eitaa logo
#خبرگزاری_سلام_برنجف
349 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
5.1هزار ویدیو
181 فایل
رنگ خدا را برهررنگی ترجیح دهید(شهید حاج قاسم سلیمانی) ارتباط با مدیر: @admin_njf
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 به ساعتم نگاه کردم، وقت بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می‌توانستم را بخوانم. انتظارم برای آمدن طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نیست، همین جا را می‌خوانم. تا تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه‌ای از رفتم و را که همراه داشتم به انداختم و مشغول شدم. در حال خواندن بودم که متوجه شدم وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ را ادامه بدهم یا ؟ بالاخره گفتم، را ادامه می‌دهم، هر چه بخواهد همان خواهد شد. سرانجام را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می‌نشستم از معذرت ‌خواهی کردم. پس از چند لحظه نگاه به من کرد و گفت: چه می‌کردی؟ گفتم: می‌کردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما بر این است که در ساعت‌های از باید با به بپردازیم و در این ساعات آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در استفاده کردم و این را انجام دادم. با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست. این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین‌طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از و من به و فرهنگ و نباختنم در برابر جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهره‌ای خود نویس را از جیبش بیرون آورد و را کرد. سپس با حالتی از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما می‌گویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی دارم. من هم متقابلاً از او کردم. احترام گذاشتم و از خارج شدم. آن روز به اولین محل که رسیدم به پاس این بزرگی که به من کرده بود، دو رکعت خواندم . 🌹 🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 به ساعتم نگاه کردم، وقت بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می‌توانستم را بخوانم. انتظارم برای آمدن طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نیست، همین جا را می‌خوانم. تا تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه‌ای از رفتم و را که همراه داشتم به انداختم و مشغول شدم. در حال خواندن بودم که متوجه شدم وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ را ادامه بدهم یا ؟ بالاخره گفتم، را ادامه می‌دهم، هر چه بخواهد همان خواهد شد. سرانجام را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می‌نشستم از معذرت ‌خواهی کردم. پس از چند لحظه نگاه به من کرد و گفت: چه می‌کردی؟ گفتم: می‌کردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما بر این است که در ساعت‌های از باید با به بپردازیم و در این ساعات آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در استفاده کردم و این را انجام دادم. با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست. این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین‌طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از و من به و فرهنگ و نباختنم در برابر جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهره‌ای خود نویس را از جیبش بیرون آورد و را کرد. سپس با حالتی از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما می‌گویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی دارم. من هم متقابلاً از او کردم. احترام گذاشتم و از خارج شدم. آن روز به اولین محل که رسیدم به پاس این بزرگی که به من کرده بود، دو رکعت خواندم . 🌹 🌹
