✍️متن پیشنهادی برای قبل از مهمانی و سوار شدن به تاکسی"😉
🔰 ماجرای این یادداشت به گفتوگوهای یک مهمانی دوستانه برمیگردد. پرسش و پاسخ هایی که شاید شما هم با بسیاری از آن ها برخورد داشته اید👇
❌ می گویند پولهای آزاد شده از #برجام، خرج #سوریه و #عراق شده!
✅ اما نمیگویند تمام سرمایه کشور و پول برجام با هم را ریخته اند در حلقوم #اروپا و #واردات از انگلیس و فرانسه و آلمان. حتی سوزن قفلی را از انگلستان وارد کردند! و حتی وقتی #آمریکا از برجام خارج شد و واردات پسته #ایران را هم به آمریکا تحریم کرد، وارداتش به ایران 3 برابر شد. فقط در سال 97 مبلغ 7 میلیون دلار ارز 4200 تومانی برای واردات غذای #سگ و گربه‼️ رفت و هیچکس نگفت چرا پول ما خرج غذای سگ شد!🤔
❌میگویند ایران، در منطقه #دخالت می کند!
✅ اما نمی گویند صدها پایگاه نظامی آمریکا دور تا دور ایران و در جای جای جهان، برای چیست؟! دخالت نیست؟ سلطه نیست؟! نمی گویند چرا در بولیوی، ونزوئلا و هر جای جهان که #کودتا و آشوب هست، آمریکا هست!
❌ می گویند ایران، اقتصاد #عراق را قبضه کرده، به خاطر همین در آن جا بعضی مردم معترضند!
✅ اما نمی گویند #صادرات #ترکیه به عراق دو برابر ایران است و به هیچ ترکیه ای یا عراقی قالب نمی کنند که ترکیه اقتصاد شما را قبضه کرده! می دانید چرا؟ چون ترکیه، #منوتو و #بی_بی_سی و #رادیو فردا ندارد!👌
❌ می گویند چرا ایران در عراق و سوریه دخالت نظامی دارد؟!
✅ اما نمیگویند چرا اگر ایران به درخواست خود این کشورها و صرفا برای دفاع از #حرم اهلبیت (ع)، حضور مستشاری داشته باشد بد است، ولی اگر ترکیه رسما به سوریه حمله و لشکرکشی کند، #کردها را قتل عام کند، تکفیری ها را تجهیز کند، خوب است و #سلبریتی هایش سلام نظامی می دهند!✋
❌میگویند غربیها حامی #آزادی بیان هستند!
✅ اما نمیگویند چرا هر دهانی را که علیه #اسرائیل حرف بزند، بی محابا می بندند ... از #اینستاگرام تا #فیسبوک تا #توئیتر و یوتیوب، جرات دارید علیه اسرائیل پست بگذارید! هزاران اکانت و پست افشاگرانه از جنایات اسرائیل، بایکوت و مسدود شده اند. #دیکتاتوری مطلق صهیونیستی، آزادی بیان است؟!🙄
❌میگویند باید با دنیا #دوست باشیم تا با ما کاری نداشته باشند!
✅ اما نمی گویند دوست باشیم یعنی چه؟ یعنی هسته ای تعطیل؟ موشکی تعطیل؟ نانو تعطیل؟ پزشکی و داروسازی تعطیل؟ یعنی هر نوع علم و پیشرفت تعطیل؟ تعطیلی و وابستگی، دوستی است یا بردگی؟! بله وقتی مثل #عربستان و #پهلوی، برده آنها باشید و راحت بدوشند، دیگر کاری با ما ندارند!!
❌می گویند در جمهوری اسلامی دیکتاتوری حاکم است!😶
✅ اما نمی گویند این کدام دیکتاتوری است که از صدر تا ذیل مسئولان را خود مردم #انتخاب می کنند! در کدام کشور غربی آزاد و دموکرات! در عرض 24 ساعت #رئیس_جمهور با رای مستقیم خود مردم انتخاب می شود؟! در آمریکا، بعد از یک سال و نیم نهایتا الکترالها رئیس جمهور انتخاب میکنند، نه اکثریت مردم! در انگلیس، آلمان، اسپانیا، ایتالیا و اغلب کشورهای توسعه یافته، شخص اول اجرایی، را #پارلمان انتخاب می کند. نه رای مستقیم مردم! حالا بگویید کدام کشور مردمیتر است؟!🤔
❌ می گویند چرا #شورای_نگهبان، فیلتری برای صلاحیت کاندیداهاست! #انتخابات باید #آزاد باشد و بدون فیلتر!
