eitaa logo
سلام فرشته
192 دنبال‌کننده
1هزار عکس
812 ویدیو
8 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹ضحی دستانش را شست. دستمال خشک کن را از عباس گرفت و گفت: - عکسا رو پاره کردم. مهم خودت و حرف خودته. ولی دوست دارم ی خبری بهت بدم که می دونم خیلی خوشحال می شی. 🔸صدای پیامک گوشی بلند شد. پشت سرش زنگ خورد. ضحی از این تماس بی موقع، حالش گرفته شد. اهمیت نداد اما عباس گوشی را برایش آورد و با مهربانی گفت: - عزیزم جواب بده شاید کار مهمی داشته باشه. من منتظر می مونم. اشکالی نداره. 🔹دل ضحی از فهم عباس، باز شد. آرزو کرد تا آخر عمر همین طور باشد و خودش هم نسبت به کار عباس، این فهم را داشته باشد. گذشتن از خود، آزمونی نیست که یک بار و دو بار، بدهی و تمام شود. تا آخر عمر، این آزمون پابرجاست و ضحی آرزو کرد، سربلند بیرون رود. تلفن را جواب داد. شنید و شنید و شنید. هر چه همکارش از بیمارستان آریا می گفت را شنید. مدام خیرباشدی می گفت و چهره اش بیشتر در هم می شد. تمام که شد، خداحافظی کرد و نشست. عباس نگران نگاهش کرد و منتظر حرفی که بالاخره از دهان ضحی خارج شد: - پرهام و هیات مدیره آریا رو گرفتن. دوتاشون با وثیقه آزاد شدن ولی بیمارستان به هم ریخته. بیمارستان به اون بزرگی.. می گفت برخی پزشکا هم در اعتراض.. مریضا چی کار کنن؟ - نگران نباش. پزشک متعهد هم اونجا هست. مریض ها هم اونجا نشد، بیمارستان دیگه میرن. - راست می گی. باید به دکتر بحرینی پیام بدم 🔻پیامک بلند بالایی برای خانم دکتر نوشت و فرستاد. گوشی را روی کابینت نگذاشته بود که جواب آمد: - خیالت راحت. هواشونو داریم. 🔸نخواست بیشتر خودش را درگیر کند. لااقل آن موقع نه. گوشی را گذاشت و با گذاشتن، آریا را از ذهن دور کرد. دست عباس را گرفت و به اتاق برد. جعبه صورتی رنگی را از کمد در آورد و باز کرد. لباس های نوزادی که در مشهد، خریده بودند را نشان عباس داد و خندید. نگاه عباس بین صورت خندان ضحی و لباس های نوزاد رد و بدل شد. چند ثانیه طول کشید تا منظور ضحی را بفهمد. هیجان زده پرسید: - ای جانم. مادر شدی؟ قربونت برم. مبارک باشه. 🔹با گفتن این دو مسئله، انگار وزنه چند تُنی از گرده ضحی برداشته شد. سبک و رها روی تخت نشست و ذوق و شوق همسرش را نظاره کرد و خدا را به خاطر اعتماد و صداقتی که بینشان حاکم بود، شکر کرد. صدای گوشی ضحی از سالن پذیرایی بلند شد. عباس از اتاق بیرون دوید تا گوشی را برای ضحی بیاورد. ضحی متعجب از سرعت عمل عباس، پرسشگرانه عباس و گوشی را نگاه کرد. - شاید اضطراری باشه. بببین کیه. 🔸صدای سحر، چشمان ضحی را گرد کرد. احوال پرسی اش که تمام شد گفت: - بسته رسید دم خونتون؟ شوهرتو شناختی؟ حالا هی پُز بده واسه ما. 🔻جملات بریده سحر، آنقدر غافلگیرکننده بود که قدرت تفکر را از ضحی گرفت. به صورت عباس که در فاصله نیم متری اش ایستاده بود؛ خیره شد و گوشش به حرفهای سحر: - ما که خرمون از پل گذشت ولی تو ی فکری به حال خودت بکن تو اون بیمارستان بهار نپوسی. گفتم حالی ازت بپرسم. خوش باشی گلم. دوستت دارم. بای 🔸عباس گوشی را از دست ضحی گرفت و روی میز گذاشت. کنار ضحی نشست و آرام، شانه اش را نوازش داد. ضحی به گریه افتاد. یعنی این همه مدت سحر، دوست صمیمی ام منو بازی داده؟ این چه جور دوستیه که این طور آزارم می ده؟ مگه من چطوری بودم باهاش که تلافی بکنه؟ آخه چرا؟ به لباس های نوزاد که جلویش یخ زده بود نگاه کرد. یکی را برداشت و تبرکا، به قلبش فشار داد و از امام رضا علیه السلام خواست آرامش را به قلبش برگرداند. گرمای نفس عباس، وجودش را گرم کرد. تکیه اش را به او داد و پرسید: - شنیدی؟ 🔹عباس با لحنی مهربان و کامل کننده نوازشهایش، گفت: - آره شنیدم. غصه نخور. - آخه چرا؟ - شخصیتشو نشون داده. - این طوری نبود. - شاید بود ولی تو خوب می دیدیش. 🔸یاد حرفهای دایی جواد افتاد. فکر کرد من الان کنار عباسم. چرا ناراحت رفتار کسی باشم که دشمنی اش رو بارها برام ثابت کرده. تصمیم گرفت سحر را هم رها کند و رها کرد. صورت به سمت عباس چرخاند و با نشاط یک غنچه تازه باز شده پرسید: - اسمشو چی بزاریم؟ - هر چی دوست داری بزار عزیزم. - نه خب. تو هم نظر بده. دوست دارم تو هم نظر بدی. 🔻ضحی کمی فکر کرد و گفت حالا وقت زیاده و از آبروریزی ای که جلوی مادرعباس در آورده بود گفت. به هم خوردن حالش را در بیمارستان گفت و تیزهوشی خانم دکتر بحرینی در فهم باردار بودنش. با عباس خندید و باز هم خدا را شکر کرد به خاطر هدیه ای که در وجودش قرار داده. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
✍️حال غریبی است وقتی یک کار تمام می شود.. هم حس خوش شکر و حمد الهی و توجه به منتی که خدا بر ما گذاشت و مددی که به ما رساند. هم حس غمی پنهان بر اتمام.. اما نباید از پای نشست.. 👈فاذا فرغت، فانصب.. ✅از کاری فارغ شدی، به کار دیگر مشغول شو.. و امشب، رمان در کانال گذاشته می شود.. به خاطر همراهی هایتان ممنونم. خداوند خیرکثیر به شما بدهد. 🌸🌺🌹🌼 🙏🙏به خاطر کوتاهی هایم عذرخواهم. گاهی دیرتر از معمول بارگذاری می شد و به علل مختلف، ویرایش و بازنگری بخش رمان کمی طولانی تر می شد. با ما همراه باشید ان شاالله و دعایمان بفرمایید خداوند هدایتمان کند به آنچه رضایتش در آن است.. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔻لباس های نوزادی را جمع کرد و داخل کمد گذاشت. به عباس که داشت روتختی را برای خوابیدن کنار می زد گفت: - اگه ی کم دیرتر بود بهتر می شد. من تخصصمو می گرفتم و بعد می نشستم بچه داری. 🔸دستان عباس از حرکت افتاد و لب ها به حرکت درآمد: - می نشستم بچه داری؟ کی؟ تو؟ نه بابا نگو. اصلا مگه پزشک مملکت می شینه بچه داری می کنه فقط؟ ی تایمی بچه با شما ی تایمی با من. شما به کار و درست هم باید برسی. الان که چاره ای نیست و من نمی تونم نگهش دارم تا نه ماه اما بعدش، حتما ی تایمی رو من نگه می دارم. 🔻شیطنت ضحی حسابی گل کرده بود. خندید و گفت: - آره واقعا الان که تا نه ماه ورِ دلِ خودمه. حالا بعد نه ماه ببینیم کی این حرفا یادش می مونه. 🔹عباس چراغ مطالعه را روشن و لامپ سقفی را خاموش کرد کتابی که از دو شب پیش شروع کرده بود را برداشت و گفت: - ضبط کن صدامو. محاله یادم بره. من اگه کمکت نکنم که برام بچه بعدی نمی یاری. - چی؟ بعدی ام می خوای؟ - پس چی فکر کردی؟ بعدی رو هم خودم کمکت می کنم. - تا بعدیشو به دنیا بیارم هان؟ - آره دیگه. خوشم می یاد خیلی زود می گیری. 🔹هر دو خندیدند. ضحی از تواضع و همراهی عباس خوشحال بود. چیزی که از همان دوران نامزدی در او دیده بود و دل خوشی روزهای سخت زندگی اش بود. به درس خواندن با بچه فکر کرد. تصمیم گرفت از بیمارستان مرخصی بگیرد تا هم بیشتر به حفظ قرآنش برسد و هم به درس اما اگر بین این دو، قرار بود یکی را انتخاب کند، چه باید می کرد؟ این، آن چیزی بود که عضلات حسابگر ذهن ضحی، بالا و پایینش می کرد تا نتیجه را به دست آورد. 🔸 یاد مجمع پزشکانی افتاد که در اردوی مشهد شناسایی کرده و قرار بود مسئولیتش با او باشد. یاد آرزوی تاسیس بیمارستانی به شیوه بیمارستان بهار در مشهد افتاد. یاد حرفهای همکارش که منصب ریاست بیمارستان آریا خالی است. چقدر برای سامان دادن آن بیمارستان، خون دل خورده بود. حالا او مانده بود و این همه تصمیم و بچه ای که وسط چنین شلوغی ای، نهال می شد تا غنچه ای شود و بشکفد. 🔻فکر کرد و یکی یکی گزینه ها را پس زد. این خیلی مهم نیست. اونم ارزششو نداره. این یکی هر چقدرم با ارزش، به پای به وجود آمدن ی بچه نمی رسه. اون ساماندهی، خیلی لازم و واجبه. دکتربحرینی راحت می تونه انجامش بده اما این یکی، سامانش فقط به منه. تخصصمم حالا امسال نشد، چند سال بعد. مطب نشد بزنم، بیمارستان که هستم. بیمار که می بینم. ی حداقلی از کارو می تونم داشته باشم ولی نمی تونم این موجود نازو فدا کنم. 🍀جثه نحیف کودکش را روی کول دایی جواد تخیل کرد و صدای نازک غش غش خنده کودکش را. دلش می خواست نزدیک گوش دایی جواد نجوا کند: - دیدی فقط ادعا نکردم. دیدی فقط حرف نزدم. بازم پای کارم. عمر سیصد ساله خدا بهتون بده که ببینین چطور پای تک تک حرفاشون هستم. 🔹و تحسین دایی جواد را ببیند و افتخاری که پدر به او می کرد و قوت قلب مادر که افزوده می شد. به عباس نگاه کرد. غرق کتاب بود. عادت کتابخوانی اش را دوست داشت. تصمیم گرفت کتاب کنار دستش را بردارد اما دوست تر داشت داستانی که در خیالش می نوشت را بخواند. دست گرم و کوچک کودکش را تخیل کرد. هم پای قدم های کوتاه او، وارد بیمارستان شد و شروع به توضیح دادن به کودکش: - اینجا پذیرشه. بیمارا رو براشون پرونده تشکیل می دن. اطلاعاتشونو می گیرن تا بهتر بتونن بهشون کمک کنن. اینجا ازشون آزمایش می گیرن تا بهتر بفهمن بیماری شون چیه. اینجا که خیلی خوش مزه است بوفه است که همراهِ بیمارا ،براشون خوراکی بخرن. می خوای چیزی برات بخرم عزیزم؟ 🍀صدای کودکش را تخیل کرد: - بیسکویت بخر مامان. 🌸صورتش به لبخند محو نشدنی نشست و عشقی در وجودش منتشر شد. صدای خانم دکتر بحرینی را در تخیلاتش شنید که او را خطاب کرده و به کودکش نگاه می کرد: - خانم دکتر سهندی، حالا که تخصصتو گرفتی، به میمنت قدمای همین دردونه ات، بیا و مدیریت بیمارستانو قبول کن که بازنشستگی برازنده منِ پیرزنه الان. 🔹خود را دید: به فرزندش نگاه کرده و او را به خود چسبانده. صدای پژواک شده خود را در بیمارستان شنید: - اختیار دارین. مدیریت برازنده شماس. برای من افتخار مادری کودک دلبندم بسه. 📌کتاب به دست، چشم ها را برهم گذاشت تا در رویای خوشی که صدایش را می شنید، بیشتر غرق شود. پایان 🍀🌸🍀🌸 ✍️سلام و رحمت خاصه الهی بر شما همراهان رمان الحمدلله و المنه به لطف الهی، نگارش و بارگذاری رمان، پایان یافت. 🙏ضمن تشکر از همراهی تان در طول نوشتن رمان، امیدوارم لحظات شیرین و معنوی ای را سپری کرده باشید. 📌 نقطه نظرات خود را در خصوص این رمان، به آیدی @yazahra10 ارسال کنید. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟 ۶ روز تا 📹 ببینید | رهبر انقلاب: عید غدیر از همه اعیاد بالاتر است 💻 @Khamenei_ir
