هدایت شده از علیرضا پناهیان
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسم شما رو ثبت نمی کنن!
@salamfereshte
#امام_زمان
🔳 از قدرت ها نمیترسید.
🔹امام جواد(علیهالسلام) مظهر مبارزهی با باطل بود او کوششگر برای حکومت الله بود.
👈 او برای خدا و قرآن مبارزه میکرد. او از قدرت ها نمیترسید.
▪️او در حقیقت امام و الگو و پیشاهنگ این حرکتی بود که امروز ملت ایران همگی دست به دست آن را تعقیب میکند.
📚بیانات مقام معظم رهبری دامت برکاته در تاریخ ۶۲/۶/۱۷
◾️شهادت مظلومانه حضرت امام جوادالائمه علیه السلام بر تمام شیعیان و دوستداران آنحضرت تسلیت باد.◾️
@salamfereshte
✨بگو او بیاید و تو را نجات بدهد
☘️ابن قولویه از علی بن خالد روایت کند که گفته من در سامره بودم شنیدم مردی از اهل شام را که ادعای نبوت کرده در آنجا بکنده و زنجیر آویخته و محبوس نموده اند من برای آنکه از پیغمبر تازه دیدن کرده باشم بزندان رفته و بهر وسیله بود از زندانبانان تقاضای ملاقات نامبرده را کرده بالاخره موفق شدم وارد زندان شده مردی خردمند و مطلع به نظرم آمد پرسیدم ای مرد قصه تو چیست و چه کردی که باین بلا مبتلا شدی؟
🔹پاسخ داد من از مردم شامم و در محلی که میگویند سر مطهر حضرت امام حسین ع را در آنجا آویخته به عبادت مشغول بودم. شبی بعادت همیشه در محراب عبادت بیاد خدا پرداخته مردی را در برابر خود دیدم به وی متوجه شدم. بمن امر کرد از جا حرکت کنم حسب الامر برخاسته اندک راهی رفته خود را در مسجد کوفه دیدم از من پرسید این مسجد را می شناسی؟ گفتم آری این مسجد کوفه است گفت نماز بخوان من با او بنماز خواندن مشغول شدم سپس برگشت منهم همراه او مراجعه کردم اندکی راه رفت دیدم در مسجد رسول اکرمیم سلام برسول خدا ص داده نماز گزارده، منهم همراه او نماز خواندم بیرون آمده پس از مقداری راه بمکه مکرمه وارد شدیم طواف کردم بیرون آمده فاصله نشد خود را در محلی یافتم که در آنجا بعبادت مشغول بودم و آن شخص از چشم من ناپدید شد.
🔸یک سال از این پیش آمد بیسابقه گذشت متحیر و سرگردان بودم سال بعد همان شخص را زیارت کرده از دیدارش شادمان شده باز مرا مانند سال گذشته دعوت کرد امریه اش را اجابت نموده مقامات عالیه را بمن نموده و بزیارت مرقد مطهر حضرت رسول و خانه خدا مشرف شدم در بازگشت که بشام وارد شده خواست از من مفارقت فرماید. عرض کردم سوگند بکسی که ترا نیروی با آن عظمت داده که خود مشاهده کردم حضرتت را بمن معرفی فرما فرمود من «محمد بن علی بن موسی بن جعفر» علیهم السّلامم من از آن پس که از دیدار جنابش محروم گردیده با برخی از افراد که ملاقات میکردم مشاهده خود را حکایت می نمودم.
🌱این پیش آمد بی سابقه بعرض محمد بن عبد الملک زیات (وزیر معتصم عباسی) رسید. پس کسی را فرستاد مرا دستگیر نموده، به زنجیر کشیده و به عراق فرستاد و چنانچه می بینی هم اکنون در زندانم و بمن نسبت میدهند که تو ادعای نبوت کرد ای! من پیشنهاد کردم اجازه میدهی قضیه ترا به محمد زیات اطلاع دهم؟ گفت آری. من قصه او را که مدعی نبوت نیست بلکه مشاهده برای او پیش آمده و دامنش از لوث این نسبت پاکست به محمد نوشته محمد در پشت نامه من نوشته بود: به نامبرده بگو کسی که ترا در یک شب از شام بکوفه و از کوفه به مدینه و از مدینه به مکه برده و از مکه به شام آورده همان کس هم بیاید و او را از زندان رها کند.
🔹این نامه که بمن رسید بسیار اندوهناک شده و دلم بحال او رقت کرد و راه چاره نداشتم فردا بامداد بزندان رفتم تا از وی احوال پرسیده و دلجوئی کرده و او را بصبر و شکیبائی توصیه نمایم دیدم لشکریان و پاسبانان و رئیس زندان و عده دیگر از مردم مضطرب و پریشان خاطرند سبب اضطرابشان را پرسیده گفتند مرد زندانی که ادعای نبوت میکرده دیشب گذشته از زندان فرار کرده ما نمیدانیم بزمین فرو رفته یا مرغ آسمان او را در ربوده.
