناسد و آنکه نمی شناسد بداند که من علی پسر حسین فرزند علی ابن ابیطالب هستم. من پسر کسی هستم که حرمت او را شکستند، من پسر کسی هستم که او را با کینه در کنار شطّ فرات سر بریدند و همین افتخار برای او کافی است. ای مردم! شما را به خدا سوگند می دهم، آیا شما نبودید که برای پدرم نامه ها نوشتید و در این کارتان حیله و نیرنگ نمودید؟ با او پیمان ها بسته و بیعت نمودید، امّا به جنگ او برخاستید. ننگ بر نظر و رأیتان باد! با چه چشمی می توانید به صورت رسول خدا صلی الله علیه و آله نگاه کنید؟ آنگاه که آن حضرت از شما بپرسد: «شما از امّت من نیستید؛ زیرا عترت مرا کشتید و حرمت مرا شکستید!» راوی می گوید: صدای مردم به هوا برخاست، آن ها خطاب به هم می گفتند: نابود شده اید و بی خبرید! ...
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 سخنان حضرت زینب سلام الله علیها در مجلس ابن زیاد راوی می گوید: ابن زیاد در قصر خود نشسته بود و به همه مردم اذن ورود داد، دراین حال سر شریف امام حسین علیه السلام را وارد مجلس کردند و او را مقابل ابن زیاد نهادند. بانوان و دختران حرم حسینی را نیز وارد مجلس نمودند. حضرت زینب سلام الله علیها دختر بزرگوار حضرت علی علیه السلام به صورت ناشناس در گوشه ای از مجلس نشسته بود. ابن زیاد سؤال کرد: این زن چه کسی است؟ گفتند: این زن، دختر امام علی علیه السلام است. ابن زیاد روی به آن پاک دامن سلام الله علیها نموده و گفت: شکر خدا که شما را رسوا کرد و دروغ های شما را آشکار ساخت! حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «فاسق آن کسی است که رسوا شد و دروغگو شخص بدکار است، که ما نیستیم!» ابن زیاد گفت: رفتار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدی؟ حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «جز زیبایی چیز دیگری ندیدم، اینان کسانی بودند که که خداوند شهادت را برایشان رقم زده بود و آنان نیز به سوی خوابگاه و آرامگاه ابدی خود شتافتند و به همین زودی، خداوند میان تو و آنان را جمع خواهد کرد و آنان با تو مخاصمه خواهند نمود، در آن دادگاه بنگر که پیروز واقعی چه کسی است؟ مادرت در عزایت گریه کند ای پسر مرجانه!» ابن زیاد به اندازه ای خشمگین و عصبانی شد که قصد کرد که حضرت زینب سلام الله علیها به قتل برساند. عمرو ابن حریث خطاب به آن ملعون گفت: او زن است و کسی زن را به خاطر گفتارش مؤاخذه و کیفر نمی کند . ...
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 گرداندن سر شریف امام حسین علیه السلام در کوفه (۱) از زید ابن ارقم روایت شده وقتی که آن سر مقدس را عبور می دادند من در خانه ی خویش بودم و آن سر را بر نیزه کرده بودند. چون مقابل من رسید، شنیدم که این آیه را تلاوت می فرماید: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كاَنُواْ مِنْ ءَايَاتِنَا عجََبًا» سوگند به خدا که موی بر اندام من برخاست و صدا زدم که یا ابن رسول الله! امر سر مقدس تو والله از قصّه ی اصحاب کهف و رقیم عجیب تر است. روایت شده که به شکرانه قتل حسین علیه السلام چهار مسجد در کوفه بنیان کردند. نخستین را مسجد اشعث نامیدند، دوم مسجد جریره، سوم مسجد سماک، چهارم مسجد شبث