✍گاهی، ایستادن و نگاه کردن و لبخند 😊و خیرپیش گفتن کاری است که باید کرد🌹.. کسی اگر می خواهد برود، در رودروایسی مانده یا .. راحت بتواند برود. با سلام و صلوات و دلیل که دیگر انگار قرار نیست به روز رسانی شود این کانال.. پر خیر و برکت باشید الهی. همه آنها که رفتند هم آن ها که مانده اند بلطف شان. هم آنانی که روزی گذارشان به اینجا می افتد 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
جاتون خالی پادکست درست میکنم😍😍🎧 یعنی صداشو تنظیم کرده ام دیشب الحمدلله... باید ببرمش برای فتوکلیپ.. فتوکلیپ بهتر دوست دارین درسته؟ الان اطرافم کاملا ساکته اما همش صدای: علی بود و علی بود و علی بود .. تو گوشمه☺️❤️.. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🍃🌸میلاد امام هادی علیه السلام مبارک باد. ترس از سقوط نیست آنجا که دستان خدا با نام تو سوی زمین دراز می شود... یا_هادی_علیه السلام 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 علیه السلام علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حدیثی زیبا از حضرت امام هادی علیه السلام: بگو مگو، دوستى طولانى را از بين مى بَرد و رابطه محكم را به جدايى مى كشاند وكمترين اثر بگو مگو اين است كه هر كدام از دو طرف، مى خواهد بر ديگرى پيروز شود وهمين در پى پيروزى بودن، مهم ترين عامل قطع رابطه است. نزهة الناظر، ص 139، ح 11 🌼کانال یاوران امام مهدی(عج) @emammahdy81
🌼 الوعده وفا 🍀از همان ابتدا، فقط او بود که به دعوت راستین شما پاسخ مثبت داد. همان زمان که فرمودید: "من براى شما خیر دنیا و آخرت را آورده ام و خدایم به من فرموده است شما را به آن بخوانم. کدامیک از شما مرا در این کار یارى مى کند.؟"1 جز او، هیچکس از جایش برنخاست. هیچکس. بماند از زمزمه هایی که به تمسخر، شنیده می شد. اما او، محکم و راست قامت ایستاد و اعلام آمادگی کرد. 🌸تمام قلبتان از مهر او انباشته بود. او را به نشستن دعوت کرده و کلامتان را تکرار کردید: کدامیک از شما مرا در این کار یاری می کند؟ و او بود که برخاست. محکم تر و با صلابت تر از قبل. حتما نشاط با او بودن، از قلبتان بر چهره آمد و لبخند زدید. بار دوم هم او را به نشستن دعوت کردید. همین داستان، سومین بار هم تکرار شد. 🌼آن روز، اولین روز بود و حالا، همه مسلمانان که جمعیتی بسیارند را در بیابانی با آفتابی سوزان، فراخواندید. روی کپه ای از جهاز شتران، رفتید و دست او را بالا بردید و همان وعده ای که اول روز، گفته بودید را جلوی همگان فرمودید: من کنت مولاه فهذا علی مولاه2 پی نوشت: 1. حدیث یوم الدار. 2. خطبه غدیر. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte علیه السلام علیه السلام
🌸روزه شکر 💠امام صادق(علیه السلام) فرمودند : 🔅عید غدیر عظیم‌ترین و باشرافت‌ترین عید مسلمین است که سزاوار است در هر ساعت آن شکر خدا به جای آورده شود و مردم روزه شکرانه بگیرند که روزه این روز معادل شصت سال عبادت است. 📚 وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۴۴۳ 🌹عیدتان مبااااارک باشه الهی🌹 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte علیه السلام علیه السلام علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید « بی بدیل » - گروه فرهنگی نوای یاس بسیار زیباست. 