☘️علی بن خالد تا پیش از مشاهده این امر، زیدی مسلک بود و پس از این که دانست، شخص محبوس به عنایت حضرت جواد علیه السلام از ناراحتی زندان نجات یافت اعتقاد به امامت آن جناب پیدا کرد و در این عقیده راسخ قدم گردید.
📚ترجمه خراسانی از ارشاد شیخ مفید، ج2، ص630
@salamfereshte
#امام_جواد علیه السلام
#مناسبتی
#شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️▪️عرض تسلیت، آقاجان.. 😭
▪️مناظرهای که منجر به شهادت امام جواد علیهالسلام شد
حجت الاسلام والمسلیمن عالی
@salamfereshte
#امام_جواد علیه السلام
#مناسبتی
#شهادت
✨صدقه دادن با دست خالی!
- عزیزم، کمی صبر کنیم، پول دستم می یاد.
- حتما. غم به دلت راه نده. نگران نباش. فقط می خواستم آش نذری بپزم. اشکالی که نداره؟ با همین چیزهایی که داریم
- نه چه اشکالی. خدا قبول کنه
🌸هر ماه، سعی می کرد آش نذری برای امام حسین علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها بپزد. می دانست این آش است که برکت را به زندگی شان می دهد و هر بار که یخچال و ظرفهای حبوبات خانه ته می کشید و کارت خودش و شوهرش نزدیک به صفر می شد، این آش را بار می گذاشت. اما این بار، به اندازه نصف استکان نخود مانده بود و کمی بیشتر لوبیا. عدس هم کم داشت و رشته هم به دویصت گرم نمی رسید. مانده بود چه کند. مصر بود آش را بار بگذارد.
🔹قابلمه متوسطی را پر آب کرد. همان مقدار نخود و لوبیا را درونش ریخت تا بپزد. سبزی آش هم نداشت. یعنی کم داشت. سبزی اسفناج هم کمی. با خود گفت "خب، یک مدل آش جدید می پزم. به برکت و رحمت خدا، ان شاالله که خیلی خوشمزه بشود. ولو شده به دو نفر همسایه هم نذری بدهیم، خودش خوب است."
🔸نزدیک ظهر که دیگر نخود و لوبیاها کاملا پخته بود، سبزی آش و اسفناج را ریخت. فریزر خالی، به صورتش دهن کجی کرد. لبخندی زد که : "حالا تمیزت می کنم. یک دل سیر. خوب شد خالی خالی شدی. "
🌱مشغول سرخ کردن سه چهار پیاز کوچکی که باقی مانده بود کرد. نعنا هم نداشت که نعنا داغ بریزد. به دلش ناراحتی راه نداد. اشکالی ندارد. خدا قبول کند ولو بدون نعنا داغ. من همه داشته هایم را خرجت می کنم خدایا در این نداری. تو کریمی. همین ها را هم خودت داده ای. الحمدلله رب العالمین.
🔹شکر می گفت و بسم الله و صلوات و پیازها را سرخ می کرد. فکری به سرش زد. یاد آش نذری روز تاسوعا افتاد که منزل یکی از دوستان خورده بود. آش آن ها کلم هم داشت. پس کلم هم می شود ریخت. نصف کلمی که در یخچال داشت را برداشت. مجدد خوب شست و بسم الله گویان، خردش کرد. آن را هم در آش ریخت. همان مقدار کم عدس را هم ریخت و آش را هم زد. زیر پیازها را خاموش کرد و منتظر شد تا سبزی ها نیم پز شوند و رشته را بریزد.
🔸آش حاضر شده بود. نمک و ادویه هایش را هم ده دقیقه قبل ریخته بود که خواصش از بین نرود. ظرف هایی که از قبل خریده بود را چید و چهار کاسه نذری، کشید. چند کاسه کوچک هم برای فرزندان و شوهرش کشید. برای خودش هم یک کاسه کوچک که تبرکی بخورد. شوهر و فرزندانش، همان چند کاسه نذری را پخش کردند. خوشحال و متشکر از خداوند، مشغول شستن قابلمه آش شد.
🔹ناهار، آش خوردند و برای شب هم، همان مقداری که از غذای ظهرشان باقی مانده بود. از شوهرش تشکر کرد که باز هم اجازه پختن آش نذری را داده بود و در پخش کردنش کمک کرده بود. تسبیح را برداشت. همان طور که در رختخواب دراز کشیده بود، ذکر الحمدلله می گفت و مطمئن بود که خدا بعد از این صدقه و شکر، باب رحمتش را برایشان بازتر خواهد کرد.
