🏴 ماجرای تعزیه
🌟 کراماتی از حضرت #عبدالعظیم_حسنی (علیه السلام) - {۶}
👌🏻در سال های گذشته، موضوعی تا مدّتها در شهر ری نقل محافل بود و امروز نیز پیرمردها آن را به یاد دارند، و اگر از آنان بپرسید چه کسی کاشی کاری مناره های حرم سیّدالکریم علیه السّلام را انجام داده، پاسخ می دهند:
☝🏻«همان که از ایوان امامزاده حمزه علیه السّلام افتاد دنبه گوسفندش ترکید!!»
⚜ حال ببینیم که این ماجرا چه بوده است؟!
🏴 در آن زمان ایّام محرّم که فرا می رسید در صحن حضرت حمزه بن موسی علیه السّلام هر روز مراسم تعزیه خوانی برقرار می شد.
🔪 آن روز موضوع تعزیه مربوط به قربانی کردن حضرت اسماعیل علیه السّلام توسّط حضرت ابراهیم علیه السّلام بود.
🐑 در این تعزیه اینطور عمل می شد که وقتی تعزیه خوان به تلاش حضرت ابراهیم علیه السّلام برای قربانی کردن حضرت اسماعیل علیه السّلام می رسید و به اراده خداوند موفّق به این کار نمی شد، در همین لحظه جعبه ای از بالای ایوان به طرف پایین می آمد که درون آن فردی که نقش جبرییل را ایفا می کرد به همراه یک گوسفند قرار داشت.
🐑 گوسفند که به زمین می رسید، کسی که نقش حضرت ابراهیم علیه السّلام را داشت آن را می گرفت و قربانی می کرد.
📦 این جعبه به وسیله طنابی از بالای ایوان هدایت می شد.
👥👤 آنرزو در حالی که جمعیّت انبوهی به تماشای تعزیه نشسته بودند کار به لحظه پایین آمدن جعبه رسید.
📦 طبق معمول درون جعبه «استاد محمود کاشی کار» که نقش جبرییل را داشت به همراه یک رأس گوسفند قرار گرفته بود.
🎷🥁 🐑 جعبه هنوز فاصله چندانی از ایوان نگرفته بود که صدای جمعیّت و شیپور و طبل موجب رم کردن گوسفند شد که در اثر تکان های شدید بالاخره به واژگون شدن جعبه انجامید!!
⏳در این لحظات حسّاس معین البکاء (مسئول تعزیه) که مراقب این اوضاع بود در یک آن متوجّه این واقعه می شود و در همان حال با ذکر «یا پسر موسی بن جعفر علیه السّلام» متوسّل به حضرت حمزه بن موسی علیه السّلام می گردد.
👥🐑👥 در آنجا بود که جمعیّت در عین ناباوری می بیند گوسفند به صورت چهار دست و پا در میان جمعیّت می افتد و در پی آن استاد محمود کاشی کار نیز آنچنان دقیق بر روی گوسفند می افتد که دنبه گوسفند می ترکد!!
👌🏻در این واقعه با وجود آن جمعیّت فشرده و ارتفاع زیاد، به هیچ یک از تماشاچیان و همچنین استاد محمود کاشی کار، کوچکترین آسیبی وارد نمی شود.
🕌 استاد محمود کاشی کار همان کسی است که کاشی کاری مناره های حرم #حضرت_عبدالعظیم علیه السّلام یادگار اوست.
🖥 منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت استاد حسین انصاریان، موسسه فرهنگی دارالعرفان.
#کرامات
#داستان_کوتاه
➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰
@saleheinmaryam313114🌺
➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرج
12.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕘 💠🪑💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎥 #ببینید |
#مناسبتی |
#کرامات
🤲🏻 ماجرای قحطی در قم و توسل به
حضرت معصومه (سلام الله علیها)
🎙حجت الاسلام #بندانی_نیشابوری
🏴 ویژه #شهادت_حضرت_معصومه سلام الله علیها
➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰
@saleheinmaryam313114
➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرج
20.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕘 💠🪑💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎥 #ببینید | #مناسبتی | #کرامات
‼️طلبکاری از امام!!
🌟 معجزه شنیدنی امام سجاد علیه السلام
🎙 #شیخ_حسین_یوسفی
🌸 ویژه #میلاد_امام_سجاد (علیه السلام)
#ماه_شعبان
➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰
@saleheinmaryam313114
➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرج
🌹 حماسه يك غلام سياه در كربلا
🌴 جون در مدينه غلام و برده بود، حضرت على (ع) او را از صاحبش خريد و به ابوذر غفارى بخشيد، او در خدمت ابوذر بود، و پس از شهادت ابوذر در تبعيدگاه ربذه، در خدمت امام حسن (ع) بود، و پس از شهادت امام حسن (ع) در خدمت #امام_حسين (ع) بود، و همراه كاروان حسينى از مدينه به سوى #كربلا آمد.
✋🏿 جون، در روز #عاشورا به حضور امام حسين (ع) آمد و اجازه رفتن به ميدان براى جنگ با دشمن را طلبيد، امام به او فرمود:
▪️اى جون، تو بخاطر آسايش در زندگى، به ما پيوسته اى، اينك آسايشى در ميان نيست، اجازه دارى كه از اينجا بروى و خود را از معركه نجات دهى.
👣 جون خود را روى دو پاى امام حسين عليه السّلام انداخت و پاهاى آن حضرت را مى بوسيد و مى گفت:
✋🏿اى پسر پيامبر! آيا سزاوار است كه من در رفاه، كنار سفره شما بنشينم و اكنون شما را رها سازم، بدن من بدبو، و خاندانم ناشناخته، و رنگ بدنم سياه است، به من لطفى كن، آيا مى خواهى شايستگى بهشت را نيابم و در نتيجه بدنم خوشبو، و سفيد و خاندانم شريف نگردند؟!
🩸سوگند به خدا از شما جدا نمى شوم، تا خون سياه من با خون شما درآميزد.
🌷 وقتى كه امام حسين (ع) آمادگى جون را دريافت، به او اجازه رفتن به ميدان را داد.
🗡 جون چون قهرمانى بى بديل به سوى ميدان تاخت و همچنان پياپى بر دشمن حمله مى كرد و مى جنگيد، به گونه اى كه بيست و پنج نفر را به هلاكت رساند، سپس به شهادت رسيد.
🌷 امام حسين (ع) به بالين او رفت و در كنار جسد پاك و بخون طپيده اش اين دعا را كرد:
🤲🏻 «خدايا چهره جون را زيبا، و پيكرش را خوشبو گردان و او را با محمد و آلش (ع) محشور فرما و بين او و محمد و آلش آشنائى بيشتر عطا كن».
🌹به بركت دعاى امام، آنچنان بدن پاكش خوشبو شد، كه در قتلگاه، بوى خوش پيكر او خوشبوتر از مشك و عنبر به مشام مى رسيد.
🌷 و از امام سجاد (ع) نقل شده فرمود:
▪️آن قبيله اى كه پيكرهاى شهداى كربلا را دفن كردند، بعد از ده روز، بدن جون را يافتند كه بوى مشك از آن ساطع بود.
✨اين بود حماسه يك غلام سياه، و سرانجام درخشان و نورانى او.
📗 داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰
@saleheinmaryam313114
➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرج
#روایت
#کرامات
#اُسوه_ها
#داستان_کوتاه
⛪️ میهمان دیر راهب
🐪🐫🐪 مأموران ابن زياد، به همراه سر #امام_حسين عليهالسلام در منزلى به نام «قنسرين» (۱) فرود آمدند، مرد راهبى از صومعه خود بيرون آمد و مشاهده كرد كه از آن سر مقدس نورى به سوى آسمان ساطع است!
🧔🏽♂ راهب به نزد حاملان سر آمد و ده هزار درهم به آنان داد و آن سر مقدس را گرفت و به صومعه برد، پس صدائى شنيد كه هاتفى مى گفت:
✨«خوشا به حال تو! و خوشا به حال آنكه حرمت اين سر را شناخت!»
🤲🏽 راهب سر را برداشت و گفت: يا رب! بحق عيسى، اين سر مقدس را اجازه فرما كه با من سخن بگويد...
🌷 در اين هنگام آن سر مقدس به سخن آمده فرمود: اى راهب! چه مى خواهى؟!
🧔🏽♂ راهب گفت: تو كيستى؟!