ابن ربعی لعنهم الله و به خاطر این بنیان ها شادمان بودند. سپس ابن زیاد دستور داد که سر شریف امام حسین علیه السلام را در کوچه ها شهر کوفه بگردانند. راوی می گوید: ابن زیاد بالای منبر رفته، پس از حمد و ثنای الهی در ضمن سخنرانی خویش گفت: حمد و سپاس مخصوص خداوندی است که حق را ظاهر ساخت و اهل حق را پیروز نمود، او که یاور امیرمؤمنان(یزید ملعون) و پیروانش بود، دروغگو پسر دروغگو را کشت!!! تا ابن زیاد این سخن را گفت قبل از این که بتواند کلام دیگری بر زبان جاری کند، عبدالله ابن عفیف ازدی که از برگزیدگان شیعه و از زهّاد زمان بود و دو چشم راست و چپش یکی را در جنگ صفّین و دیگری را در روز جنگ جمل از دست داده بود، از جای برخاست، او کسی بود که پیوسته در مسجد اعظم کوفه به سر می برد و تمامی روز را تا شب به نماز مشغول بود، او خطاب به ابن زیاد گفت: «ابن زیاد! دروغگو و پسر دروغگو تو هستی و پدر تو و کسی که تو را بر ما گماشته و پدر نابکار اوست. ای دشمن خدا! آیا فرزندان رسول خدا را می کشی و بر بالای منبر مسلمانان اینگونه سخن می گویی!؟» راوی می گوید: ابن زیاد خشمگین شده و بانگ برآورد که: چه کسی این سخنان را گفت؟ عبدالله گفت: «من بودم ای دشمن خدا ! آیا فرزندان پاک و مطهری که خداوند هرگونه آلودگی را از آنان دور ساخته می کشی و فکر می کنی که با وجود این مسلمان را نیز می باشی؟ ای وای(بر این مصیبت) کجایند مهاجرین و انصار تا از امیر طغیانگر تو یزید که خود و پدرش(معاویه) به زبان پیغمبر جهانیان لعنت شده اند، انتقام بگیرند؟!» راوی می گوید: خشم ابن زیاد زیاد شد تا اندازه ای که رگ های گردنش متورم شده و گفت: این مرد را نزد من آورید! نوکران ابن زیاد برای انجام دستور او دویدند تا عبدالله را دستگیر نمایند. در این حال بزرگان قبیله ازد که از پسر عموهای عبدالله می شدند نیز به پا خواستند و عبدالله را از دست مأموران ابن زیاد گرفته و او را از مسجد خارج ساخته و به خانه اش رسانیدند. ] ابن زیاد چون توان مبارزه با ایشان را نداشت صبر کرد تا شب فرارسید، آنگاه فرمان داد تا عبدالله را از خانه بیرون کشیدند و گردن زدند، سپس بدنش را در سبخه(زمین شوره زار) به دار آویختند . ... 💎 ......🌹🌹....... 🆔https://eitaa.com/joinchat/1211891998Cea9163e782
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 نقل شده که اهل‌بیت علیهم‌السلام را سه روز پشت دروازه‌های دمشق نگه داشتند تا شهر را آذین‌بندی کنند و آماده برای جشن و شادی نمایند. در بیشتر منابع نقل شده که روز اول صفر سر امام حسین علیه‌السلام را همراه کاروان اسرا وارد دمشق کردند. واقعه دلخراشی که برای اسرا اتفاق افتاد این بود که علی‌رغم خواست آن بزرگواران مبنی بر ورود به شهر از جای خلوت و بطور جداگانه از سرهای مبارک ولی شهر ملعون دستور داد سرها جلوی کاروان اسرا و از دروازه ساعات که جمعیت انبوهی تجمع کرده بودند وارد کنند و مردم غافل شام که از حقیقت ماجرا بی‌خبر بودند با مشاهده کاروان شادی و هلهله می‌کردند و بر سرها اهانت می‌نمودند. سفر شام برای اهل‌بیت امام حسین علیه‌السلام بسیار تلخ و مصیبت‌های دوران اسارت در این دیار، برایشان از سخت‌ترین مصیبت‌ها بوده است. وقتی از امام سجاد علیه‌السلام پرسیدند در سفر کربلا، سخت‌ترین مصیبت‌های شما کجا بود، سه بار فرمودند: « الشام، الشام، الشام » ... 