2⃣قسمت دوم2⃣
📚#کتاب_سر_مشق📚
📚کتاب،حلال مشکلات📚
در زندگی اش هرگاه با مشکل مواجه می شد، با کتاب آن مشکل را برطرف می کرد.
یکی از تأسفاتی که همیشه خورد، این بود که می گفت : « من از سال ۸۵ که وارد موسسه شهید کاظمی شدم،
دنیای جدیدی به روی من باز شد . پشیمان هستم که چرا از بچگی کتابخوان نبودم!»
#شهید_محسن_حججی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 کانال صالحین اشکذر
🌍 @salehinashkezar#
👆👆👆👆👆
╰─┅═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═┅─╯
4⃣قسمت چهارم
📚#کتاب_سر_مشق📚
🌹فرهنگ سازی🌹
در موسسه، مرکزی راه افتاد به نام «مرکز ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی نون و قلم».
همان اول کار، وقتی مسئول موسسه برای این کار کمک طلبید، محسن داوطلب شد اعلام آمادگی کرد.
کارمان برپایی نمایشگاه کتاب در مدارس سطح شهر و محافل و مراکز فرهنگی بود.
اوج کار، عصر روزهای پنج شنبه در گلزار شهدا بود و ظهر های جمعه در نماز جمعه.
کتاب ها را بساط می کردیم و تبلیغ. با کلی دوندگی، توانستیم زمان کوتاهی برای معرفی کتاب از تریبون نماز جمعه بگیریم که خوب هم جواب داد.
چند بار هم شهرداری بساط کتابمان را از گلزار شهدا جمع کرد.
محسن خیلی تلاش کرد تا مجوز فروش کتاب را در گلزار شهدا بگیرد.
به آنها می گفت:《نمایشگاه کتاب برای سود آوری نیست.
فرهنگ سازیه. نگاه به کتاب بکنید؛ همه شون از شهدا و دفاع مقدسه.》
تلاش های محسن در کتاب باعث شد یک مرکز ثابت برای فروش کتاب در شهر به دست بگیریم که سال ها محل رجوع اهالی فرهنگ و کتاب بود.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 کانال صالحین اشکذر
🌍 @salehinashkezar#
👆👆👆👆👆
╰─┅═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═┅─╯
5⃣ قسمت پنجم
📚#کتاب_سر_مشق📚
🔥پرتلاش و دغدغه🔥
دائم در تکاپو بود. دلش می خواست کاری برای اسلام انجام بدهد.
در موسسه مسئول گروه عمار بود. گروهی از نوجوانهای ۱۳-۱۴ ساله.
خیلی با آنها ارتباط گرفته بود. در اردوهای جهادی و راهیان، واقعاً پرتلاش ظاهر می شد.
دغدغه موسسه را خیلی داشت؛ دغدغه کار فرهنگی.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 کانال صالحین اشکذر
🌍 @salehinashkezar#
👆👆👆👆👆
╰─┅═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═┅─╯
هدایت شده از بصیرت
6⃣قسمت ششم6⃣
📚#کتاب_سر_مشق📚
📚کتاب خوان📚
کتابهای دفاع مقدس را زیاد می خواند و خیلی علاقه داشت.
بعضی اوقات که یک کتاب برایش دلچسب بود، چند بار می خواند.
سوار سرویس دانشگاه که می شدیم کتاب 《خاک های نرم کوشک》را می خواند.
بعد از مدتی برای همه سوال شده بود که بدانند این چه کتابی است که محسن می خواند. تا بلاخره چند نفری خریدند خواندند.
🔴بصیرت
🔶🔸@basirat0313🔸🔶
7⃣قسمت هفتم
📚#کتاب_سر_مشق📚
🎁اولین هدیه🎁
علاقه محسن به کتاب تا جایی بود که در مراسم عقدش هم کتاب "سلام بر ابراهیم" و چند کتاب دیگر را به همسرش هدیه داده بود.
تا جایی که اطلاع دارم، در طول زندگی مشترک هم تقریباً به صورت ماهانه یک کتاب به همسرش هدیه می داد و برای ترغیب به کتابخوانی،از آن امتحان هم می گرفت و دوباره به او هدیه میداد‼️
حتی در مهمانی ها هم دست از کتاب و کتابخوانی بر نمی داشت به دوستان و اقوام کتاب هدیه می داد یا معرفی میکرد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 کانال صالحین اشکذر
🌍 https://eitaa.com/salehinashkezar
👆👆👆👆👆
╰─┅═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═┅─╯
8⃣قسمت هشتم
📚#کتاب_سر_مشق
🧠 عمل به دانسته ها
موسسه بحث بر سر مطالعه ی کتاب و تعداد کتابهای خوانده شده حسابی داغ شده بود.
🔷 رقابت شدید بود و هرکس کتاب بیشتری خوانده بود،بیشتر مورد توجه بچهها بود.
ولی به بین بچهها فکر کنم به اندازه ی تعداد انگشتان دست نبودند کسانی که عامل به خواننده هایشان باشند.
کتاب ها روی محسن تأثیر زیادی داشت و با عشق کتاب میخواند.