🌹🍀 الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِالمعصومین علیهم السلام🍀🌹 🌹الهی که روز پر از برکت و رحمت و رزق های خاص و توفیقات خاص تری را داشته باشید🌹 روزی شعار کل جهان می شود: "علی" رمز قیام صاحب مان می شود : "علی" در انتشار ، شما هم سهیم باشید. دریافت کلیپ با کیفیت های دیگر : https://www.aparat.com/v/oEXNj?playlist=94680 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte علیه السلام علیه السلام علیه السلام
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید " جامع" 🌸اگر می خواهی عزم حضرت نوح علیه السلام را با آن نهصد و اندی سال تبلیغ ببینی ... ✅الهی خدا نجف، قسمت‌تون کنه 🌺عید سعید غدیر خم، عید ولایت، بر شما شیعیان و محبین امیرالمومنین(علیه السلام) و همه مسلمانان مبارک باد.🌺 در انتشار ، شما هم سهیم باشید. دریافت کلیپ با کیفیت های دیگر : https://aparat.com/v/URYAJ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte علیه السلام علیه السلام علیه السلام
💎تمسک به ارزش‌های اسلامی، اساس کار تمسک به ولایت 🌟ما، بخصوص کسانی که پایبند به غدیریم، مسأله‌ی غدیر را اساس اعتقادات خود می‌دانیم. اصلاً شیعه، مسأله‌ی غدیر را پایه و ریشه‌ی عقایدِ شیعی خود می‌داند. ما باید از این قضیه حداکثرِ تبعیّت و استفاده و پیروی را بکنیم. در دوران طاغوت، که روز عید غدیر معمول بود، می‌خواندیم: «الحمدللَّه الذی جعلنا من المتمسّکین بولایة امیرالمؤمنین و الائمّة علیهم السّلام.»(۱) 🍀 این تمسّک به ولایت، آن روز در اعتقادات و عواطف بود؛ امّا در عمل که ولایتی نبود. در عمل، ولایتِ طاغوت بود؛ ولایتِ استکبار بود؛ ولایت دشمنان دین بود. آن روز دوستان ما می‌خواندند: «الّلهم اجعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین.» یعنی از خدا می‌خواستند که متمسّک به ولایت امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاة والسّلام باشند. 🌺امروز این دعا مستجاب شده است. ملت ایران، امروز با نظام اسلامی‌ای که به تدبیر امام بزرگوار، از حاقِ‌ّ قرآن و دین استخراج شد و در این کشور به اجرا درآمد، به ولایت امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاة والسّلام تمسّک کرده است. این تمسّک را باید هر چه بیشتر کنیم. اساس کارِ تمسّک به ولایت هم، تمسّک به ارزشهای اسلامی است. 📚بیانات مقام معظم رهبری دامت برکاته در تاریخ ۱۳۷۳/۰۳/۰۸ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte علیه السلام علیه السلام علیه السلام دامت برکاته دامت برکاته
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زیارت امین الله🌸
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید ❤️تو امام عالمی ولو کره الکافرین مولودی خوانی ✨ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِالمعصومین علیهم السلام✨ 🌸عید ولایت بر شما مبارک 🌸 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte علیه السلام علیه السلام علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟ويژه ولادت امام كاظم 📹نماهنگ | روايت رهبرانقلاب از زندگی امام كاظم عليه السلام ❓در اتاق خصوصی امام کاظم؛ شمشير، لباس و قرآن نشانه چيست؟ 📥 سایر کیفیت‌ها👇 https://farsi.khamenei.ir/video-content?id=37632
