🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_سی_و_هشتم
وقتی که محمد ایران بود ساعتها با هم صحبت میکردیم .
پسر تحلیل گر من به خوبی زیر دست سید رشد کرده بود .
ارادت خاصی به سردار سلیمانی داشت . و همیشه خودش را فدایی مردم و رهبر می دانست .
دلم قنج میرفت برای اینهمه بصیرتش...
گاهی هدا سر به سرش میگذاشت و در کارش چرا می آورد ، ولی در نهایت او هم تسلیم این میزان عشق و ایمان محمد به راهش می شد .
یکی از شبهای اواخر فروردین ماه ساعت حدود یک نیمه شب بود و داشتم داخل تلگرام به گروههای دانشجویانم رسیدگی میکردم که مرتضی پیام داد :
_سلام شب بخیر
تا حالا سابقه نداشت که به صورت خصوصی پیام ارسال کند ، نگران شدم .
با نگرانی پاسخ دادم :
+ سلام محمد و آقا رسول خوبن ؟
استیکر خنده فرستاد و گفت:
_ بله مادر نگران ، محمد و ما خوب هستیم .
ان شاالله دو روز دیگه برمیگردیم .
خیالم راحت شد .
ولی کمی استرس داشتم ...
+ خب به سلامتی ان شاالله ...
در خدمتم...
_ خواستم حالتونو بپرسم، اون شب با اون حال بد رفتید .
داخل اتاقم و تنها بودم ، آخر شب مردی که سالها عاشقش بودم داشت حالم را میپرسید ، حال عجیبی داشتم ، از زیر ترکهای کویر روحم انگار جوانه ای میخواست سر بلند کند ولی من با چکمه های آهنین بالا سرش ایستاده بودم تا هر جوانه ای را زیر پا له کنم ...
پس راهی جز تلخی نمیماند .
مرتضی مثل من تنها نبود که راحت با او حرف بزنم ، بسیار رسمی گفتم :
+ سپاسگزارم ، من عذرخواهی میکنم .
اون روز حالم مساعد نبود .
مهم نیست ...
_ مهمه ...
میدونید که برای من حال شما مهمه ...
سکوت کردم .
بعد نوشتم ...
+این لطف شماست .
ولی واقعا مهم نیست .
_ مگه میشه ...
الان برای من یه اتفاقی بیوفته برای شما مهم نیست .
+ تنتون سلامت ...
سایه تون سر خانواده ،
حال شما قطعا برای خانوادتون مهم تره و به من چندان مربوط نیست .
_ آها ...
که اینطور ...
پس من اشتباه کردم که حالتونو پرسیدم؟
+ شما لطف کردید ...
ولی خب حال من هم به خانواده خودم بیشار مربوطه ...
_ بسیار خوب ...
پس شبتون بخیر ...
+ شب خوش ...
دلم میگفت طیبه احمق ...
طیبه گیج ...
چقدر تو ...
تو که دلت براش پر میزنه ...
ولی عقلم می گفت :
آفرین بهت ...
مثل همیشه ، ببین خدا چی میپسنده .
بین دل و عقلم جنگ شده بود .
ولی باید عقل برنده میشد .
چون نظر عقل به نظر خدا نزدیک تر بود .
قطعا خدا راضی نبود من و مرتضی به خاطر دل خودمون به جان دل راحله و ۶ فرزندمون بیوفتیم ...
از طرفی هم عمق وجودم خوشحال بودم از اینکه هنوز حالم برای مرتضی مهمه ...
فردا صبح باید میرفتم دانشگاه تدریس داشتم .
رفتم جلوی آیینه ...
چقدر زیر چشمهام سیاه شده و چقدر خسته بودم .
دستم را روی پیشانی گذاشتم .
بازم تب ...
همان تبی که سالها قبل سالها با فکر مرتضی به جانم می افتاد .
صورتم را با آب سرد شستم و رفتم تا خودم را با کار و کار و کار خفه کنم ...
عمه فاطمه پیام داد و نهار دعوتم کرد .
رستوران خلوتی بود .
زودتر من رسیده بود .