🔷 این را از دست نوشته هایش فهمیدم، مثل همین اتیکت لباس نظامی اش :《جون خادم المهدی》
《جون》از کتاب قیدار رضا امیرخانی برایش یقینی شده بود و دوست داشتن مثل یک غلام برای امامش باشد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 کانال صالحین اشکذر
🌍 https://eitaa.com/salehinashkezar
👆👆👆👆👆
╰─┅═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═┅─╯
🔟قسمت دهم
📚#کتاب_سر_مشق
👨🎓کنکور
🔷 محسن دوست صمیمی برادر بود. آن موقع دانشآموز دبیرستانی بودم.
هر وقت من را میدید از درس هایم می پرسید و آمادگی برای کنکور
آخرین باری که همدیگر را دیدیم، قبل از رفتنش به سوریه بود.
چند سوال کنکوری از من پرسید اما جواب درست و حسابی نداشتم که به او بدهم.
حرص میخورد با خنده می گفت:《 پس تو چی خوندی؟ آخرش هم هیچی نمیشی؟》
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 کانال صالحین اشکذر
🌍 https://eitaa.com/salehinashkezar
👆👆👆👆👆
╰─┅═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═┅─╯
2⃣1⃣قسمت دوازدهم
📚#کتاب_سر_مشق
🌹#شهید_محسن_حججی
🌷امر واجب
در مدارس به تبلیغ کتاب می پرداخت. با یک کوله پشتی پر از کتاب می رفت و کتاب هایش را بساط می کرد روی میز.
اگر دانشآموزی، کتابی را دوست داشت و پول نداشت، می گفت این هدیه ی من به تو، اما باید قول بدهیم حتماً مطالعه اش بکنی.
در نماز جمعه هم انجام می داد. البته اصلا خجالت نمی کشید و نمی گفت ا«ین کار برای من زشته و…» کتابخوانی برایش یک امر واجب بود.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 کانال صالحین اشکذر
🌍 https://eitaa.com/salehinashkezar
👆👆👆👆👆
╰─┅═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═┅─╯
3⃣1⃣قسمت سیزده هم
📚#کتاب_سر_مشق📚
🌹#شهید_محسن_حججی
📚تبلیغ کتاب
کتاب «مفاتیح الحیات» که چاپ شد، راه افتاد توی مساجد شهر. 🌙ماه رمضان بود🌙. همان دور اول شصت تا فروخت.
میرفت داخل مساجد، اول کتاب را به امام جماعت معرفی میکرد و بعد از او اجازه می خواست بین دو نماز، کتاب را برای نمازگزاران معرفی کند.
در پویش های مطالعاتی، با سایر بچهها غوغا می کردند. در شهر نجف آباد، چهار هزار نسخه کتاب «من زنده ام» را فروختتند.
خانمش هم به او کمک میکرد قسمتی از کتاب را به حالت تئاتر اجرا و تبلیغ میکرد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 کانال صالحین اشکذر
🌍 https://eitaa.com/salehinashkezar
👆👆👆👆👆
╰─┅═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═┅─╯
4⃣1⃣قسمت چهاردهم
📚#کتاب_سر_مشق
🌹#شهید_محسن_حججی
🌸اردوی جهادی
قرار بود برویم اردوی جهادی، امّا اردو به خاطر مشکلات مالی در حال لغو شدن بود. در نهایت به همین منظور جلسه ای برگزار شد.
محسن اصرار به برگزاری اردو داشت و می گفت:«حتی اگه یک نفر هم به اردو نیاد، من به تنهایی میرم. کار عمرانی نمیتونیم بکنیم، کار فرهنگی که میشه انجام بدیم.»
بچههای روستا منتظرند خیلی پیگیر شد تا بالاخره اردو برگزار شد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 کانال صالحین اشکذر
🌍 https://eitaa.com/salehinashkezar
👆👆👆👆👆
╰─┅═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═┅─╯
5⃣1⃣قسمت پانزدهم
📚#کتاب_سر_مشق
🌹#شهید_محسن_حججی
🔥بچه های روستا
به عنوان مسئول فرهنگی اردوی جهادی او را انتخاب کرده بودم. شانه خالی کرد و گفت:《 نه؛ میخواهم بروم روستای وزوه.》
واحد خواهران موسسه، در آن روستا کار میکردند. گفتم:《 محسن زشته جلوی بچه ها‼️》
گفت:《نه، امروز به ما اجازه بده.》
فکر کردم می خواهد به هوای خانمش برود آنجا باشد.
طرفهای ظهر رفتم به آنجا سر زدم. دیدم بچه های روستا را جمع کرده و اذان می گوید.
بعد هم یک نماز جماعت با حضور دختر و پسر های کوچک روستا راه انداخت.
طبق اصل مرامنامه ی موسسه که 《 کاری که روی زمین مانده مال من است》، محسن این قسمت کار اردو را در دست گرفته بود؛ بچه های روستا‼️
با آنها کار می کرد، نماز و جلسه قرآن راه می انداخت.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 کانال صالحین اشکذر
🌍 https://eitaa.com/salehinashkezar
👆👆👆👆👆
╰─┅═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═┅─╯