eitaa logo
سلام فرشته
162 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
11 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹سید جواد خیلی فرز و چابک، خود را به عابربانک سرنبش خیابان رساند. کارت شهریه اش را داخل کرد. موجودی نداشت. خریدهای منزل عمومحسن را از این کارت خریده بود. کارت دیگری را گذاشت. آن هم هزارتومان موجودی داشت که دستگاه نمی داد. کارت دیگری که مربوط به کارهای اینترنتی می شد را در آورد. بوق ماشینی، توجهش را جلب کرد. پشت سر هم تک بوق می زد. برگشت و نگاهی کرد. 🔸جوانی از داخل تاکسی، سر کج کرده بود. فریاد زد: "حاجی بیا.. حاجی.." سید کارت به دست جلو رفت. دولا شد و گفت: "سلام آقا.. جانم بفرما کمکی از من برمی‌آید؟"جوان راننده، چراغ وسط تاکسی اش را روشن کرد و گفت: "بیایید بالا کارتان دارم اگر اشکالی ندارد" سید جواد نگاهی به ساعت ماشین که نه و نیم را نشان می داد کرد. هنوز افطار نکرده بود و مهمان هم داشت. اما به جای گفتن این ها، بسم الله گفت و در ماشین را باز کرد:"در خدمتم"کارت را در جیبش گذاشت و زیر لب زمزمه کرد: "أفوض امری الی الله إن الله بصیر بالعباد" دلش پیش زهرا و مهمان هایش بود و می خواست هر چه زودتر، خریدی بکند و برگردد. 🔹شروع کرد به حرف زدن: "اسم من عبدالله است. راننده تاکسی همین محله هستم. خیلی وقتتان را نمی‌گیرم. چون در حال کارکردن هستم خواستم سوار شوید. چند سوال داشتم." سید با ملاطفت و آرامش گفت: "امیدوارم بتوانم کمکی کنم." عبدالله که خیالش از ماندن سید راحت شد، صدای ترانه داخل ضبط را کمی بلندتر کرد و گفت:"مواقعی که خسته می‌شوم، این را گوش می‌دهم. از نظر شرعی اشکالی که ندارد؟" سید به ترانه گوش داد. آهنگ تند و ضرب داری داشت که با هر ضربه، انگار چیزی درون انسان کوبیده می شد. لبخندی زد و گفت: " مرجع تقلیدتان کیست؟" عبد الله گفت: "من از خودم تقلید می‌کنم. یعنی منظورم این است که هر چیزی به نظرم خوب بیاید انجام می‌دهم و هر چیزی که بد بیاید را انجام نمی‌دهم. تا الان هم مشکلی نداشته‌ام. خودم راضی‌ام. " سید، غصه ای در دلش پدید آمد. زبان قلبش به ذکر استغاثه به امام زمان باز شد و گفت: "خیلی خوب است که دقت روی خوبی‌ها و بدی‌ها دارید. اما تقلید و مرجع تقلید مقوله‌ای متفاوت است. شما ورزشکار هم هستی؟ عضلات بازویت نشان می‌دهد بدنسازی کار می‌کنی؟" 🔸کنار خیابان، خانمی اشاره کرد. عبدالله ایستاد. خانم سوار شد و عبدالله گفت: "فقط تا انتهای بلوار می‌روم". خانم هزار تومانی از جیبش در آورد و به عبدالله داد. عبدالله پول را گرفت و حرکت کرد. نگاهی به سید انداخت. از توجه و فهم او خوشش آمده بود گفت: "بله. قبلا باشگاهی در همین محل بود که من هم عضوش بودم. مدت هاست هیات امنا جمعش کرده‌اند. هر از گاهی با رفقا می‌رویم باشگاه چند خیابان بالاتر." سید به ساعت ماشین نیم نگاهی انداخت و گفت: "خیلی هم عالی. تحت نظر مربی کار می‌کنید؟" 