🌺پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: إنَّ الصَّدَقَةَ تَزِيدُ صاحِبَها كَثرَةً ، فَتَصَدَّقُوا يَرحَمْكُمُ اللّه ُ (بحارالأنوار : ج 18 ص 418 ح 2 .)
☘️ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : صدقه، بر روزى و دارايىِ صدقه دهنده مى افزايد . پس ـ خدايتان رحمت كند! ـ صدقه بدهيد .
@salamfereshte
#داستانک
#تولیدی
#صدقه
#روزی
#شکر
شد سرود رو لبامون.mp3
5.81M
بشنوید
🌹جبرئیل اومد به روی سینه عالم نوشت🌹
🌹اول ذی الحجه جشنه توی تالار بهشت🌹
☘️☘️☘️☘️☘️
🌹🌹سالروز پر سرور ازدواج آسمانی، حیدر کرار (علیه السلام) و زهرای بتول (سلام الله علیها) مبارک باد🌹🌹
@salamfereshte
#ذی_الحجه
#ازدواج
#مناسبتی
از هر چه کم گذاشتی، از او، کم نگذار.
اوست که پیمانه ات را پُر می کند.
@salamfereshte
#نكته
#یاد_خدا
#تولیدی
#روشنا
هدایت شده از بِه وَقْتِ شاهْ تُوتْ
🔥 داستانك👇
🔕 در را آرام طوري كه خودم صدايش را نشنوم مي بندم. مگر ميشود از اهن صدا در نيايد به هر حال تقه اي صدا داد.
❄️ پاورچين پاورچين باغچه را در آن هواي سوزناك دي ماه دور ميزنم تا نصف راه حيات را رفته باشم. خدا خدا ميكردم از ديوار صدا در بيايد اما از من نه. به خاطر صاحب خانه يمان.
⏰ كارهايم تا دير وقت طول ميكشد. واويلايم است اگر موقع برگشتن به خانه صدايي از من بشنود. قشقرقي به پا ميكند بيا و ببين. يادم نمي آيد خانه ي پدري ام انقدر جواب پس داده باشم كه الان به اين خانم صاحبخانه جواب پس ميدهم.
👶 چاره اي ندارم. اينجا قيمتش از هر جاي ديگري مناسب تر بود. اگر فرزندم به دنيا بيايد حتما اسبابمان را در كوچه ميريزد. فعلا نمي داند همسرم باردار است.
🌃 آسمان امشب هم پر از خالي است. مگر ميشود در اين هواي آلوده ستاره اي هم ديد؟ حوض را رد ميكنم. چيزي نمانده است كه پله هاي خانه مان را دو تا يكي كنم كه پايم به لگن ايستاده در حيات گير ميكند و با صورت به زمين ميخورد و صدايي بلند مي شود.
💡 چراغ خانه خانم صاحبخانه زود روشن مي شود. خودم را در راه پله ي تاريك مخفي ميكنم.خودش را با دمپايي كه لخ لخ كنان به زمين كشيده ميشود، به لب ايوان مي رساند تا ببيند صدا از چيست. خيلي ناشيانه صداي گربه در مي آورم. او هم پيشته پيشته كنان و لخ لخ كنان به خانه اش باز ميگردد.
😥 نفس حبس شده ام را بيرون مي آورم. دستم را به پيشاني ام ميكشم و به خير گذشت را چند بار در ذهنم تكرار ميكنم. آخر مگر من بي نوا مي توانم با يك خانم آن هم خانمي كه حق صاحب خانگي بر گردنم دارد دهن به دهن شوم و خداي ناكرده كدورتي ايجاد شود. در واقع جراتش را ندارم.
🚪 ميدانم سميرا در را از داخل قفل ميكند. كليد را بر در مي اندازم و در را باز ميكنم. گرماي مطبوع داخل خانه به صورتم مي خورد و تمام فكر هاي چند لحظه قبلم را تبخير ميكند. دود مي كند و به هوا ميفرستد.
🤕 سميرا با سري بسته شده و حالي خموده سلامي ميكند. بسته هاي خريد را بالاي سرش ميگذارم و مژده خريدن انار هاي سرخ را كه امروز با كلي بي قراري سفارششان را داده بود، مي دهم. لبش به لبخندي باز مي شود. و تشكري ميكند.
🛍 بسته ها را به آشپزخانه ميبرم. بسته انار را باز ميكنم. اناري كه از همه خوش رنگ تر است را برميدارم و مي شورم. با حوصله باز ميكنم و دانه دانه ميكنم و در ظرفي بلورين ميگذارم. چند دانه اش را ميخورم.