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀 نماینده وقت مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی سید حسن آیت در 1317 و نجف آباد اصفهان چشم به جهان گشود . وی پس از گذراندن دوران دبستان و دبیرستان در نجف آباد ، تحصیلات عالیه خود را در رشته‌های علوم اجتماعی، حقوق، ادبیات، جامعه شناسی و روزنامه نگاری در تهران به اتمام رساند و همزمان با تحصیل در دانشگاه دروس حوزوی را نیز آموخت و به زبان‌های عربی، انگلیسی و فرانسه نیز تسلط پیدا کرد. در حالی که در محافل سیاسی اوایل انقلاب گهگاه از او به عنوان «دکتر آیت » نام برده می‌شد ، اما گروهی دیگر مدعی اند وی موفق به اخذ درجه دکتری در هیچ رشته‌ای نگردید . همسر آیت در مصاحبه خود اعلام می دارد « شهید آیت پیش از انقلاب در مقطع دکترا تحصیل کردند و حتی تز خود را هم داده بودند اما به خاطر گرایشات سیاسی شان نتوانستند مدرک خود را اخذ نمایند ». وی از 15 سالگی که وارد سیاست شد و مسائل کلان ایران را دنبال می‌کرد طرفدار سرسخت آیت‌الله کاشانی بود و تقریبا به هر مناسبتی از آن مرحوم حمایت و علیه مخالفان آیت‌الله کاشانی موضع‌گیری می‌کرد. در اواخر سال ۱۳۳۹ به عضویت حزب زحمتکشان ملت ایران در آمد. بنیانگذار این حزب مظفر بقایی از پر رمز و رازترین رجال سیاسی تاریخ معاصر ایران است. فردی که تاثیرات زیادی در نهضت ملی ایران داشت . او در میانه راه مسیر خود را از مصدق جدا کرد و در این جدایی گاهی به دامان کاشانی و گاهی به دامان حکومت افتاد، اما گروهی دیگر معتقدند زندگی بقایی بیش از آنکه پررمز و راز باشد پر رمز وراز روایت شده است . بی تردید شناخت آیت بدون شناخت مواضع و دیدگاههای بقایی امری ناقص است. ...
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 در شام نیز اسرای آل محمّد صلی الله علیه و آله را در حالی که به ریسمان بسته شده بودند، به مجلس یزید وارد کردند، وقتی بدان حال در پیش روی یزید ایستادند، سر امام را در برابر یزید می‌گذارند و این صحنه از سوزناک‌ترین صحنه‌هایی است که برای امام سجاد (ع) و خانم زینب (س) اتفاق می‌افتد. چرا که یزید ملعون بر سر امام توهین کرده و شماتت می‌کند و با قرائت اشعاری خود را پیروز میدان می‌داند و به مردم اجازه حضور می‌دهد و در آن مجلس به لب‌های مقدس امام جلوی چشم اسرا خیزران می‌زند، گویا در این مجلس است که یک مرد شامی به خود اجازه می‌دهد و این جسارت بزرگ را می‌کند دختر امام حسین (ع) به نام فاطمه را از یزید به کنیزی می‌خواهد و با پاسخ تند دختر امام و خانم زینب روبرو می‌شود و بعد از گفتگوئی میان حضرت زینب (س) و یزید خانم زینب (س) خطبه‌ای در مجلس یزید ایراد می‌کنند و شجاعانه به اعمال پلید یزید اشاره می‌کند و یزید را در مجلس خود رسوا و خار می‌کند . اسرای آل محمّد صلی الله علیه و آله در مدتی که در شام بودند بنابر روایتی در یک خرابه به صورت زندانی نگهداری می‌شدند و در این مدت یزید ملعون چندین مرتبه خواست که امام سجاد (ع) را شهید کند که حضرت زینب (س) مانع می‌شدند . ...