✅ اما نمی گویند در کدام کشور جهان انتخابات بدون فیلتر است؟! 😉مگر شورای قانون اساسی در فرانسه، دادگاه قانون اساسی در آلمان، دادگاه ویژه در انگلستان، دو حزب، دیوان عالی، مجلس سنا در آمریکا بر صلاحیت کاندیداها فیلتر نمی گذارند؟ فیلتر برای آنها آزادی است برای ما دیکتاتوری؟!
❌می گویند در ایران مگر می شود #اعتراض کرد؟ اسم هر اعتراض را می گذارند #اغتشاش!
✅ اما نمی گویند در ایران، مشتی #مزدور آمریکا و #رجوی و #پهلوی، آموزش دیده و کینه توز همیشه در کمین اند تا به محض کوچکترین اعتراض بحق مردمی، آنرا به #خشونت و تخریب بکشانند وبه موجی علیه کل نظام تبدیل کنند. اما حیف در فرانسه و آمریکا و انگلستان و کانادا، کشور خارجی برای معترضان، اسلحه و نارنجک نمی فرستند. مزدور از بقیه کشورها ندارند. بی بی سی و من و تو ندارند آموزش کوکتل مولوتف بدهد. اینها را فقط برای ما جهان سومی ها می فرستند.🙂 آنجا در برابر اخطار پلیس راهنمایی رانندگی نایستی، وسط خیابان گلوله بارانت می کند. اما این جا پلیس و #بسیجی مدافع امنیت در آشوبها گلوله باران می شود. این است فرق ما با آنها.
لطفا جهت آگاهی همگی منتشر نمایید🙏
متن کامل : http://fna.ir/ddorwo
✔صالحین رسالت
🇮🇷پایگاه بسیج رسالت🇮🇷
https://eitaa.com/salhen
#شهید_محسن_حججی
#قسمت_هشتم
دو هفته قبل از #اعزام محسن بود که رفتم آزمایشگاه و فهمیدم باردارم.😊
خیلی خوشحال شد. می خندید و بهم می گفت: "ببین زهرا، اگر شهید شدم، ولی مرد برات گذاشتم ها. این مرد هواتو داره."
لبخندی زدم و گفتم: "خب، شاید دختر باشه."
گفت: "نه پسره. اصلا وقتی رفتم سوریه از حضرت زینب علیها می خوام که پسر باشه."
روزی که محسن رفت سوریه، خیلی دلم شکست.
خیلی گریه کردم. رفتم توی اتاقم و تا توانستم ناله زدم.
همان موقع کاغذ و خودکار ای برداشتم برای #امام_حسین علیه السلام #نامه نوشتم.
به آقا نوشتم: "آقاجان.منتی ندارم سرتون. اما من محسنم رو سالم فرستادم،باید هم سالم بهم برگردونی ما بچه توی راهی داریم. این بار محسن برگرده،دفعه بعد شهید بشه!"
.
از سوریه برام زنگ زد و گفت: "خانم، میخوان ما رو برگردونن. دارم میام #ایران."😇
از خوشحالی بال درآوردم می خواستم جیغ بزنم.😍 فردا پس فرداش دوباره بهم زنگ زد گفت:" تهرانم. دارم میام سمت نجف آباد." ذوق زده بهش گفتم: "محسن می خواهیم تو کوچه برات بنر بزنیم."
فکر میکردم خوشش میاد و خوشحال میشود یکدفعه لحنش تغییر کرد.
گفت: "نکنین این کارو خانم. اگه بیام ببینم بنری یا پارچه ای زده اید و مردم چیزی از سوریه رفتن فهمیدهاند از همون مسیری که اومدم برمیگردم."😔 میدانستم توی این جور چیزا محکم و روی حرفش می ایستد. تند تند گفتم: " باشه باشه. هرچی تو بگی."
بنر را نزدیم.
فقط برایش یک گوسفند قربانی کردیم. گوشتش را هم دادیم به فقرا.
همین که پایش را توی خانه گذاشت و سلام و احوالپرسی کرد شک کردم که اتفاقی برای گوش هایش افتاده‼️
میگفتم: " خوبی محسن؟" الکی و بی ربط جواب میداد: "منم دلم براتون تنگ شده بود!"🤔
همانجا فهمیدم بله. کاسه ای زیر نیم کاسه است.