😋 حسابي ترش است.از همان جا از سميرا مي پرسم:
-انارش ترشه سميرا. ميخواي نمك بزنم؟
-نه عليرضا همين جوري ترش ميخوام.
🍧 خودم را بالاي سرش مي رسانم و كاسه بلورين پر از انار دانه شده را دستش مي دهم. ذوق زده آرام بلند ميشود و كاسه را با تشكري از من ميگيرد.
🤐 حالا كه سميرا حال خوشي ندارد، بايد بيشتر مراعات زن صاحبخانه را بكنم تا خداي نكرده بگو مگويي پيش نيايد و حالش را نامساعد تر كند. چند ماهي بيشتر نيست. فوق فوقش شش ماه.
😅 در دلم ميخندم و به خودم ميگويم:
-شش ماه، پاورچين پاورچين رفتن در حيات خانه، راه رفتن اصلي را از يادت نبرد؟
🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇
امام على علیه السلام :سِتّةٌ لا یُمارَونَ : الفَقیهُ ، و الرّئیسُ ، و الدَّنیُّ ، و البَذیُّ ، و المَرأةُ ، و الصَّبیُّ.
(غرر الحکم .5634)
امام على علیه السلام : شش کس اند که با آنها مجادله نشاید: فقیه، رئیس، فرومایه، بد زبان، زن و کودک.
🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇 🖇
#مجادله_ممنوع
#مراعات
@bevaghteshahtoot
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎راز فراموش نکردن سردار سلیمانی توسط رهبر انقلاب
✨با خواندن آیت الکرسی و صلوات و سوره ای قرآن و ... هدیه ای نثار سردار عزیزمان و تمام شهدای اسلام می کنیم.
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین🌹
@salamfereshte
#سردار_سلیمانی
#صلوات
🌸پرسش مخاطبان:
👈📌دیگه رمان ننوشتید؟ نمی گذارید؟
✍️چرا. یک عدد 😁رمان یا به عبارت دیگر، #داستان_بلند در دست است که مراحلی از اون رو طی کردم و ان شاالله دعا بفرمایید هر چه زودتر به مرحله نگارش و انتشار برسد و ادامه ماجراها
🍀🌼🍀🌼🍀
👈📌حالا تا رمان بعدی تون، داستان کوتاه چی؟ داستانک خوبه ها. اما ما از اون داستان های دنباله دار خیلی دوست داریمم
🙏ممنونم از اینکه نظراتتون رو مطرح می کنین.. چشم. داستان دنباله دار هم می گذارم ان شاالله به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.. خدایا توفیق خدمت را به همه مان بده و رضایت مولا را شامل حالمان کن..
#داستان_کوتاه #خواستگاری ، داستان کوتاه حدود 8 تا 9 قسمتی است فعلا البته! که ان شاالله قرار است برایتان بگذارم..
از صبوری و دعاهایتان سپاسگذارم.
🌹خدایا، قلب و دل همه مخاطبان کانال سلام فرشته را پر از نور و برکت و رحمت های خاصه ات قرار ده و دلشان پر ا زمحبت های خاصت بگردان.. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
@salamfereshte
#پیام_مخاطب
#داستان_کوتاه
#خواستگاری
هدایت شده از نکات و تمثیلات آیت الله حائری شیرازی
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸و خدایی که در این نزدیکیست ...🔸
نگاه کردن به دریا عبادت است. نظر به طاووس هم عبادت است! شما اگر توی جانمازتان یک پر طاووس داشته باشید، نگاهش کنید، #گریه کنید که عیبی ندارد! من وقتی مثل شما بودم، از [قبرستان] شیخان #گل_نیلوفر می بردم به حجره ام. نگاهش می کردم. توی این گلها خدا را شناختم. اشک می ریختم. این پُر می شد از اشک! با خودم می گفتم این نقاشی را از دور نمی شود کرد! این رنگ را از دور نمی شود زد! او که نقاشی اش کرده، تویش بوده! من از اینجا فهمیدم که خدا درون اشیاء است.
یک وقتی مدرسهی خان بودم. تدریس می کردم. هنوز هم معمّم نشده بودم. اداره اوقاف آمده بود گُلکاری کرده بود در مدرسهخان و گل میخک کاشته بود. یک #گل_میخکی بود که من ایستاده بودم پایش! خیلی هم برای وقتم ارزش قائل بودم. مثلاً روزی ده تا درس می دادم و چند تا درس می خواندم و کار میکردم. پای این گل شاید #یک_ساعت_و_نیم خیره شده بودم! نفهمیدم کِی ایستادم و کِی رد شدم!
@haerishirazi