🔹عبدالله که به شعف آمده بود گفت: "آره حاجی. مربی‌مان خیلی کاردرست است. قبلا مربی ورزشکارهای حرفه‌ای بوده. به هر کداممان برنامه‌ای مخصوص می‌دهد" صدای پیامک گوشی سید بلند شد. سید بی توجه به صدا ادامه داد: "خدا حفظشان کند. از عضلات ورزیده شما پیداست که هم او چقدر کار درست است و هم شما چقدر درست تمرین هایش را انجام می‌دهید. " به انتهای بلوار رسیدند. تاکسی ایستاد. خانم پیاده شد. عبد الله سمت چپش را پایید و از بین ماشین هایی در حال حرکت، راه باز کرد و دور زد: "قربان شما. یک مدت طبق برنامه خودم تمرین می‌کردم ولی دیدم نتیجه نمی‌گیرم. مربیِ واردی است. نکات تغذیه‌ای می‌گوید و برای هر حرکت و حتی تعداد حرکاتش برنامه دارد. کم و زیاد نباید بشود والا عضله را می سوزانی به جای اینکه بسازی " 🔸سید گفت: "ماشاالله خوب هم دقت داری. مربی تان علمش را خوانده، برای هر تمرینش دلیلی دارد. مرجع تقلید هم علمش را خوانده، و از روی دلیل، احکام شرعی را استخراج کرده است. دفترچه تمرینش هم همان رساله است که اگر خوب به آن عمل کنیم، به نتیجه می رسیم و اگر نه، به جای عضله سازی، عضله سوزی خواهیم داشت." عضلات پیشانی عبد الله منقبض شد. نگاهی به سید انداخت. جمله ی سید را مرور کرد: "...اگر نه، به جای عضله سازی، عضله سوزی خواهیم داشت."خیلی برایش ملموس و جالب آمد. سید گفت: "اگر اجازه بدهی مرخص شوم. خیلی خوشحال شدم از دیدنت آقا عبدالله ورزشکارِنکته دان. " عبد الله ماشین را کنار خیابان نگه داشت. دست سیدجواد را که به سمتش دراز شده بود گرفت. سید، دستانش را به آرامی فشرد. تنها پولی که در جیبش بود را در دستان عبدالله گذاشت و گفت: "رفت و برگشت بلوار می شود دوهزار تومان دیگر؟ درست است مومن؟ خداحافظت باشه الهی" از ماشین پیاده شد. در را بست. عبد الله تا به خود آمد که بگوید کرایه لازم نیست، سید عرض خیابان را طی کرده بود. @salamfereshte
🔹ضحی پایین پای مادر، روی تخت نشست. پاهای مادر را از سرانگشت، به سمت بالا ماساژ داد. پتوی روی تخت را برداشت و پشت کمر مادر گذاشت تا تکیه دهد. دستی به کمر مادر کشید و به صورتشان دقیق شد. ابروهای مادر درهم رفت اما چیزی نگفت. ضحی هم چیزی نگفت. مجدد پایین پای مادر برگشت و ماساژ را به سمت بالا تکرار کرد. ساعت را نگاه کرد. هفت و سی و پنج دقیقه بود. تا ساعت هشت کار ماساژ را ادامه داد و برای اینکه حواس مادر را پرت کند و میزان درد را از لرزش صدایشان تشخیص دهد، از اوضاع طهورا و حسنا پرسید. مادر از خواستگار سمجی که برای حسنا زنگ می زد گفت. - خب حسنا چی گفت؟ - گفت کنکور دارم و می خوام ادامه تحصیل بدم و تا دانشگاه، حرف از خواستگار نزنین. - چقدر این جملات آشناست - عین خودته حسنا. - آره. منم همین چیزا رو می گفتم. باید باهاش حرف بزنم 🌸ضحی خندید. مادر هم با خنده این ها را تعریف می کرد. لابلای حرفها، ضحی حواسش به لرزش صدای و چین خوردن پیشانی مادر بود. مادر که خنده ضحی را دید، از فرصت استفاده کرد و گفت: - دیرت نشه ضحی جان. ممنونم. زحمت نکش. خودش خوب می شه. - چه زحمتی مامان جان. گفتن سر کار نرم. به خاطر اتفاق دبروز. فکر کنم بهونه افتاده دست پرهام که اخراجم کنه. و انگار کشفی کرده باشد گفت: - آره. شاید هم رفتم. حالا بزارین یک کم دیگه پاهاتونو ماساژ بدم. راستی بابا کجان؟ نرفتن بیرون؟ - بابات که مثل همیشه صبح زود رفت نانوایی و حالا هم مشغول قرآن خوندنه. - خوش به حالشون. خیلی قرآن می خونن. کاش منم بتونم اینقدر قرآن بخونم. صدای بابا رو خیلی دوست دارم. - آره. خدا توفیقاتشو زیاد کنه. از همون اولی که ازدواج کردیم همین طور بود. اهل تلاوت قرآن. اون اوایل که سر کار می رفت، هر روز یک جزء قرآن می خوند. 🔹ضحی حرکت ماساژ رگ ها را شروع کرد و به سمت بالای زانو مادر که رسید، از تخت پایین رفت. پهلوی مادر نشست و ماساژ را به سمت کمر و کلیه ها ادامه داد. دستش که به کلیه سمت راست مادر رسید، مادر ساکت شد. ضحی دستش را از روی کلیه برداشت و مجدد به سمت پایین پا رفت. نمی خواست مادر را نگران کند. روشش این بود که به صورت نامحسوس بیمارش را چک می کرد تا مشکل را پیدا کند. مجدد از انگشت شصت پای مادر شروع به ماساژ دادن کرد و پرسید: - حالا خواستگار حسنا کی هست؟ چی کاره است؟ مورد خوبیه؟ 🔻منتظر جواب دادن مادر شد تا ماساژ را به سمت بالا و کلیه راست مادر بکشاند و مجدد چک کند که سکوت مادر از درد است یا نه. مادر خندید و گفت: - پسر خوبیه. صاف و ساده است. برادر یکی از شاگردهای باباته. 🌼مادر چند ثانیه ای سکوت کرد. ضحی دستش را از روی کلیه راست مادر برداشت و مجدد به پایین پای مادر رفت و سر انگشت شصت مادر را گرفت. مادر ادامه داد: - تو جلسه قرآن چند ماه پیش بابات، اینجا اومده بود. فکر کنم اتاق بابات حسابی جذبش کرده. ضحی خندید و گفت: - کیه که تو اتاق بابا بره و جذب نشه. اتاق بابا یک آهنربای قویه مادر، حرف ضحی را تایید کرد: - خدا خیرش بده. از بس اون تو، نماز و قرآن می خونه. 🌸ضحی دیگر به سمت کلیه مادر نرفت. دستانش را تا نزدیک زانو برد و پشت زانوی مادر را دورانی، خیلی آرام ماساژ داد. نگرانی اش بی جا نبود. کلیه مادر درگیر بود و باید آزمایش می داد. تصمیم گرفت همین امروز مادر را برای آزمایش، با خود به بیمارستان ببرد اما قبلش باید با پدر مشورت می کرد. ساعت از هشت گذشت. مادر از ضحی تشکر کرد. پاهایش را که سبک تر از نیم ساعت قبل شده بود، از روی تخت بلند کرد. دمپایی هایش را پوشید و ایستاد. ضحی پشت سر مادر از اتاق خارج شد. به سمت روشویی رفت تا وضویی بگیرد و برای مشورت، به اتاق پدر برود. 🍀در باز بود. کنار در ایستاد و همراه با پدر، آیات سوره مومنون را آرام زمزمه کرد. دلش نیامد داخل برود. می دانست که به محض وارد شدنش، پدر به احترام او، صدق الله می گوید و توجهش را به او می دهد. بارها این اتفاق برایش افتاده بود. نیم نگاهی به سمت مادر کرد. در آشپزخانه مشغول بود. ناخودآگاه لبخند زد. نگاهش را به سمت پدر برگرداند. به چارچوب در تکیه داد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله eitaa.com/salamfereshte sapp.ir/salamfereshte ble.ir/salamfereshte