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 احترام ژنرال آمریکائی به در بخشی از خود در مورد تحصیلات گفته بود: دوره ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم نبود و به من نمی‌دادند، تا این که روزی به دفتر ، که یک آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود، آخرین فردی بود که می‌بایستی نسبت به و یا شدنم اظهار نظر می‌کرد. او پرسش‌هایی کرد که من پاسخش را دادم. از سؤال های بر می‌آمد که نظر نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با و من داشت، زیرا احساس می‌کردم که دوری از و برنامه‌هایی که برای زندگی آینده‌ام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال است و باید و بدون دریافت به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در به صدا در آمد و شخصی خواست تا داخل شود. او ضمن ، از خواست تا برای کار به خارج از برود با رفتن ، من لحظاتی را در تنها ماندم. 🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 در مقاتل آمده که یزید خطیبی خواست که در اجتماع مردم صحبت کند و از یزید و معاویه ستاش کند و به امام علی و فرزندان آن حضرت جسارت کند و در رابطه با پیروزی ظاهری یزید به اصطلاح سخنرانی کند و خطیب ایراد سخن کرد و اوامر یزید را اجرا نمود و به ذم امام حسین ـ علیه‌السلام ـ پرداخت در این حین امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ فرمود: ای یزید! به من اجازه بده بالای این چوب‌ها روم (منظور میزی بود که خطیب شامی روی آن صحبت می‌کرد) تا چند کلمه‌ای صحبت کنم که موجب خشنودی خداوند و اجر و ثواب حضار باشد. یزید نپذیرفت. ولی مردم اصرار کردند تا امام به منبر رفت امام خطبه‌ای خواند بعد از حمد و ثنای خدا خود را معرفی کردند، که اصل و نسبشان کیست به ماجرای کربلا و اسیری خود اشاره فرمودند. در مجلس غوغائی بر پا شد و همه علیه یزید همهمه می‌کردند یزید از مؤذن خواست که اذان بگوید. ولی امام از این اذان هم علیه یزید استفاده کرده و یزید را رسوا نمود. ... 💎 ......🌹🌹....... 🆔https://eitaa.com/joinchat/1211891998Cea9163e782
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀 نماینده وقت مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی وی پس از درگذشت آیت‌الله کاشانی، هوادار حزب زحمتکشان ایران به رهبری دکتر بقایی شد که حامی پرو پا قرص آیت‌الله کاشانی بود. وی در سال 1342 در کنگره حزب زحمتکشان در چهارمحال و بختیاری برای اصلاح اساسنامه آن پیشنهاداتی ارائه نمود که پذیرفته نشدند و همین باعث شد که نتواند خود را با آن تطبیق دهد، لذا از آن فاصله گرفت و به نهضت امام خمینی پیوست. پیوستن به مبارزات جدید که رژیم پهلوی را تهدید می‌کرد، آیت را به موضع‌گیری‌های جدید حتی علیه دکتر بقایی واداشت و این امر تا زمان شهادتش ادامه داشت. آیت در نامه ۹۴ صفحه‌ای خود به بقایی در سال ۱۳۴۲ که به واقع سیاستمداری مشروطه خواه بود که نه تمایلات مذهبی داشت و نه تمایلات چپگرایانه و صرفا به دنبال سیاست ورزی در نظام سلطنتی مشروطه بود آورده است « موقعی که من به حزب آمدم موقعی بود که جنابعالی در زندان بودید و دادستان ارتش برایتان تقاضای اعدام کرده بود. سر و صدای جبهه ملی جدید، ایران را پر کرده بود و جراید تقریبا بالاتفاق در تمجید و تحسین و تعظیم این جبهه می کوشیدند و گویا در این مورد با یکدیگر مسابقه گذارده بودند، عده زیادی به این جبهه پیوسته بودند. گروهی از روی ایمان، گروهی از روی ترس و گروهی از روی طمع. در چنین موقعیتی بر خود فرض دانستم که رسما افتخار عضویت حزب زحمتکشان ملت ایران را با وجود تمام مشکلاتی که در زندگی خصوصی من وجود داشت بیابم. آیت در عین حال از منتقدان بقایی در حزب زحمتکشان ملت ایران بود و بر خلاف رویه حزب، به تشکیل حکومت شیعی و همراهی با جریان انقلابی و امام خمینی علاقه داشت؛ به همین خاطر نهایتاً در سال ۱۳۴۷ به طور رسمی از حزب اخراج شد. ... 💎 ......🌹🌹....... 🆔https://eitaa.com/joinchat/1211891998Cea9163e782
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 از جمله وقایعی که برای اسرای اهل‌بیت در شام اتفاق افتاد بنا به گفته برخی منابع وفات دختر سه ساله امام حسین ـ علیه‌السلام ـ است . از کامل بهائی نقل شده اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ شهادت پدر را از کودکان خردسال پنهان می‌داشتند و به آنها می‌گفتند که پدر شما سفر کرده، تا اینکه شبی دختری از امام حسین ـ علیه‌السلام ـ به نام رقیه از خواب بلند می‌شود و بهانه بابا را می‌گیرد و ضجه و ناله می‌کند و همه اهل خرابه با این کودک همنوا می‌شوند تا اینکه سر امام را در طشتی می‌آورند ، خانم رقیه سر را به بالین گرفته و با آن سر درد دل می‌کند. بعد از مدتی دیدند که سر به یک طرف افتاد و کودک هم طرف دیگر و وقتی او را حرکت دادند دیدند که جان به جان آفرین تسلیم کرده و به شهادت رسیده است . ...