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀 نماینده وقت مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی وی پس از درگذشت آیت‌الله کاشانی، هوادار حزب زحمتکشان ایران به رهبری دکتر بقایی شد که حامی پرو پا قرص آیت‌الله کاشانی بود. وی در سال 1342 در کنگره حزب زحمتکشان در چهارمحال و بختیاری برای اصلاح اساسنامه آن پیشنهاداتی ارائه نمود که پذیرفته نشدند و همین باعث شد که نتواند خود را با آن تطبیق دهد، لذا از آن فاصله گرفت و به نهضت امام خمینی پیوست. پیوستن به مبارزات جدید که رژیم پهلوی را تهدید می‌کرد، آیت را به موضع‌گیری‌های جدید حتی علیه دکتر بقایی واداشت و این امر تا زمان شهادتش ادامه داشت. آیت در نامه ۹۴ صفحه‌ای خود به بقایی در سال ۱۳۴۲ که به واقع سیاستمداری مشروطه خواه بود که نه تمایلات مذهبی داشت و نه تمایلات چپگرایانه و صرفا به دنبال سیاست ورزی در نظام سلطنتی مشروطه بود آورده است « موقعی که من به حزب آمدم موقعی بود که جنابعالی در زندان بودید و دادستان ارتش برایتان تقاضای اعدام کرده بود. سر و صدای جبهه ملی جدید، ایران را پر کرده بود و جراید تقریبا بالاتفاق در تمجید و تحسین و تعظیم این جبهه می کوشیدند و گویا در این مورد با یکدیگر مسابقه گذارده بودند، عده زیادی به این جبهه پیوسته بودند. گروهی از روی ایمان، گروهی از روی ترس و گروهی از روی طمع. در چنین موقعیتی بر خود فرض دانستم که رسما افتخار عضویت حزب زحمتکشان ملت ایران را با وجود تمام مشکلاتی که در زندگی خصوصی من وجود داشت بیابم. آیت در عین حال از منتقدان بقایی در حزب زحمتکشان ملت ایران بود و بر خلاف رویه حزب، به تشکیل حکومت شیعی و همراهی با جریان انقلابی و امام خمینی علاقه داشت؛ به همین خاطر نهایتاً در سال ۱۳۴۷ به طور رسمی از حزب اخراج شد. ... 💎 ......🌹🌹....... 🆔https://eitaa.com/joinchat/1211891998Cea9163e782
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 حکایت توبه هر چند رسول آدمی بسیار قلدر و شرور بود ولی اعتقادش به آقاامام حسین (ع) به اندازه ای بود که به او اجازه نمی داد تا از خادمان حسینی (ع) کینه و عقده ای به دل بگیرد و دعوا کند. آن شب نیز مثل شبهای دیگر گذشت. صبح خیلی زود بود و هنوز شهر هیاهوی روزانه خود را شروع نکرده بود که در یکی از خانه ها باز شد و مردی بیرون آمد. از حالتش پیدا بود که برای انجام امری عادی و روزمره نمی رود. او به سوی خانه رسول ترک می رفت. به جلوی درخانه رسید و شروع به در زدن کرد. رسول با شنیدن صدای در، خود را به پشت در رساند و در را باز کرد. پشت در کسی را می دید که به طور ناخودآگاه نمی توانست از او راضی باشد، بله، حاج اکبر ناظم مسئول هیأت دیشبی بود. همان هیأتی که رسول دیگر حق نداشت به آنجا برود. اما برخورد گرم و صمیمی حاج اکبر حکایت از چیز دگیری داشت. بعد از کلی معذرت خواهی، از رسول خواست تا در شبهای آینده در جلسات آنها شرکت کند اما چرا؟ مگر چه شده؟ ناظم دیگر بیش از این نمی خواست توضیح دهد ولی اصرار رسول پرده از رازی عجیب برداشت. مرحوم حاج اکبر ناظم در شب گذشته در عالم خواب دیده بود که در شبی تاریک در صحرای کربلاست. او تصمیم می گیرد که به طرف خیمه های امام حسین (ع) برود ولی متوجه می شود که سگی در حال پاسبانی از آنجاست و به هیچ کس اجازه نزدیک شدن به آن خیمه ها را نمی دهد. 💎 ......🌹🌹....... 🆔https://eitaa.com/joinchat/1211891998Cea9163e782
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 دلنوشته در ماه محرم سال 1395 خدایا، یکسال گذشت و من کل سال را تنها با خاطرات همان چند روز جهاد گذراندم... زنده‌ام به امید دوباره رفتن... مپسند... مپسند که این‌گونه رنج بکشم...سینه‌ام دیگر تاب ندارد... مگر چند نفر شوق رفتن دارند؟ یعنی بین این همه خوبان روسیاهی چون من راه ندارد؟ مگر جز این است که حسین علیه‌السلام هم عباس علیه‌السلام را برد و هم حُر را...مگر جز این است که هم حبیب روسفید شد و هم جون... خدایا اگر شوقی هست، اگر شجاعتی هست، اگر روحم به تکاپو افتاده است برای رفتن همه و همه به لطف تو بوده و بس...می‌توانستی مرا هم در این دنیا غرق کنی...می‌توانستی مرا هم آنقدر سرگرمدنیا کنی که فکر جهاد هم نباشد جه برسد به رفتن... می‌توانستی آنقدر وابسته‌ام کنی که نتوانم از داشته‌هایم دل بکنم...اما خدایا، از همه چیز دل بریده‌ام... از زن و فرزندم گذشتم... دیگر هیچ چیز این دنیا برایم ارزشی ندارد جز آنچه که مرا به تو برساند... خدایا، من از همه چیز این دنیا گذشتم تو نیز از من بگذر... و این همه را فقط از لطف تو می‌دانم... پس: ای که مرا خوانده‌ای؛ راه نشانم بده ... 🌹 🕊 💎 ......🌹🌹....... 🆔https://eitaa.com/joinchat/1211891998Cea9163e782