عمه همیشه فعال و سرحال من
آن روز از هر دری حرف زد .
من ولی تب زده بودم .
میدانم پریشانی مرا از حفظ است .
تلاش زیادی برای گمراه کردنش نکردم .
او مرا خوب میشناخت.
دستهایم را گرفت :
_ طیبه جانم جنگیدن همیشه با ماست .
جنگ بین دل و عقل شیرینه ...
به مادر رسیده بودم .
اشکهایم غلطید .
+ ممنونم که هستید .
خوبم
نگرانم نباشید .
_ گلم تو خودت استادی
ولی بهم حق بده که نگرانت بشم
هم نگران تو ، هم نگران پاره تنم
نمیخوام اینبار کنار وایسم و ببینم روزگار شما دو تا رو دور بزنه
با حالتی کلافه گفتم
+ نگید عمه جان
روزگار برای ما دو نفر برنامه ای نداشته و نداره
چیزی نیست که شما در جریان نباشید
شما در متن زندگی ما هستید
ولی خب من پیرو عقلم و عقلم پیرو خواست خدا و امام زمانم ان شاالله
_ خدا حفظتون کنه
جز این هم انتظاری ازت نداشتم
فقط به خودت صدمه نزن لطفا
دنیا آنقدرها هم سخت نیست
خدا کمکت میکنه
با حرفهایش آرام شدم
قوت گرفتم
باید در مقابل این حجم نفس که بر من غلبه کرده بود ایستادگی میکردم
باید حال خودم را میگرفتم تا با حال شوم
باید مبارزه سختی را با نفس میکردم
گاهی نمیخواهی و نمیشود حرفی نیست
ولی اگر تماما تمنا باش و به خاطر خدا بگویی نه تولید ارزش کرده ای
رفتم خانه
دوش گرفتم
غذای خوب پختم و با هدا وقت گذراندم
باید فراموش میکردم که یک نفر در خارج از این مرزها به فکر من است
باید حواسم را پرت میکردم
دو روز بعد محمدم آمد
اما آن محمد همیشگی نبود
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
محمد با من و من صحبت کرد :
_ مادر من ...
شما تاج سر منید ...
میدونید چقدر دوستتون دارم ...
تو این قضیه هم اگه قصه رو نمیدونستم حتما حالم بد میشد ولی حالا که از کل داستان باخبرم چطور میتونم خودخواه باشم .
اینم مبارزه با نفس منه دیگه ...
خودتون یادم دادید ...
میدونید که نفسم به آقا سید بنده ...
هرچی دارم بعد از شما و بابا از ایشون دارم .
اصلا یه جورایی سید پدر روح و معنویت منه ...
مکثی کرد و با لبخند ادامه داد :
_ پس من با کلیت ماجرا مخالفتی ندارم .
بقیه اش رو هم به خودتون میسپارم .
اگه خدا خواست و اتفاق افتاد ... مبارکه ...
مهدا و هدا با من ...
عمه فاطمه هم سریع گفت :
_ راحله و بچه هاش هم با من ...
لبخندی زدم و به صندلی تکیه دادم .
هم اشک شوق داشتم بابت وجود این دو فرشته در زندگیم ...
هم اشک حسرت برای اتفاقی که میدانستم که نمیشد .
+ ممنونم از هر دو عزیز ...
عمه فاطمه !
خوبی رو در حقم تموم کردید .
محمدم !
بهت افتخار میکنم که اینهمه بزرگ هستی ...
تو کی اینهمه عاقل شدی آخه ؟؟
بریم بخوابیم ...
بهتره همینجا این حرف بمونه ...
اگه منو قبول دارید دیگه پیگیری نکنید لطفا ...
هر دو عزیزم بعد از صحبتها کلی سبک شده بودند .
حال محمدم خیلی بهتر شد و وقت بازگشت از روستا خودش پشت فرمان نشست و از خاطرات ماموریتها برایمان تعریف کرد .
در بین خاطراتش قهرمانی بود به نام آقا سید که محمد مریدش بود .