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀 نماینده وقت مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی عضویت داشت و با عضویت در هیأت رئیسه آن، نقش کلیدی در ارایه و الحاق اصل ولایت فقیه به قانون اساسی ایران ایفا نمود. آیت یکی از تاثیر گذارترین افراد پس از انقلاب بود و در دوسال نیم حضور خود پس از انقلاب در جایگاه‌های مهمی قرار گرفت: دبیر سیاسی حزب جمهوری اسلامی، عضو هیئت رئیسه مجلس خبرگان قانون اساسی و نمایندگی مردم تهران. در دوسال و چند ماهی که آیت در سایه انقلاب اسلامی ایران زیست شبهات بسیاری در مورد او بوجود آمد . وی از سوی گروهی متهم به اجرای طرح های بقایی و پیگیری خط حزب زحمتکشان در جمهوری اسلامی بود و همچنین اندکی بعد که روزنامه « انقلاب اسلامی » متن نوارهای آیت را منتشر کرد و آیت متهم به توطئه و کودتا و اختلاف افکنی گردید و جو تا حدی بر علیه آیت شد بسیاری از دوستان و نزدیکان آیت هم امکان دفاع از وی را نیافتند . شاید از مهمترین عللی که باعث همگام شدن برخی از اعضای جامعه روحانیت مبارز با اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی در دادن رای منفی به اعتبار نامه دکتر آیت شد نیز ریشه در همین نوار و فضا سازی های ناشی از این نوار دارد. آیت که سخنان تندی در یک جلسه خصوصی علیه بنی صدر مطرح کرده بود گمان نمی‌برد که ضبط و ثبتی در کار باشد و مخاطب سخن او در آن جلسه خصوصی، به قصد افشا در جلسه نشسته باشد. بدین ترتیب سیاستمداری که تکیه کلامش « برای ثبت در تاریخ می‌گویم» بود و اسناد بسیاری در پس پرده داشت، این بار نوار سخنش به دست اهالی مطبوعات رقیب افتاد . مرحله بعدی برای مخدوش کردن وجهه آیت در زمان تصویب اعتبار نامه ها اجرا شد و مخالفان وی هر چه در کف داشتند رو کردند و وی علاوه بر اتهامات گذشته متهم به فساد اخلاقی و حمایت از رژیم شاهنشاهی گردید . در واقع جدل‌های سیاسی رسانه‌ای و حتی محفلی او و مخالفانش در حدی بود که دستیابی به حذف فیزیکی یکدیگر دور از انتظار نبود. ...