✨پیروز میدان 🔹دستهایش را دور حریف حلقه کرده بود و با تمام قدرت، سعی در سرنگون کردنش داشت. لحظه ای چشمش به پای حریف افتاد. ریسک خطرناکی بود اما به جان خرید. چندثانیه بیشتر فرصت نداشت. کمرش را شل کرد. کمی به پایین سُرخورد و پشت پایی به حریف زد و سنگینی بدنش را به سمتی که زیرپای حریف را خالی کرده بود انداخت. حریف خاک شد و او پیروز میدان. 📌در این دنیا، هر موجودی قابل شکست است و برای هر چیزی، ضدّي است که او را از پا در می آورد و شکستش می دهد الا یک چیز و آن، معجزه است. 🌼حتما حدس زده اید که چرا هیچ چیز در جهان، نمی تواند معجزه را شکست دهد. سرّش در این است که معجزه، به یک مبدا شکست ناپذیر تکیه کرده است. 🌸اگر پیامبر و ولی خدا می تواند به اذن الهی، معجزه ای کند، به این دلیل است که خداوند او را کلیددار مخزن غیب خود قرار داده است. (1) و قرآن، معجزه جاوید پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که هیچگاه، مغلوب نمی شود و همواره، در همه عرصه ها، پیروز میدان است. 📚سوره انعام، آيه 59. وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيبِ.. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
⚠️نقطه ضعف یک طلبه حفظه الله: 🔻 متاسفانه الان یک نقطه ضعفی که ما در بعضی از طلبه ها مشاهده می کنیم این است که در مسائل اعتقادی کم کار می کنند. متاسفانه درس های اعتقادی هم یک جوری شده است که عزیزان طلبه جهشی از آن عبور می کنند. با مطالعه و شرکت در امتحان. بدون اینکه بحث و گفت و گو شود. کنکاش شود. از استاد استفاده شود. 🔹دنبال اساتید شایسته و مبرز باشیم که در این مسائل خوب بهره مند شویم. این فضاها کم پیدا می شود. از شما تقاضا می کنم به جهت اهمیتی که دارد از فرصت هایی که برایتان پیش می آید استفاده کنید. ما سعی کردیم در این مدرسه، یک فرصت هایی ایجاد کنیم. در این بحث ها کار کنید. 🔸درس هایی که دیگران بعضی ها با مطالعه شخصی می آمدند در امتحان شرکت می کردند، یا بعضی ها در کلاس های محدود، مثلا بیست جلسه، سی جلسه حداکثر شصت جلسه شرکت می کردند؛ ما این درسها را در دو سال، زمستان و تابستان کار می کردیم. دو سال. هم زمستان هم تابستان. با دقت. یعنی اینجور کار می کردیم. کلمه به کلمه. خط به خط. صفحه به صفحه. دقیق. ☘️روی مطالب کار کنیم. روی مسائل اعتقادی باید کار کنیم. این ها مقدمه ای می شود ان شاالله؛ سرمایه ای می شود در عمل. از ترکیب آن دانش صحیحی که با کلاس و مطالعه ، با مباحثه و با عمل عاشقانه و خالصانه به دست می آید، از ترکیب این دو، ان شاالله معرفت برای ما حاصل می شود. نه اینکه کوتاهی کنیم، ذهنمان پر از ابهام باشد، پر از تردید باشد، در عمل پایمان بلغزد و خدای نکرده یک طلبه ای که اگر برویم و فرصت درد و دل باز بشود، می بینیم که پر از ابهام است و پر از سوال که می توانست این سوال ها جواب پیدا کند. این ابهام ها برطرف شود. این را با تجربه دارم عرض می کنم. ممکن است. از این فرصت هایی که برای مباحث اعتقادی و اندیشه ای در مدرسه فراهم شده ان شاالله دوستان بهتر استفاده کنند. 📚برگرفته از سلسله جلسات ، در تاریخ شنبه 1400/08/08 ادامه دارد .... 📣کانال مدرسه علمیه الهادی علیه السلام 🆔@alhadihawzahqom صلی الله علیه و آله