#تلنگر
#چادرانه
چادر حرمت دارد..!
دیدین برای خندوندن مردم تو کلیپایی که میسازن از چادر استفاده میکنن؟😐
به کجا چنین شتابان..؟😠
《♥️@salammfarmande♥️》
#تلنگر
چه خبره؟
هی تند تند پشت هم همه پستارو لایک میکنی؟🤨
حواست باشه داری چیکار میکنی!
مخصوصا تو فضای مجازی..!
《♥️@salammfarmande♥️》
#چادرانه
#تلنگر
این دختࢪهایۍڪه هۍ از خودشون عڪس میزارن و یه عده قࢪبون صدقشون میࢪن😈
میخوام ببینم اینهمه بهت گفتن خشگلۍ... نازۍ... جیگرۍ👀
تا حالا یڪیشون بهت گفته:👆🏻
خیلۍ خانومۍ با فهمۍ ، با ادبۍ ، با شعوࢪۍ ، با حيايي😌
《♥️@salammfarmande♥️》
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهیدانه
اگر کلمات چهره داشتند💔
《♥️@salammfarmande♥️》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهاب حسینی:هنوز کار بزرگی در باره امام حسین(ع)نساختیم❌
《♥️@salammfarmande♥️》
«🖤🥀»
وقتی سیلی خوردی بگو
#یــــازهـــرا...🖤
وقتی دستتو بستن بگو
#یـــــاعــــلـے...🖤
وقتی بییاور شدی بگو
#یــــاحـــســـن...🖤
وقتی تشنه شدی بگو
#یــــاحـــســیــن...🖤
وقتی شرمنده شدی بگو
#یـــاعـــبـــاس...🖤
اما اگه تشنہ شدۍ
شرمنده شدۍ
بییاور شدۍ
دستتو بستن
سیلے هم خوردۍ
آروم بگو امان از دل #زینب..💔
《♥️@salammfarmande♥️》
دخـتـࢪان مـھـ³¹³ـدو؎•
#رمان #فدایی_عشق💔🕊 قسمت بیست و چهارم4⃣2⃣ ╭━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╮ 🌸کپی تمامی پیام های کانال آزاده ولی کپی ر
#رمان
#فدایی_عشق💔🕊
قسمت بیست و پنجم5⃣2⃣
╭━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╮
🌸کپی تمامی پیام های کانال آزاده ولی کپی رمان و خواندن رمان بدون عضویت در کانال رو راضی نیستم🌸
امیدوارم لذت ببرید❤️
╰━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╯
علی که انگار متوجه چیز جدیدی شده باشه گفت:فهمیدم😇!
_چی؟چیو فهمیدی؟🤨
بلند شد و با دست سالمش دستمو گرفت و منو کشوند بیرون. خداحافظی کرد و رفتیم سوار تاکسی شدیم. تو را برام توضیح داد که چطور....😈
با یه دسته گل ایستادم جلودر. قطره اشکی که علی بهم داده بود رو ریختم توی چشمام .چشمم قرمز شده بود و ازش اشک میومد.
در زدم .امیرعلی در رو باز کرد. با چهره من که مواجه شد با نگرانی گفت:چیشده؟کیمیا چی شده؟
قیافه غمگین و پر گریه به خودم گرفتم. سرم به معنای نابودی و نیستی تکون دادم😭😂
امیر علی:کیمیا؟خوبی؟...عه علی کو؟یاخدا.علییی؟😨
لرزون لرزون داخل خونه شدم.همه با دیدن چهرم نگران شدن. منم با دیدن اونا هری اشکامو ریختم پایینو زدم زیر گریه. دسته گل از دستم افتاد و دستام رو گرفته بودم جلو صورتم!
همه حیرون بودن که چی شده؟چرا گریه میکنی؟😱
فاطمه با بغض گفت:کیمیا؟علی کو؟
کمیل:نکنه علی...
بقیه حرفش رو خورد.فقط من میدونستم چی شده.اونی که پشت در بود وخدای بالاسر☺️
به قلم:خادم الزهرا
ادامه دارد....
《♥️@salammfarmande♥️》
#رمان
#فدایی_عشق💔🕊
قسمت بیست و ششم6⃣2⃣
╭━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╮
🌸کپی تمامی پیام های کانال آزاده ولی کپی رمان و خواندن رمان بدون عضویت در کانال رو راضی نیستم🌸
امیدوارم لذت ببرید❤️
╰━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╯
سرم رو تکون دادم و همونجوری با گریه گفتم:آره....آره...علی...علی...علی پشت دره😂
علی در رو باز کرد و اومد تو.
فاطمه با عصبانیت گفت: خیلی بیشعوری! نقشه مزخرف کدومتون بود؟😡
علی با خنده جواب داد:من🤣
فاطمه: علی آقا صبر کن بریم خونه تیکه بزرگه تنت گوشته😌
همشون یک نگاهی کردن به هم و افتادن دنبالمون. فرصت را غنیمت شمرده و سریع و از آپارتمان خارج شدیم. امیرعلی کمیل و فاطمه می دویدند دنبالمون و از آپارتمان با ما خارج شدن🤪
امیر علی نفس زنان: کیمیا صبر کن کاری باهات ندارم تورو خدا صبرکن🙁
بدون اینکه برگردم در حال دویدن گفتم:هِع! فکر کردی داداش من! وایسیم که قول فاطمه تیکه بزرگ تنمون بشه گوشمون؟😒بدو علی..بدووووو
دستش رو گرفتم و پیچیدیم توی کوچه.
اونا چه همتی داشتن که میومدن دنبالمون😐.همتشان قابل ستایش بود😬 دویدیم داخل همون پارک که علی تیر خورد. نشستیم لا به لای چمن ها تا دیده نشیم.
به قلم:خادم الزهرا
ادامه دارد....
《♥️@salammfarmande♥️》
#منطق
ببخشید اینجا جای شما بود؟😳
اشتباهی چهار سال نشسته طفلک😂
بدل نگیرید😐
《♥️@salammfarmande♥️》