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 دلنوشته در ماه محرم سال 1395 خدایا، تو را به مُحرَم حسین علیه‌السلام مرا هم مَحرَم کن... یا رب‌الحسین علیه‌السلام خدایا؛ چندیست عقدۀ دل پیشت باز نکرده‌ام و باز به لطف شما فرصتی مهیا شد...خدایا؛ محرم حسین علیه‌السلام رسید... تاسوعا رسید... عاشورا رسید...محرم ره به اتمام است و من هنوز...خدایا؛ چه شده است؟ مگر چه کرده‌ام که این‎گونه باید رنج و فراق بکشم؟ خدایا؛ می‌دانم... می‌دانم روسیاهم، پرگناهم...اما... تو را به حسین علیه‌السلام... تو را به زینب سلام‌الله‌علیها... تو را به عباس علیه‌السلام...خدایا... دیگر بس است... اصلاً بگذار این‌گونه بگویم... غلط کردم.خدایا... بگذر... بگذر از گذشته‌ام. ببخش...باور ندارم در عالم کبریایی تو گنهکاران را راهی نباشد. ببخش آن گناهانی را که از روی جهالت انجام داده‌ام. ببخش آن خطاهایی را که دیدی و حیا نکردم. خدایا، تو را به مُحرَم حسین علیه‌السلام مرا هم مَحرَم کن... این غلام روسیاه پرگناه بی‌پناه را هم پناه بده... ... 🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 💎 ......🌹🌹....... 🆔https://eitaa.com/joinchat/1211891998Cea9163e782
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹بسم رب الشهدا و الصالحین🌹 دلنوشته ای از جنس درد از غم و دردُ فراقِ پدر تقدیم به فرزندان شهدا اول مهر که می شه....خیلی هامون ذوق مدرسه رفتن بچه هامونو داریم مخصوصا اگه کلاس اولیم باشن اینقدر ذوق و شوق هست که همه چی رو فراموش می کنیم و فقط حواسمون به رفتن بچمون به مدرسه اس بد نیس یه وقتایی هم پای درد و دل بچه یتیم ها بشنیم ببینیم اونا چه حسی داشتن وقتی روز اول مدرسه رو بدون پدر شروع کردند داستانی که می خوام براتون بگم .... کمی طولانیه ولی ... پر از درد و غمه .... از کنارش بی تفاوت رد نشین ..... ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 فاطمه جان دخترکم عروسکم عسلکم.... نمیخوای بیدار بشی مامان بده روز اولی دیر برسی ها دخترم میخواد خوندن و نوشتن یاد بگیره وااااااااااااای خداجون.... شکرت صدای مامان رو می شنیدم.... ولی دلم نمی خواست جواب بدم... اصلا دلم نمی خواست برم مدرسه... دلم نمی خواست نوشتن یاد بگیرم.... آخه........ مریم....دختر همسایه مون می گفت فردا باباش می بردش مدرسه دختر خاله اش مبینا هم همینطور ولی.... من چی....؟!! من از پدر فقط و فقط یه قاب عکس داشتم که مامان هر روز با یه دستمال پاکش می کرد که گرد و غبار نشینه روش دخترکم عسلکم.... خوشگلم.... مامان هم چنان صدا میزد.... بیخیالم نمی شد..... چاره ای نبود.... جواب دادم بله مامانی بیدارم.... الان میام.... بر خلاف میلم صبحونه خوردم.... آماده شدم که برم مدرسه.... مامانم با هام همراه شد..... از زیر قرآن ردم کرد.... و برام صدقه داد..... چه ذوقی داشت.... همه‌ی تلاششو می کرد که احساس بی پدری نکنم..... ولی.... اینو الان که خودم مادر شدم می فهمم... اونروزا خیلی سرم نمی شد خلاصه راه افتادیم.... تو راه صحنه هایی می دیدم.... که همش واسه ی من آرزو بود.... درست حدس زدین.... بابا.... بچه های کلاس اولی یه دستشون تو دست باباشون بود و اون یکی دستشون تو دست مامانشون بیچاره مادرم.... هی سرمو بند می کرد که من نبینم و حواسم پرت بشه..... فاطمه جون.... مامان نیگا کن اون گنجشکه چقدر نازه... پروانه رو نگا چه پرای رنگارنگی داره منم بی تفاوت به حرفهای مامانم.... فقط به بچه‌ها خیره شده بودمو تو تصوراتم.... دست بابام رو گرفته بودم و می رفتم رسیدیم تو مدرسه...... جای قشنگی بود.... دیواراش رنگی بودند.... پر ازطرح و نقشهای قشنگ.... ولی نمی دونم چرا نمی تونستم.... خوشحال باشم.... جای خالیه بابا بد جوری احساس می شد چقدر بهش نیاز داشتم.... وقتی نگاه به اطرافم می کردم... دلم آتیش می گرفت دست خودم نبود.... آخه..... یه دختری خودش رو واسه باباش لوس می کرد اون یکی ژست می گرفت باباش ازش عکس بگیره یکی دیگه از بغل باباش جدا نمی شد و....و.....و.... ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