تا اینکه یک #فرمانده اش را دعوت کرد خانه.
آن بنده ی خدا هم یکهو سوتی داد و جلوی همه ما گفت: "محسن یادته اون موقع که تانکت موشک خورد؟ خدا بهت رحم کردها. "😅👌🏻
ما همه کپ کردیم. نفسمان بند آمد.
تانک محسن و موشک‼️
یک دفعه محسن #دستپاچه شد حسابی رنگ به رنگ شد.
نمیخواست ما چیزی درباره مجروحیتش بدانیم. 😔نمی خواست بفهمیم که شنوایی یکی از گوشه هایش را را از دست داده.می دانست اگر بویی از این مسئله ببریم، دیگر نمی گذاریم به سوریه برود. 😭
بهم گفت: "زهرا. خانومم. بیا اینجا پیشم بشین."
رفتم کنارش نشستم. کوله اش را باز کرد.👀 دست کرد توی آن و یک عالمه #صدف بیرون آورد. گفت: "اینها را از سوریه برا تو آوردم خانم."😍
دوباره دست کرد توی کوله. اینبار قطعه چوبی را درآورد.🤔دیدم روی آن چوب،یک قلب و یک شمع حکاکی کرده. خیلی ظریف و قشنگ.
پایینش هم نوشته: "همسر عزیزم دوستت دارم."😍
قطعه چوب را به من داد و گفت: "زهرا، یه روز تو لاذقیه کنار دریا ایستاده بودم. دلم حسابی برات تنگ شده بود. دلم پر می زد برا اینکه یه ثانیه تورو ببینم.😔
رفتم روی تخته سنگ ایستادم. نگاه کردم به دریا و شروع کردم باهات حرف زدن. باور می کنی؟"
سرم را تکان دادم. دوباره گفت:" یه بار هم از تانک بیرون اومدم نشستم رو برجک تانک. اونقدر دلم برات تنگ شده بود که همین جور شروع کردم به گریه."😔
بعد نگاهی بهم کرد و گفت:"زهرا، یه چیزی را می دونستی؟"
گفتم: "چی؟" گفت: "اینکه تو از همه کس برام عزیزتری."
آرام شدم. خیلی آرام. 💙
🌷
چند ماهی گذشت. فروردین ۹۵ بود. بچه مان به دنیا آمد. علی کوچولومان.😍
پدر و مادرم گفتند: "خوب خداروشکر. دیگه محسن حواسش میره طرف بچه و از فکر و خیال سوریه بیرون میاد."
همان روز بچه را برداشت و برد #اصفهان پیش #آیت_الله_ناصری که توی گوشش #اذان و #اقامه بگوید.
ما را هم با خودش برد. آقای ناصری که اذان و اقامه در گوش علی گفت محسن رو کرد بهشان و گفت: "حاج آقا، شما پیش خدا روسفیدید. دعا کنید من شهید بشم."
حاج آقا نگاهی به محسن کرد و گفت:" ان شاءالله عاقبت بخیر بشی پسرم."
تا این را شنیدم با خودم گفتم: "نخیر این کله اش داغه. حسابی هوایی یه."😑
فهمیدم نه زخمی شدن سال پیشش،او را از سوریه سرد کرده نه بچه دار شدن الانش.
حتی یک درصد هم فکر اعزام مجدد از سرش نیافتاده بود.
از وقتی از #سوریه برگشته بود، یکی دیگر شده بود. خیلی بی قرار بود.
بهم می گفت: "زهرا. دیدی رفتم سوریه و #شهید نشدم؟"😔 بعد می گفت: "می دونم کارم از کجا می لنگه. وقتی داشتم میرفتم سوریه،برای اینکه مامانم ناراحت نشه و تو فکر نره، چیزی بهش نگفتم. می دونم. می دونم مادرم چون راضی نبود من شهید نشدم."😔
لحظه سکوت میکرد و انگار که کسی با پتک کوبیده باشد توی سرش، دوباره میگفت:" زهرا نکنه شهید نشم و بشم راوی شهدا اونوقت چه خاکی تو سرم بریزم؟"😭
دیگه حوصله ام سر برده بود. بس که حرف از شهادت می زد. دیگه به این کلمه #آلرژی پیدا کرده بودم