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 میلاد امام موسی بن جعفر علیهما السلام 🔷 استاد 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte علیه السلام علیه السلام
🌺شب زنده‌داری در حقيقت آموزش و پرورش روز است 🍀بيان نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) اين است که وصول به خدا و نِيل به مقام قُرب الهي يک راه طولاني است و پیمودن این راه طولانی مرکب مي‌خواهد و بهترين و راهوارترين مرکب اين سفر، نماز شب است. 🌸جريان شب زنده‌داري در حقيقت آموزش و پرورش روز است، 👈براي اينکه وقتي ما شب برخاستيم و حداقل چهل نفر را دعا کرديم، روز هم حداقل به فکر حلّ مشکلات چهل نفر هستيم، اگر کسي شب برخيزد و از خداي سبحان حل مشکلات چهل نفر را طلب کند يقيناً روز به فکر آن چهل نفر هم است، چنين انساني نه بيراهه مي‌رود نه راه کسي را مي‌بندد، آن وقت اين نظام مي‌شود نظام ولايي، مي‌شود نظام قرآن و عترت و منشأ برکت. 📚بر گرفته از درس اخلاق حضرت آیت الله جوادی آملی 19/10/92 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
💎چه چیزهایی روزی را زیاد می کند؟ 🌺به نقل از سعيد بن علاقه ـ : شنيدم كه امير مؤمنان، على بن ابى طالب عليه السلام، مى فرمود: « . .. آيا پس از اين، شما را خبر بدهم كه چه چيز ، روزى را مى افزايد؟». گفتند: آرى، اى امير مؤمنان! فرمود : «📌 دو نماز را با هم خواندن، روزى را مى افزايد . 📌تعقيب خواندن بعد از نماز صبح و عصر، روزى را مى افزايد . 📌صله رحم، روزى را مى افزايد . 📌صبح زود در پى روزى رفتن، روزى را مى افزايد . 📌استغفار، روزى را مى افزايد . 📌امانتدارى، روزى را مى افزايد . 📌حق گفتن، روزى را مى افزايد . 📌پاسخ دادن به مؤذّن ، روزى را مى افزايد . 📌حرف نزدن در خلا (توالت)، روزى را مى افزايد . 📌حرص نداشتن، روزى را مى افزايد . 📌سپاسگزارى از صاحب نعمت، روزى را مى افزايد . 📌پرهيز از سوگند خوردن دروغ ، روزى را مى افزايد . 📌وضو گرفتن پيش از غذا، روزى را مى افزايد. 📌خوردن آنچه از سفره مى ريزد ، روزى را مى افزايد . 📌هر كس هر روز، خدا را سى بار تسبيح كند، خداوند ، هفتاد گونه بلا را از او برمى گرداند كه ساده ترينِ آنها ، تهيدستى است». 🍀انگار خدا دنبال بهانه است که روزی هایمان را افزایش دهد.. الحمدلله از داشتن چنین خدای روزی رسانی🤲 الخصال عن سعيد بن علاقة :سَمِعتُ أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيَ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلاميَقولُ : . . . ألا اُنَبِّئُكُم بَعدَ ذلِكَ بِما يَزيدُ فِي الرِّزقِ؟ قالوا : بَلى يا أميرَ المُؤمِنينَ . قالَ : الجَمعُ بَينَ الصَّلاتَينِ يَزيدُ فِي الرِّزقِ ، وَالتَّعقيبُ بَعدَ الغَداةِ وبَعدَ العَصرِ يَزيدُ فِي الرِّزقِ ، وصِلَةُ الرَّحِمِ تَزيدُ فِي الرِّزقِ ، وكَسحُ الفِناءِ يَزيدُ فِي الرِّزقِ ، ومُواساةُ الأَخِ فِي اللّهِ عز و جل يَزيدُ فِي الرِّزقِ ، وَالبُكورُ في طَلَبِ الرِّزقِ يَزيدُ فِي الرِّزقِ ، وَالاِستِغفارُ يَزيدُ فِي الرِّزقِ ، وَاستِعمالُ الأَمانَةِ يَزيدُ فِي الرِّزقِ ، وقَولُ الحَقِّ يَزيدُ فِي الرِّزقِ ، وإجابَةُ المُؤَذِّنِ يَزيدُ فِي الرِّزقِ ، وتَركُ الكَلامِ فِي الخَلاءِ يَزيدُ فِي الرِّزقِ ، وتَركُ الحِرصِ يَزيدُ فِي الرِّزقِ ، وشُكرُ المُنعِمِ يَزيدُ فِي الرِّزقِ ، وَاجتِنابُ اليَمينِ الكاذِبَةِ يَزيدُ فِي الرِّزقِ ، وَالوُضوءُ قَبلَ الطَّعامِ يَزيدُ فِي الرِّزقِ ، وأكلُ ما يَسقُطُ عَنِ الخِوانِ يَزيدُ فِي الرِّزقِ . ومَن سَبَّحَ اللّهَ كُلَّ يَومٍ ثَلاثينَ مَرَّةً دَفَعَ اللّهُ عز و جل عَنهُ سَبعينَ نَوعا مِنَ البَلاءِ أيسَرُهَا الفَقرُ .