eitaa logo
از نگاه راحله 🕊️
85 دنبال‌کننده
376 عکس
20 ویدیو
1 فایل
شاید شعارم این باشد 👇🏻 تو مگو همه به جنگند و زِ صلح من چه آید؟ تو یکی نه‌ای، هزاری، تو چراغ خود براَفروز! و نخ تسبیح حالِ خوبم این👇🏻 ... وَ خدا می‌بیند💚 صفحه اینستاگرام من: @salehi_raheleh برای شنیدن حرف‌هاتون، اینجام👇🏻 @raheleh_salehi
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت: یکِ مهر‌ِ صفر سه خونه رو تمیز کردم، جاروبرقی کشیدم، لباس‌ها رو شستم، مقدمات شام رو مهیا کردم، داروهام رو خوردم، برنامه مهرماه رو نوشتم، اولین چای پاییزی رو دم کردم، حالا نشستم تا قبل از شروع‌شدن جلسه بعدازظهر دو هفته گذشته رو مرور کنم. اگه بخوام یه اسم برای این دو هفته انتخاب کنم، بی‌تردید نام و نشونی از زندگی جمعی و خودکنترلی توی دلش جا میدم. در روزهایی که گذشت، من بیشتر از هر چیزی یه میزبان بودم. میزبان عزیزترین آدم‌های زندگیم. به مدت چهارده‌روز، صبح‌ها چشم‌هام رو کنار عزیزانم باز می‌کردم و شب‌ها توی هوایی که اون‌ها نفس می‌کشیدند به خواب می‌رفتم. هر کاری بلد بودم و توانش رو داشتم انجام می‌دادم تا مهمان‌داری خوبی کرده باشم. اما این تمام ماجرا نبود! همین ایام مصادف شده بود با یکی از سرنوشت‌سازترین برهه‌های زمانی پروژه‌ای که جدیدا قبول کرده بودم. ناگزیر بودم به گرفتن مرخصی. روزهایی رو نبودم و روزهایی رو در شرایطی خنده‌دار و شلوغ و حتی یک‌بار گریه‌دار، از راه دور با گروه همراه شدم. ولی اینم تمام ماجرا نبود! در بحبوحه بدوبدوها خبردار شدم دوست دوران بچگیم که از قضا چند ساله خواهر همسرم شده، در همین روزها قراره راهی خونه بخت بشه. با اینکه خیلی شلوغ شده بود روزهام، اما از تمام فرصت‌هایی که ایجاد شد استفاده کردم تا کنارش باشم و هم‌پای شادی‌هاش خوشحالی کنم. در همین شرایط، یه بحران جدی و اساسی سر راه زندگی‌مون سبز شد. اولین باری بود که همچین چالشی رو با این شدت تجربه می‌کردیم. زخم‌ها پشت سر هم به جسم و روحمون چنگ می‌انداختند. گیج بودیم، خسته، سردرگم و دل‌شکسته. سایه سنگین غمی که روی دلمون نشسته بود، خودش رو توی تمام ثانیه‌هامون نشون می‌داد. اما به قول یکی از دوست‌هام "ما مثل درخت بودیم و هنر درخت به جوانه‌زدن‌های پی‌درپی است". هر زخم، داشت تبدیل می‌شد به یه جوونه🌱 این وسط مریضی هم به رنگ‌ولعاب روزهای پایانی تابستون اضافه شد و در امتحان‌کردن صبوری ما از هیچ تلاشی مضایقه نکرد. حالا تمام اون اتفاقات و ایام گذشتند. خنده‌ها و گریه‌ها و شیرینی‌ها و تلخی‌ها در ما و زندگی‌مون ته‌نشین شدند. حالا ما موندیم و خاطرات و درس‌هایی که از اون‌ها برامون باقی مونده. حالا ماییم و امید و خدایی که دعوتمون می‌کنه به رفتن در آغوشش، چراکه به قول او "دارد آغوشی که آسان می‌کند دشوار ما..." @salehi_raheleh