بزرگی بود به نام سردار سلیمانی که محمد سربازش بود .
و رهبری که مقتدایش بود .
من عقب نشسته بودم و کیف می کردم از این همه خاطرات قشنگ ...
بین راه گوشی را دستم گرفتم .
قصد کردم که بروم پی وی مرتضی ...
دیدم پیام گذاشته .
_ سلام باید ببینمت...
ببینمت ...
بازم فرد شده بودم ...
زدم روی عکس پروفایلش
با لباس مشکی وسط بین الحرمین
تصویر از جلو گرفته شده بود
عکسش را زوم کردم .
چشمهای سبزش کلی حرف داشت .
+ سلام کی و کجا ؟
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
_ من اومدم مشاوره خانم مشاور
راهنماییم کن تا برای زندگیم تصمیم بگیرم .
خواهش میکنم ازت بری در نقش مشاور و نظر تخصصی بدی .
جدی گفتم :
+ باشه چشم ...
مدل نگاه و نشستم را تغییر دادم .
مشاور شدم .
انقدر بلد بودم که خودم را جمع و جور کنم .
_ ببینید خانم مشاور ...
من در اوج عشق و جوانی همسرمو از دست دادم ، یعنی از دستم درآوردنش
بعد از اون شکست زندگی خودمو با خدا معامله کردم .
تا جایی که تصمیم گرفتم زندگیم را صرف راحله که جای مادرم بود و ۳ فرزند شهید داشت کنم .
از این تصمیمم راضی هستم .
برکت این تصمیم زیادتر از لیاقت من بود .
برای همسرم و بچه هایش چیزی کم نگذاشتم .
ولی خب امتحانهای این زندگی هم کم نبود .
سالهای اول زندگی قصد فرزندآوری داشتیم ولی به دلیل بیماریهای راحله قسمت نشد .
من هنوز ۲۷ سالم نشده بود که همسرم یائسگی زود هنگام دچار شد و امید ما برای داشتن فرزند مشترک تمام شد ...
تاسف را به وضوح در صورتش ،
تأسف را به وضوح در صورت مرتضی میدیدم ...
مرتضای مهربان چه پدر متفاوتی میتوانست بشود ...
مثل بابای خودم ...
آهی کشید و نگاهم کرد :
_ طیبه من تمام این ۲۶ سالی که ندارمت تنها بودم .
روحیات راحله ، نیازهای عاطفیش، نیازهای احساسیش حتی نیازهای جنسیش با من زمین تا آسمون فرق داشت و داره ...
ولی ذره ای نگذاشتم که متوجه بشه ... همه جوره حمایتش کردم .
مثل کاری که تو با امیر کردی .
چون خدا اینو از ما خواسته بود .
اما حالا ...
خانم مشاور !
حالا اون زنی که همسرم بود و دنیا ازم گرفت دیگه یک زن آزاده ...
همسر خودم نیاز به پرستار و حامی داره که همه جوره نوکرشم ؛
به نظر شما نامردیه که به همسر اول پیشنهاد بدم که منو دوباره بپذیره ؟
نامردیه که بهش بگم .
امن و امانم باش ...
آرامش جانم باش ...
سرم پایین بود و گوش میکردم .
دلم برای همه این سالها تنهایی مرتضی میسوخت .
متفکر نگاهش کردم .
+ نه آقا سید کارتون درسته ...
این حق شماس ...
بعد از سالها تنهایی بودن کنار زنی که عاشقانه دوستش دارید میتونه گرما بخش زندگی شما باشه .
ملاحظاتی لازمه که باید دقت بشه .
من هم به عنوان مشاور کمکتون میکنم .
با هر جمله من چشمهایش برق میزد ...
+ اما اینها حرفهای خانم مشاور بود بهت ...
حالا بریم سراغ حرفهای طیبه ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
+ خب حالا ...
برید کنار هوا بیاد ...
دیگه از بس شما دو تا گفتید اغفال شدم دیگه ...
شب داخل تلگرام کلی صحبت کردیم
همین چند ساعت دنیایم را رنگی کرده بود .
انگار همه چیز با پیش از ظهر فرق داشت.
حتی هوا ...
با خدا نجوا میکردم :
_خدایا میدونم این میزان از خوشبختی مقطعی و گذراست ...
میدونم زندگی بالا و پایین داره و تو برام این روزها رو چیدی تا جون تازه داشته باشم .
خودت کمکم کن تا بی رضای تو قدمی بر ندارم .
پخته تر از آنی بودم که بازیهای روزگار را نشناسم اما هرچه که در پیش بود با بودن مرتضی برایم آسان میشد مگر اینکه ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
سخت ترین جای ماجرا رویارویی من با راحله بود .
+ وای مرتضی من نمیتونم ...
اون زن به اندازه کافی سختی کشیده .
_ برو داخل ، حال تو رو فقط راحله خوب میکنه .
من نمیام که راحت حرف بزنید .
از جمیله شنیده بودم که بیماری راحله خانم روز به روز بیشتر میشد ، اما به اندازه همین دو ماهی که ندیده بودمش نحیف تر و رعشه هایش بیشتر شده بود .
ازش خجالت میکشیدم .
با همان ته لهجه زیبای عربی صحبت میکرد:
_ خوش آمدی طیبه جانم ...
خوش آمدی به خونه خودت ...
پرستارش را مرخص کرده بود .
خودم پذیرایی کردم .
سر صحبت را باز کرد .
_ سرتو بالا بگیر ...
چرا خجالت میکشی ...
مرتضی بهم گفت که به خاطر من راضی نمیشدی .
به خدا که من از همون سال که دیگه بچم نشد بهش گفتم زن بگیره ...
من تو فرهنگی بزرگ شدم که این مسئله پذیرفته شده است پس نگران حال من نباش .
هر کی جز تو بود میترسیدم که زندگی من و بچه هام خراب نشه .
ولی تو که باشی من دلم قرصه ...
خودت مراقب همه میشی .
بعد با بغض ادامه داد :
فقط قول بده که حال مرتضی همیشه خوب باشه ، این مرد تا حالا خیلی سختی کشیده .
سرم پایین بود .
+ خدا حفظتون کنه ...
چشم همه سعی خودمو میکنم .
بعد با حال خاصی تذکر داد که :
_ طیبه جان لطفا از این حرفم ناراحت نشی یااا ...
چون نمیخوام مشکلی برای هیچ کدوممون پیش بیاد ازت خواهش میکنم جایی که با هم هستید من نباشم .
میدانستم .
راحله هم یک زن بود .
با همه ظرافتهای روحیه زنانه ،
هرچند در فرهنگی بزرگ شده باشد که تعدد زوجین مرد را بپذیرد، اما با ذات خود که نمیتواند بجنگد .
هیچ زنی نمیتواند مرد خود را با کسی شریک شود .
حتی راحله ...
حالش را درک میکردم .
و پیشنهادش درست ترین پیشنهادها بود .
خاطرش را جمع کردم که همیشه تنها میروم عیادتش.
روزهای بعدی مشغول کارهایمان شدیم
عمه فاطمه برای خواندن خطبه محرمیت سفر مشهد تدارک دیده بود .
آخر یکی از شبها ...
پیام مرتضی نگرانم کرد .
_ طیبه جان ...
میتونی بیای بیرون ...
تو ماشینم جلوی خونتون ...
ببخش کارم واجبه ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
برگشتم از صندلی عقب معجون آب شده ی مرتضی را برداشتم
با خنده
یک قاشق پر دهانش گذاشتم
میخندیدیم و اشک میریختیم
قاشق را از دستم گرفت
او هم یک قاشق بستنی به من داد
بستنی ام با طعم شور اشکهایم مخلوط شده بود
بستنی را کناری گذاشت و دستم را گرفت
بعد از اینهمه سال دوری
دستم در دستانش بود ...
مرد من ...
همدیگر را در آغوش کشیدیم
کاش زمان همانجا متوقف میشد
چرا من همانجا نمردم
دستم را میبوسید
دستم را کشیدم
_ طیبه حلالم کن ...
اشکهایش را پاک کردم
خودم با همان حال گفتم :
+ حلال خوشت باشه ... اذیت نکن خودتو ...
میری ان شاالله صحیح و سلامت برمیگردی
من و تو کلی کار داریم روی زمین
یادت نرفته که ...
_ هرچی خدا بخواد ...
نه یادم نرفته...
قراره دوتایی کلی کار جهادی کنیم ان شاالله
قراره اسم مولا رو همه جا زنده کنیم
قراره هر جا ، همه ، وقتی من و تو رو دیدن یاد امام زمان بیوفتن
+ پس لبخند بزن دلبر ، بخند که وقت رفتن دلم نمیخواد با حال بد بری
واژه دلبر برایش شیرین آمده بود
با چشمهای مهربانش میخندید
_ دلبر ؟ من دلبرم یا تو ؟
با لبخند گفتم :
+ از خودم بیخبرم ولی تو با این آرمان قشنگت دل منو سخت بردی
موقع جدا شدن
کلی سفارش کرد :
_ خیلی مراقب خودت باش
به استراحتت برس
نگران من نمون
همش بهت گزارش میدم
برایش خط و نشان کشیدم :
+ تو هم مراقب خودت باش
خط بهت بیوفته کشتمت
مجروح نشیا که امام زمان یار سالم نیاز داره
وقت رفتنش به زور لبخند میزدم
ایستاده بودم
اشاره کرد که داخل بروم
رفتم و بین دروازه ایستادم
رفت ...
تماشایش کردم
رفت و همه بغض من پشت دروازه فرو ریخت ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
_ باشه مهربون ...
شبت بخیر ...
+ شبت بهشت ...
_ ای خدااااا شب بخیر گفتنت هم خاصه ...
+ معلومه که خاصه
شب مرتضای باتقوای من بهشت باشه ان شاءالله ولی فقط یه حوری داشته باشه تو بهشتش اونم طیبه ...
خدااااا شاهده مرتضی شهید بشی بری حوری بازی و از اینجور حرفها ، بالاخره که میمیرم ، میام چشمهای دونه دونشونو در میارم 😏
_ چشم ...
چشم ...
اصلا من غلط بکنم
تو بهشت منتظر میمونم تا بیایی بشی خانوم قصر من ...
خوبه ؟
+ آره این شد یه چیزی ...
حالا که از من دل کندی و رفتی پس حقته تو بهشت تنها بمونی تا برسم خدمتت 😏
همینطوری چت میکردیم که دیگر چشمهایم بسته شد ...
صبح برای نماز دیدم او دیرتر از من خوابش برده و برایم پیغام گذاشته که زود میرود و تا ظهر امکان پیغام ندارد و خواسته بود که نگران نباشم .
صبح با درد دست چپ از خواب بیدار شدم .
پشت کمرم هم درد میکرد .
رفتم دانشگاه ...
بعد از تدریس رفتم موسسه
بچه ها داخل کلاسها بودند و مربیها مشغول تدریس ...
رفتم داخل دفتر و چادرم را درآوردم .
بهار ( خانم منشی ) برایم چای آورد .
_ استاد جانم ، امروز دو تا جلسه دارید و دو تا مشاوره که یکیش تلفنیه ...
+ باشه نازنینم ...
ممنون ازت مهربون ...
_ خواهش میکنم...
تا نماز بخونید نهارتونم میارم .
+ خیر ببینی ...
الان میلم نیست ...
میگم بهت حالا ...
رفتم سرویس و وضو گرفتم
سجاده ام را پهن و چادر سفیدم را سر کردم .
برای آخرین بار تلگرام و واتساپم را نگاه کردم .
آنلاین نشده بود ...
رکعت دوم یا سوم بودم که تلفنم زنگ خورد .
صدای آهنگش مشخص میکرد که تماس تصویری واتساپ است ...
سر نماز دلشوره گرفتم ...
اشکهایم بی اختیار میریخت
چرااا ...
در همان چند دقیقه یاد زنهایی افتادم که همسرشان سرباز این مسیر است .
خدایا توان آن زنهای صبور را به منم عنایت کن ...
سلام نماز را دادم .
برای سلامتی امام زمان صلوات فرستادم
گوشی را برداشتم .
تماس از مرتضی بوده ...
تصویری گرفتمش
جواب نداد ...
تماس صوتی برقرار شد .
+ مرتضی ...
مرتضی ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
#زنان_جذاب
💥مردان عاشق چه زنانی میشوند؟💥
💞1.زن هایی که ظرافت زنانه دارند.
لباس پوشیدن، صحبت کردن، نوع رابطه با دیگران و...
همه و همه از نگاه یک مرد باید ظریف و زنانه باشد. حالا هر قدر زن زندگی او شخصیت مهمی هم در اجتماع داشته باشد مهم نیست.
مهم این است که او در خانه و بیرون از آن ظرافت و زنانگی خودش را داشته باشد.
#ادامه_دارد
🆔 @salehe_keshavarz 🌐 📚
#زنان_جذاب
💥مردان عاشق چه زنانی میشوند؟💥
💞2.زنهایی که حسادت خود را مدیریت می کنند .
کی گفته که حسادت در زندگی زناشویی بد است؟ خیلی از روانشناسان معتقدند که حسادت تا حد معقولش میتواند روابط بین زن و مرد را سالم نگه دارد اما فکرش را بکنید که زن خانه هر روز و هر ساعت بخواهد از سر حسادت همسرش را کنترل کند یا به در و همسایه حسادت داشته باشد و سرکوفتش را سر شوهر بینوا بزند.
مردان جذب زنانی میشوند که حسادت خود را مدیریت کنند و به حریم شخصی شوهرشان احترام بگذارند.
🆔 @salehe_keshavarz 🌐 📚
#ادامه_دارد
#زنان_جذاب
💥مردان عاشق چه زنانی می شوند؟💥
💞3.زنهایی که خودشان را دستکم نمیگیرند.
مردها فقط در ظاهر ادعا میکنند که از زنهای مغرور دل خوشی ندارند وگرنه در باطن طالب این هستند که همسر همراه آنها کمی خودخواهی داشته باشد.
البته خودخواهی از جنس اعتمادبهنفس. آن هم نه کاذب و اغراقشده. بلکه واقعی و ملموس.
مردها از زنهایی که خودشان را تحسین نمیکنند بیزارند و جذب زنانی میشوند که اعتماد به نفس واقعی دارند.
🆔 @salehe_keshavarz 🌐 📚
#ادامه_دارد
#همسر_20
#مردان_نامطلوب_1
💥زنان از این مردان فرار میکنند💥
#مردان_بچه_صفت
این قبیل مردان، نه آینده نگرند و نه مسئولیت پذیر.
به صورت روزمره گذران عمر می کنند و خلاقیت و ابتکاری ندارند و نسبت به خانواده بی خیال و بی توجهند. این مردان حاضر نیستند ضعف های خود را بپذیرند و وقتی به آنها اعتراض می شود یا از آنها خواسته می شود که خود را تغییر دهند، مثل بچه ها با عصبانیت می گویند: « همینه که هست».
#ادامه_دارد
🆔 @salehe_keshavarz 🌐 📚
#زنان_جذاب
💥مردان عاشق چه زنانی می شوند؟💥
💞4.زنهایی که نمیخواهند مردها را تغییر بدهند.
خیلی از زنها وقتی رابطهای عاطفی با جنس مخالف را شروع میکنند به این باور هستند که میتوانند بعد از مدتی با تاثیرگذاری روی طرف اخلاق و رفتار او را باب میل خودشان تغییر بدهند.
👈این مساله برای مردها یک جور خط قرمز است. مردها به محضی که بفهمند کسی میخواهد آنها را به نفع خودش تغییر بدهد، فراری میشوند و برعکس جذب زنانی میشوند که آنها را همانگونه که هستند بپذیرند و دوست بدارند.آنگاه خودشان کم کم شروع به تغییر می کنند.
🆔 @salehe_keshavarz 🌐 📚
#ادامه_دارد