الخصال : 505 / 2 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🌸ای جانم به تو که هر بار کنارت می آیم، آنقدر پر انرژی و با صفا هستی که تا هفته‌ها وقتی به یادت می افتم، وجودم سرشار می‌شود. 🍀می دانی عزیز دلم.. خیلی دوست دارم مدام کنارت باشم. حرکاتت را ببینم. حرف‌هایت را بشنوم. فکرهایت را بلند بگویی تا یاد بگیرم و یاد بگیرم و یاد بگیرم. وجودت برایم چون عطری است که مرا خوشبو می کند. 🌺آن روز که فرزندت را عزیزم صدا زدی و به صورتش دقیق و با توجه نگاه کردی تا حرفش را تمام کند و با لبخند، تحسینش کردی، یاد گرفتم فرزندم را خوب صدا زنم. بگویم عزیزم. جانم. عشقم. و چه عجیب شد وقتی این را گفتم. نگاهم کرد. مبهوت. لبخند زد. و من تکرار کردم جانم. آنوقت زبانش به حرکت افتاد و چه دل نشین و مهربان، حرفش را زد. به صورتش با توجه نگاه کردم تا حرفش تمام شود. سر ذوق آمد از این همه توجه. با لبخند، تحسینش کردم و پاسخش را دادم. انگار کل عالم را به او داده باشم، پرانرژی شد و رفت. شاد و سرحال. 🌸و این همه را از تو یادگرفتم؛ رفیقِ مومنم. ممنونم ازت. روزی هایم از کنار تو بودن، افزون باد. 🌺رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَثَلُ المؤمنِ كمَثَلِ العَطّارِ ؛ إن جالَستَهُ نَفَعَكَ ، وإن ماشَيتَهُ نَفَعَكَ ، وإن شارَكتَهُ نَفَعَكَ . 🍀پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مؤمن مانند عطرفروش است كه اگر با او بنشينى، به تو سود مى رساند، اگر با او راه بروى، به تو سود مى رساند و اگر با او شريك شوى، به تو سود مى رساند. 📚كنز العمّال : ج 1 ص 147 ح 726 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔻ای بابا چقدر شعار می دی.. خدا می رسونه. خدا می رسونه. 🔸بریده بود. از شنیدن حرفهای رسول خسته شده بود. هر بار چیزی می گفت همین را می شنید. دلش روزی را می خواست که نشان دهد خدا نمی رساند. برگه را دستش گرفت و روی میز رسول گذاشت: - بفرما جانم.. بیست میلیون.. داری بده. نداری، خونه رو تحویل بده. رسول به برگه و حساب کتاب های شریکش نگاه کرد. نداشت اما لبخند زد و گفت: نگران نباشین. خدا می رسونه. 🔻از کوره در رفت و فریاد زد: ای بابا. چقدر شعار می دی. خدا می رسونه خدا می رسونه. داری بده. نداری خونه رو سر هفته دیگه باید تحویل بدی. رسول آرام و مطمئن گفت: نگران نباشین. چشم. من مخلص شما هستم. 🔹از اتاق بیرون رفت و منتظر بود شنبه هفته دیگر بشود. یک هفته انتظار کشید. هر روز، صبح زود، رسول سرکار می آمد. غیر از وقت نماز و تعقیبات، به کارها رسیدگی می کرد و دم غروب، به خانه می رفت. نه تلفنی تا پول از کسی قرض کند نه حتی نگرانی از کم بودن حساب بانکی اش. پنجشنبه، نشده بود که رسول با چکی به اتاقش وارد شد. چک را تقدیم کرد. از جا بلند شد. چک را گرفت و مبهوت عدد 25 میلیون روی چک شد. امضایش را نگاه کرد. تاریخ را. برای همان روز بود. نمی دانست چه بگوید. از حال و روز رسول خبر داشت. پرسید: پاس می شه دیگه؟ 