🌷 آن سر مقدس فرمود:
▪️«انا ابن محمد المصطفى و انا ابن على المرتضى و انا ابن فاطمة الزهراء، انا المقتول بكربلا، انا المظلوم، انا العطشان!» و بعد از اين جملات سكوت كرد.
🧔🏽♂ آن راهب صورت بر صورت آن حضرت نهاد و گفت: صورت از صورتت بر نمى دارم تا اينكه بگويى كه شفيع من خواهى بود در روز قيامت.
🌷 باز آن سر مقدس به سخن در آمد و گفت: «به دين جدَم محمد باز گرد».
🧔🏽♂✋🏽 پس راهب گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انَ محمَد رسول الله» پس آن حضرت شفاعت او را قبول كرد.
🌄 چون آن گروه صبح كردند، آن سر مقدس را از راهب گرفته و حركت كردند، و هنگامى كه به ميان وادى رسيدند ديدند كه آن ده هزار درهم به سنگ مبدل شده است. (۲)
📚 بحارالأنوار، ۴۵/۳۰۳.
📔 در صواعق المحرمة، صفحه ۲۳۱ اين جريان را به اين شكل نقل كرده است:
⛪️ راهب در دير خود، آن سر مقدس را ديد كه نورى از آن ساطع است پس به نزد آن لشكر و نگاهبانان آمده و گفت:
🧔🏽♂ از كجا آمده ايد؟
👥 گفتند: از عراق، با حسين جنگ كرده ايم!
🧔🏽♂ راهب گفت: با پسر دختر پيغمبر و فرزند پسر عم رسول و پيغمبر خودتان؟!!
👥 گفتند: آرى!
👈🏽 گفت: واى بر شما! اگر عسيى بن مريم را فرزندى بود ما او را بر چشمان خود مى نشانديم!
✋🏽از شما تقاضايى دارم!
👥👤 گفتند: چيست؟
☝️🏽گفت: به امير خود بگوئيد، ده هزار درهم نزد من است كه از پدرانم به ارث برده ام آن را از من بگيرد و اين سر مقدس را تا هنگام رفتن از اين جا در اختيار من بگذارید.
💰 و آنان جريان را به امير خود گفتند و او موافقت نمود و درهم ها را گرفت و سر مقدس را به او سپرد.
💧راهب آن سر مقدس را به مشك و كافور، معطر كرد و در پارچه اى قرار داد و در دامن خود نهاد و زار زار گريست تا هنگام رفتن آن راهب به سر مقدس گفت:
🧔🏽♂✋🏽 فرداى قيامت مرا نزد جدت شفاعت كن و من به يگانگى خدا و رسالت محمد شهادت داده و مسلمان شدم.
👈🏽 آنگاه به آن لشكر گفت: من مى خواهم با امير شما صحبت كنم!
🧔🏽♂☝️🏽پس نزديك او آمد و گفت: تو را به خدا و بحق محمد سوگند مى دهم آنچه با اين سر مقدس تا كنون كرده ايد، ديگر مكنيد! و اين سر مقدس را از صندوق بيرون نياوريد!
👤 امير گفت: چنين خواهيم كرد!
⛰ پس سر را به آنها تسليم كرد و خود از دير به زير آمد و به يكى از كوهستانها براى عبادت رفت ولى آنان با آن سر مقدس همانند گذشته عمل كردند!
💰 و چون به دمشق نزديك شدند ديدند كه آن درهم ها تبديل به خزف شده است! و هر يك جانب آن نوشته شده:
▪️«وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» (۲)، و بر جانب ديگر آيه «وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» نفش گرديده است.
📚 پی نوشت ها:
۱. قنسرين شهرى است در شام بين حلب و حمص واقع شده است، و كوهى در آنجا وجود دارد كه مىگويند قبر حضرت صالح پيامبر در آنجاست و در آن آثار پاى شتر ديده مىشود. معجم البلدان ۴/۴۰۳.
۲. آیه ۴۲، سوره ابراهیم.
۳. سوره شعراء، آیه ۲۲۷.
📗 قصّه كربلا، على نظرى منفرد
➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰
@saleheinmaryam313114
➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرج
#روایت
#کربلا
#عاشورا
#کرامات
#دیر_راهب
#داستان_کوتاه
12.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕘 💠🪑💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎥 #ببینید |
#مناسبتی |
#کرامات
🤲🏻 ماجرای قحطی در قم و توسل به
حضرت معصومه (سلام الله علیها)
🎙حجت الاسلام #بندانی_نیشابوری
🏴 ویژه #شهادت_حضرت_معصومه سلام الله علیها
➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰
@saleheinmaryam313114
➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرج
🌹 حماسه يك غلام سياه در كربلا
🌴 جون در مدينه غلام و برده بود، حضرت على (ع) او را از صاحبش خريد و به ابوذر غفارى بخشيد، او در خدمت ابوذر بود، و پس از شهادت ابوذر در تبعيدگاه ربذه، در خدمت امام حسن (ع) بود، و پس از شهادت امام حسن (ع) در خدمت #امام_حسين (ع) بود، و همراه كاروان حسينى از مدينه به سوى #كربلا آمد.
✋🏿 جون، در روز #عاشورا به حضور امام حسين (ع) آمد و اجازه رفتن به ميدان براى جنگ با دشمن را طلبيد، امام به او فرمود:
▪️اى جون، تو بخاطر آسايش در زندگى، به ما پيوسته اى، اينك آسايشى در ميان نيست، اجازه دارى كه از اينجا بروى و خود را از معركه نجات دهى.
👣 جون خود را روى دو پاى امام حسين عليه السّلام انداخت و پاهاى آن حضرت را مى بوسيد و مى گفت:
✋🏿اى پسر پيامبر! آيا سزاوار است كه من در رفاه، كنار سفره شما بنشينم و اكنون شما را رها سازم، بدن من بدبو، و خاندانم ناشناخته، و رنگ بدنم سياه است، به من لطفى كن، آيا مى خواهى شايستگى بهشت را نيابم و در نتيجه بدنم خوشبو، و سفيد و خاندانم شريف نگردند؟!
🩸سوگند به خدا از شما جدا نمى شوم، تا خون سياه من با خون شما درآميزد.
🌷 وقتى كه امام حسين (ع) آمادگى جون را دريافت، به او اجازه رفتن به ميدان را داد.
🗡 جون چون قهرمانى بى بديل به سوى ميدان تاخت و همچنان پياپى بر دشمن حمله مى كرد و مى جنگيد، به گونه اى كه بيست و پنج نفر را به هلاكت رساند، سپس به شهادت رسيد.
🌷 امام حسين (ع) به بالين او رفت و در كنار جسد پاك و بخون طپيده اش اين دعا را كرد:
🤲🏻 «خدايا چهره جون را زيبا، و پيكرش را خوشبو گردان و او را با محمد و آلش (ع) محشور فرما و بين او و محمد و آلش آشنائى بيشتر عطا كن».
🌹به بركت دعاى امام، آنچنان بدن پاكش خوشبو شد، كه در قتلگاه، بوى خوش پيكر او خوشبوتر از مشك و عنبر به مشام مى رسيد.
🌷 و از امام سجاد (ع) نقل شده فرمود:
▪️آن قبيله اى كه پيكرهاى شهداى كربلا را دفن كردند، بعد از ده روز، بدن جون را يافتند كه بوى مشك از آن ساطع بود.
✨اين بود حماسه يك غلام سياه، و سرانجام درخشان و نورانى او.
📗 داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰
@saleheinmaryam313114
➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرج
#روایت
#کرامات
#اُسوه_ها
#داستان_کوتاه
⛪️ میهمان دیر راهب
🐪🐫🐪 مأموران ابن زياد، به همراه سر #امام_حسين عليهالسلام در منزلى به نام «قنسرين» (۱) فرود آمدند، مرد راهبى از صومعه خود بيرون آمد و مشاهده كرد كه از آن سر مقدس نورى به سوى آسمان ساطع است!
🧔🏽♂ راهب به نزد حاملان سر آمد و ده هزار درهم به آنان داد و آن سر مقدس را گرفت و به صومعه برد، پس صدائى شنيد كه هاتفى مى گفت:
✨«خوشا به حال تو! و خوشا به حال آنكه حرمت اين سر را شناخت!»
🤲🏽 راهب سر را برداشت و گفت: يا رب! بحق عيسى، اين سر مقدس را اجازه فرما كه با من سخن بگويد...
🌷 در اين هنگام آن سر مقدس به سخن آمده فرمود: اى راهب! چه مى خواهى؟!
🧔🏽♂ راهب گفت: تو كيستى؟!
🌷 آن سر مقدس فرمود:
▪️«انا ابن محمد المصطفى و انا ابن على المرتضى و انا ابن فاطمة الزهراء، انا المقتول بكربلا، انا المظلوم، انا العطشان!» و بعد از اين جملات سكوت كرد.
🧔🏽♂ آن راهب صورت بر صورت آن حضرت نهاد و گفت: صورت از صورتت بر نمى دارم تا اينكه بگويى كه شفيع من خواهى بود در روز قيامت.
🌷 باز آن سر مقدس به سخن در آمد و گفت: «به دين جدَم محمد باز گرد».
🧔🏽♂✋🏽 پس راهب گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انَ محمَد رسول الله» پس آن حضرت شفاعت او را قبول كرد.
🌄 چون آن گروه صبح كردند، آن سر مقدس را از راهب گرفته و حركت كردند، و هنگامى كه به ميان وادى رسيدند ديدند كه آن ده هزار درهم به سنگ مبدل شده است. (۲)
📚 بحارالأنوار، ۴۵/۳۰۳.
📔 در صواعق المحرمة، صفحه ۲۳۱ اين جريان را به اين شكل نقل كرده است:
⛪️ راهب در دير خود، آن سر مقدس را ديد كه نورى از آن ساطع است پس به نزد آن لشكر و نگاهبانان آمده و گفت:
🧔🏽♂ از كجا آمده ايد؟
👥 گفتند: از عراق، با حسين جنگ كرده ايم!
🧔🏽♂ راهب گفت: با پسر دختر پيغمبر و فرزند پسر عم رسول و پيغمبر خودتان؟!!
👥 گفتند: آرى!
👈🏽 گفت: واى بر شما! اگر عسيى بن مريم را فرزندى بود ما او را بر چشمان خود مى نشانديم!
✋🏽از شما تقاضايى دارم!
👥👤 گفتند: چيست؟
☝️🏽گفت: به امير خود بگوئيد، ده هزار درهم نزد من است كه از پدرانم به ارث برده ام آن را از من بگيرد و اين سر مقدس را تا هنگام رفتن از اين جا در اختيار من بگذارید.
💰 و آنان جريان را به امير خود گفتند و او موافقت نمود و درهم ها را گرفت و سر مقدس را به او سپرد.
💧راهب آن سر مقدس را به مشك و كافور، معطر كرد و در پارچه اى قرار داد و در دامن خود نهاد و زار زار گريست تا هنگام رفتن آن راهب به سر مقدس گفت:
🧔🏽♂✋🏽 فرداى قيامت مرا نزد جدت شفاعت كن و من به يگانگى خدا و رسالت محمد شهادت داده و مسلمان شدم.
👈🏽 آنگاه به آن لشكر گفت: من مى خواهم با امير شما صحبت كنم!
🧔🏽♂☝️🏽پس نزديك او آمد و گفت: تو را به خدا و بحق محمد سوگند مى دهم آنچه با اين سر مقدس تا كنون كرده ايد، ديگر مكنيد! و اين سر مقدس را از صندوق بيرون نياوريد!
👤 امير گفت: چنين خواهيم كرد!
⛰ پس سر را به آنها تسليم كرد و خود از دير به زير آمد و به يكى از كوهستانها براى عبادت رفت ولى آنان با آن سر مقدس همانند گذشته عمل كردند!
💰 و چون به دمشق نزديك شدند ديدند كه آن درهم ها تبديل به خزف شده است! و هر يك جانب آن نوشته شده:
▪️«وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» (۲)، و بر جانب ديگر آيه «وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» نفش گرديده است.
📚 پی نوشت ها:
۱. قنسرين شهرى است در شام بين حلب و حمص واقع شده است، و كوهى در آنجا وجود دارد كه مىگويند قبر حضرت صالح پيامبر در آنجاست و در آن آثار پاى شتر ديده مىشود. معجم البلدان ۴/۴۰۳.
۲. آیه ۴۲، سوره ابراهیم.
۳. سوره شعراء، آیه ۲۲۷.
📗 قصّه كربلا، على نظرى منفرد
➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰
@saleheinmaryam313114
➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرج
#روایت
#کربلا
#عاشورا
#کرامات
#دیر_راهب
#داستان_کوتاه