🍀رسول گفت: بله ان شاالله. با اجازه تون. خواست برود که همکارش گفت: چطوری؟ رسول همان لبخند همیشگی روی صورتش نشست و گفت: خدا می رسونه. 🌸بیرون رفتن رسول را دید و روی صندلی وا رفت. واقعا انگار خدا می رسونه. به شماره تلفن پشت چک زنگ زد. صاحب چک بود. جریان چک را پرسید و شنید: قرضی بود که امروز توانستم ادا کنم. صدای رسول در گوشش پیچید: نگران نباشین. خدا می رسونه. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
عصبانی شدی.. نه واقعا الان عصبانی شده ای.. اصلا هیچی دیگه مهم نیست و عصبانی شده ای.. یک داااااااد بلند.. یک فریاد.. چهارتا کلمه ناجور.. ی لحظه کنترل تلویزیون وجودت رو ننداز زمین. ولش کن. دستت باشه فقط: 1️⃣شبکه رو عوض کن. به خودت بگو: الان من عصبانی‌ شدم... آرام باش.. آرام باش.. 2️⃣دوباره شبکه رو عوض کن. به خودت بگو: الان می تونم چهارتا جواب بدم. ولی نمی دم. آرام باش.. آرام باش.. ارزش نداره ها.. آرام باش.. 3️⃣برای بار سوم، شبکه رو عوض کن و به خودت بگو: دیدی.. یک دقیقه معطلش کردم. حالا می کنمش ده دقیقه 4️⃣برای بار چهارم، شبکه رو عوض کن و به خودت بگو: خب. آب و هوا چطوره؟ الان ساعت چنده؟ احوال کی رو بپرسم خوبه؟ خلاصه که حواس نفس مون رو از مسئله پرت می کنیم. آگاهانه.. عامدانه.. چون نمی خواهیم کنترلمون بیافته دست نفس و شیطان. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
💎به چه درد می خورد؟ دانستن برخی چیزها به دردی نمی خورد. هیچ مشکلی را حل نمی کند. نه فایده ای برای دنیایمان دارد نه آخرت. به این دست امور می گویند: بیهوده. لغو. مثلا زن شیطان کیست؟ قرآن به ما یاد می دهد دنبال این چیزها نباشیم: ☘️« وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ» سوره (قصص/55) و هرگاه (سخن) لَغوى را بشنوند، از آن روى برگردانند و گويند: اعمال ما براى ما و كارهاى شما براى شما باشد، سلام (وِداعِ ما) بر شماباد، ما به سراغ جاهلان نمىرويم. انسان های جاهل، ارزشی برای عمر و وقتشان قائل نیستند. قرآن به ما یاد داده زیرچشمی رد کنیم. حتی درگیر نشویم با انسان های جاهل. مولای من، یا صاحب الزمان ارواحنا له الفداه، دلمان شما را می خواهد. با شما که باشیم، پر از نور هستیم. کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🍃 دلت را اندکی مهار کن! خیلی دلم میخواست داشته باشمش. با این که هنوز محصل بودم اما حاضر بودم برای خریدنش دنبال کار نیمه وقت بگردم. هیچ رقمه نمیتونستم ازش بگذرم و راهی هم برای بدست آوردنش نداشتم . بدجوری تو گل مونده بودم. باید چیکار کنم؟ 🍃🌺 امیر المومنین این گونه یادم داد: " لأروضنّ نفسی ریاضة تَهِشّ معها إلی القرص إذا قدرتُ علیه مطعوماً وتقنع بالملح مأدوماً ولأدعنّ مُقلتی کعین ماءٍ نضب مَعینها مستفرغة دموعَه "؛ 🌱 "چنان نفس خود را ریاضت و تمرین می دهم که به قرصی نان، هرگاه به آن دست یابم، کاملاً متمایل شود و به نمک، به جای نان خورش قناعت کند و چنان از چشمهایم اشک بریزم که همچون چشمه ای خشکیده، دیگر اشکم جاری نگردد. " 🌱 نهج البلاغه، نامه ۲۵، بند ۲۶ 💖 خدایا دلم را سرشار از خودت کن تا بی اعتنا به خواسته های متنوع دل شوم💖 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte